پایگاه خبری تحلیلی ۵۹۸ - مهدی هواسی: هوا هنوز روشن نشده که امیر برای برای رفتن به فرودگاه به دنبالم میآید. دو ساعتی بیشتر نخوابیدهام و با اینکه بدنم یارای همراهی با من را ندارد؛ با این حال ذوقزده از خواب برمیخیزم و پس از خواندن نماز، جلدی آماده رفتن میشوم. چشمانم اما هنوز میرود و به خودم قول میدهم، از شنبه به بعد بیشتر به خودم برسم و بیخوابیهای دوسه هفته گذشته را حسابی جبران کنم.
به فرودگاه میرسم، نمیدانم چرا امسال هر متنی که نوشتهام از فرودگاه شروع شده است! شاید به این خاطر است که پرواز با هواپیما من را عافیتطلب کرده اما نه، شاید هم به این خاطر است که از ترمینالهای اتوبوس خاطرهخوشی ندارم و به همین خاطر هر وقت با اتوبوس سفر میکنم، دستم به قلم نمیرود. اما آن چه که مهم است سفر است؛ مخصوصا وقتی همسفرت کسی باشد که کانون توجه و محبوب دل خیلیها باشد.
ذوقزدگیام اما به خاطر اینها نیست؛ چراکه این اولین سفر با محبوب نیست و خدا نخواهد که آخرین هم باشد؛ بلکه به خاطر زلزلهای است که دیشب در دلها انداخت و در عرصه رقابت چنان به حریف تاخت که اگر این رقابت به جای گفتوگو، عرصه رزم بود؛ چیزی از حریف باقی نمانده بود.
من اما خوب میدانم و آقای محبوب را خوب میشناسم که در تمامی جملات، حرکات و سکنات او ردی از منیت نیست و اگر پای خلق خدا در میان نبود؛ هرگز تن به این رویایی نمیداد. برای همین ایمان قلبی دارم هر آنچه که از شب گذشته از سوی او صورت گرفت، دفاع از شرافت، دیانت، حیثیت و همه صفات نیکی است که یک انسان میتواند داشته باشد.
آری، او سعید جلیلی است؛ مردی که خارج از رقابتها و بحثهای سیاسی، حتی مخالفان و دشمنانش نیز به سیرت نیکویش اذعان دارند. بارها و حتی در همین مناظرات انتخاباتی اخیر، افرادی گفتند: «جلیلی زیادی پاستوریزه است و به درد انتخابات نمیخورد. انتخابات آدم خودش را میخواهد که بیپروا حمله کند. وقتی وارد این عرصه میشوی، باید العیاذبالله خدا و اسلام و ایمان و تقوا و اخلاق را کنار بگذاری و تا میتوانی بتازی! شرط پیروزی این است و اگر ببینی هردو طیف همینگونهاند.»
گذشته را نگاه میکنی میبینی چندان پربیراه نگفتهاند و حتی اگر نامزد انتخاباتی شخصا خباثت به خرج ندهد؛ نقشههای این چنینیاش را به شبکههای اجتماعی و مطبوعات برونسپاری میکند. درست مثل کسانی که در این انتخابات، نظرسنجی را نظرسازی کردند تا شاید جلیلی با این خدعه مشمول تعهد به جامعه مدرسین شود و به ناچار استعفا کند. البته این مصداق از خباثت فقط برای یک ساعتشان است که فی المجلس از آن میگذرم.
در ابتدای پرواز زنی میانسال به محض اینکه دکتر را میبینید شروع به غر زدن میکند. میگوید در کرمانشاه دادگاه دارد و چرا دکتر در اتوبوس بعدی و چند دقیقهای پس از آنان سوار هواپیما شده است. سعی دارد تا جمعیت را با خود همراه کند که هیچکس به او اعتنا نمیکند. در همین حین یکی دو نفری از مسافران با گوشیهای تلفن همراهشان در حال فیلم گرفتن هستند که نمیدانم از این صحنه فیلم میگیرند یا از آمدن دکتر. به نظرم میآید که این ماجرا، سناریو و از پیش طراحی شده است؛ میخواهم جوابش را بدهم که محافظ دکتر مانع میشود. حین خروج از هواپیما بیادبی زن میانسال دوباره تکرار میشود. این بار زیر لب زنجموره میکند و بازهم کسی به او اعتنایی نمیکند.
در آستانه فرودگاه تعدادی از مردم کرمانشاه به همراه مسئولین ستاد به استقبال دکتر آمدهاند و با سلام و صلوات ایشان را مشایعت میکنند. ماشین دکتر که به مقصد یکی از روستاهای اطراف شهر راه میافتد؛ متوجه میشوم که هواپیمای تنها رقیب انتخاباتی دکتر به زمین نشسته و مسعود پزشکیان در معیت تیم خبرنگاران خود از هواپیمای چارتری که این روزها او را جابهجا میکند، پیاده میشوند.
فوری دوربین تلفن همراهم را روشن میکنم و از هواپیمای پزشکیان و جلیلی که به فاصله چند ده متر از هم به زمین نشستهاند، فیلم میگیرم. با همین فیلم میشود فهمید که چه کسی با مردم و در میان مردم است. نه فقط این، از لباسها و تیپ و قیافه و خودروهای استقبالکنندگانی که از این دو نامزد در کرمانشاه میبینم، میشود به طبقههای مالی و اجتماعی حامیان دو طرف پی برد. هرچند این موضوع مطلق نیست اما با قاطعیت میشود گفت جامعیت دارد.
اما پس از آمدن آقای پزشکیان چیزی میبینم که لبخند شیطنتآمیز همیشگی مرا بر لبانم مینشاند. زن میانسال، همان زنی که نسبت به دکتر جملات بیادبانهای را روا داشت؛ با وزیر اطلاعات دولت آقای روحانی _که همراه با کاروان پزشکیان به کرمانشاه آمده_ در حال خوش و بش است. همین که میآیم گوشیام را درآورم و دوربینش را روشن کنم، وزیر سابق از در خروجی فرودگاه رد شده است؛ با این حال موفق میشوم تصویر خانم بیادب میانسال ثبت و ضبط کنم. شم خبرنگاریام اجازه نمیدهد زن هتاک را رها کنم، وی اندکی بعد به سراغ خودروی ون حامل گروه همراه پزشکیان میرود و پزشکیان و دخترش، شروع به گفتوگو میکند. خوشبختانه این بار اسلحهام مسلح است و این صحنهها را ضبط کردهام. یکی از رفقا که همچون من متوجه آن خانم شده، نزد او میرود و به کنایه میگوید: «دادگاهت دیر نشه یه وقت». آن خانم هم دستپاچه میگوید که زمان دادگاهش عقب افتاده و الخ! خلاصه اینکه به او میفهمانیم اگر کاسهای زیر نیم کاسه است؛ ما متوجه آن شدهایم.
ورزشگاه امام خمینی(ره) کرمانشاه مملو از جمعیت است و فضا جای سوزن انداختن ندارد. مردم حاضر در ورزشگاه با جوش و خروش شعار میدهند و فریادها از عمق وجود است. علتش شاید چیرگی آرای رقیب در استان بر آرای جلیلی است. جلیلی در جمع مردم از برخی شهرها و روستاهای کرمانشاه نام میبرد. اینکه به کدام شهرها و روستاها سفر کرده و بابت آمار بالای بیکاری در این استان تا چه اندازه متاثر شده است.
کرمانشاه هشتمین کلانشهر ایران است و با اینکه استان مرزی است و همزمان با خاک عراق و اقلیم خودمختار کردستان ارتباط زمینی دارد؛ با این وجود نتوانسته است از این امتیاز بهره لازم را ببرد. تصور کنید شهرها و روستاهای این استان شرایطی فراهم میشد که میتوانستند یک محصول ویژه تولید کنند. آن وقت نه تنها بیکاری در این استان به صفر میرسید؛ بلکه شاهد مهاجرت معکوس مردم از شهرها به روستاها در استان خواهیم شد. این همان طرحی است که جلیلی برای روستا به روستای کشور دارد و شعار «هر روستا یک سلول جهش کشور» را برای آن برگزیده است. دیدار جلیلی باعث نمیشود شور و اشتیاق حضار تمام شود و همین باعث میشود که پس از رفتن جلیلی، مردم در دو طرف بلوار روی به روی ورزشگاه تجمع کنند و با صدای بلند در حمایت جلیلی شعار دهند.
پس از کرمانشاه از مسیر زمینی عازم سنندج میشویم. راننده ما یک جوان کُرد اهل اسلام آباد است و با آن که سبیلهایش را پیچ و تاب داده، قیافه دلنشینی دارد. هرچند کولر ماشین را روشن نمیکند ولی میگوید از کامیاران به بعد هوا خنک است و واقعا هم از کامیاران به بعد هوا خنک میشود. دو طرف جاده را باغهای میوه فراگرفته است. همین که وارد استان کردستان میشویم، جاده دو طرفه میشود که این معضل نزدیک بود سر ما را به باد بدهد؛ به طوری که راننده میگوید: «من فکر کردم حتما مارو میزنه ولی طرف راننده بود» منظورش این بود با آن که میخواست از چند ماشین سبقت بگیرد و در لاین مخالف داشت پیش میآمد؛ ولی به خوبی توانست خود را کنترل کند. به امیر میگویم اگر تصادف میکردیم و جان سال به در میبردیم، حتما دکتر به عیادتمان میآمد؛ آن وقت معروف میشدیم.
وارد سنندج میشویم برای اولین بار است که قدم به شهر میگذارم و در نگاه کلی شهر بسیار زیبایی به نظر میرسد. شهری که همچون مرواریدی در میان صدف، در میان کوههای سر سبز جای گرفته است. از شهر تمیز تر اما این مردمان نیکو جامه هستند که در کنار مجسمههای زیبا، این شهر را از دیگر شهرهای ایران متمایز کرده است. پشت گوشی به همسرم میگویم باید بودی و لباس جینگیل پینگیل زنان و لباس زیبای مردانشان را میدیدی.
محل سخنرانی دکتر در سنندج، ورزشگاه آزادی این شهر است. جلیلی قدم به پایگاه رای ثابت اصلاحطلبان گذاشته، شهری که حتی در دوران اوج جبهه اصولگرایی، بازهم این گروه سیاسی نتوانست رای اول در این شهر و استان را از آن خود کند. هنگام ورود سعید جلیلی مردم با شعار لاالهالاالله به پیشواز او میروند؛ شعاری که تا به حال در هیچ میتینگ سیاسی نشنیدهام و ظاهرا از رسوم اهل سنت است.
در کنار جلیلی چند روحانی اهل سنت که در کُردی به آنها «ماموستا» میگویند؛ حضور دارند. یکیشان ظاهرا بزرگ ماموستاهای اینجاست؛ چون وقتی آمد همه به احترام به از جای خود بلند شدند و با او دیدهبوسی کردند. همین ماموستاها به گرمی از جلیلی که لباس کُردی و شال بر کمر در ورزشگاه آزادی حاضر شده، استقبال و او را برادر خود خطاب میکنند.
میگویند جلیلی اصالتا کُرد است و پدربزرگ او از کُردهایی بوده که به خراسان تبعید شده. درست مثل من که کُردم و پدربزرگم در زمان شاه به اجبار به خراسان کوچانده شد؛ با این تفاوت که پدربزرگ من طاقت نیاورد و پس از انقلاب به دیار خود بازگشت و در نهایت مدهوش از بوی جوی مولیان وطنش دار فانی را وداع گفت. تعجب نکنید چراکه پدربزرگم اندکی پس از بازگشت به دیارش، فوت کرد.
چیزی که اما قابل توجه است، عدم سوءاستفاده جلیلی از این موضوع است؛ یعنی جلیلی برعکس پزشکیان به قومیت پدرش و به تُرک بودن مادرش اشاره نکرده، در حالی که میتوانست مثل پزشکیان مدام این را در چشم طرفداران محلی خود کند و سوار بر گسلهای قومیتی، آرای تعصبی خود را افزایش دهد.
هرچه از سنندج بگویم کم گفتهام و به خودم قول میدهم روزی با همسرم به این شهر بیایم و برای چند روز خیابانها و از آن بهتر، کوچه پس کوچههای قدیمی اینجا را درست مثل تصاویری که در فیلمهای «چ» و «غریب» دیدهام؛ با قدمهایم گز کنیم.
در مسیر فرودگاه تهران، دکتر را این بار در حالی میبینم که اطرافش خلوت است. کمی با خودم کلنجار میروم که آیا مزاحم خلوتش بشوم یا خیر! نهایتا قولی که به همسرم دادهام و چند بار جویای آن شده را «دلیل» قرار میدهم، بر خجالتم پا میگذارم و نزدیک به گوش دکتر میگویم که همسرم به شما سلام رساند. دکتر نیز جواب سلامش را داد.
برنامه بعدی در مصلی است. جمعیت مصلی خیلی بیشتر از مراسم اول جلیلی در میدان امام حسین(ع) است. روز آخری سعید جلیلالقدر کولاک به پا کرده و با طرفداران خود جنگ جمعیت به راه انداخته است؛ چراکه قصد دارد پس از تهران، در قزوین و زنجان سخنرانی کند. من یکی که کم آوردهام و پس از مراسم مصلی، قصد دارم به خانه بازگردم. محمدحسین اما میگوید امشب لیلهالقدر انقلاب است.امشب، شبی است که سرنوشت کشور برای چهار سال و چه بسا هشت سال تعیین میشود و برای همین وقت خستگی نیست. امشب همه ما بیدار میمانیم و آخرین تلاشهایمان را پیروزی که سالها در انتظارش بودیم و اکنون در آستانهاش هستیم، میکنیم. وقت، وقتِ خستگی نیست.
∎