شناسهٔ خبر: 67632034 - سرویس استانی
منبع: مفدا | لینک خبر

کاری از مفدا مازندران؛

کتابولوژی / نامیرا

محتوای نامیرا همان انتخاب تاریخی بین خیر و شر است، اما نویسنده از دریچه عشق وارد شده است. در این کتاب روایت دو دلداده‌ی جوان عرب به نام‌های ربیع و سلیمه را می‌خوانیم که نمی‌دانند یزید را انتخاب کنند و یا امام حسین (ع) را و گفتگوهایی بین آنان در باب حقانیت امام حسین (ع) و یزید شکل می‌گیرد.

صاحب‌خبر -

داستان مردم کوفه، داستان همیشه تاریخ است. برای هر فرد و هر قومی لحظاتی فرامی‌رسد که باید بین دین و دنیا، یکی را انتخاب کند. این کتاب، کوفه را پیش از واقعه کربلا روایت می‌کند و فضای پر شک و تردید آن را به تصویر می‌کشد.

پاسخ بسیاری از وقایع عاشورا و کربلا را می‌توان در این رمان تاریخی-تحلیلی پیدا کرد: این که راز دگرگونی ناگهانی مردم کوفه چه بود؟ آیا از ابتدا دروغ گفته بودند که به یاری امام می‌شتابند یا در بحبوحه حوادث کم آوردند؟ چرا امام حسین(ع) با این‌که مردم کوفه را می‌شناختند باز هم دعوت آن‌ها را پذیرفتند؟ چرا کوفیان که با نامه‌های التماس‌آمیز خود امام را فراخوانده بودند به‌جای بیعت و یاری امام در مقابل ایشان دست به شمشیر می‌برند؟ چرا از میان لشکر امام حسین(ع) یکی حر درآمد و دیگری ابن سعد؟

این کتاب به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه در هنگام وقوع فتنه، حق و باطل جابه‌جا می‌شوند و شک و تردید در دل‌های مردم و حتی سردمداران سپاه نفوذ می‌کند. تشخیص مرز جبهه حق و باطل بزرگ‌ترین آزمون انسان در این جهان است. در طی داستان فردی همچون عبدالله بن عمیر که برای پیوستن به امام حسین(ع) همواره در تردید بود، در پایان رهسپار سپاه امام حسین(ع) می‌شود؛ درحالی که عمروبن حجاج، از سردمداران سپاه کوفه، با اینکه در ابتدا در جبهه حق بود، ولی در آخر فریب وعده‌های دروغین ابن‌زیاد را می‌خورد و از مسیر حق خارج می‌شود.

کرمیار با رمان نامیرا ما را به میان مردمان زمانه‌ای دور می‌برد تا شک و تردید، حرص و طمع و ترس و حقیقت‌طلبی آن‌ها را در بزنگاه‌های حساس زندگی و تاریخ ببینیم و احتمالاً از خودمان بپرسیم که اگر من بودم، چه می‌کردم؟

در متن زیر، برشی از کتاب نامیرا را می‌خوانید:

ابوثمامه وقتی این سخن را شنید، خیالش از سوی عمرو آسوده شد. جمله آخر را گفت و رفت:
«به ابن زیاد بگو، عمر حکومت یزید کوتاه تر از آن است که او بخواهد خون خود را به پای او هدر دهد!»
و ابن اشعث با کینه‌ای پنهان به او نگریست که دور می شد. عمرو با لبخندی ظفرمند به ابن اشعث نگریست. ابن اشعث نگاه خود را از ابو ثمامه به عمرو چرخاند. عمرو گفت: «می بینی که اکنون حق آشکار شده و با همه ی خاندانش در راه کوفه است.»
ابن اشعث گفت: «حق آن است که تو با تدبیر عمل کنی!» بعد با دست به سمتی اشاره کرد که ابو ثمامه رفته بود و گفت:
«کسانی که از حکومت نصیبی ندارند و بر کنارند، از حقوق پایمال شده‌ی مردم سخن می گویند، هنگامی که نصیبی از حکومت می‌برند و بر کاری گمارده می‌شوند، فقط بر ثروت خود می افزایند.»