افشین علا به بهانهی درگذشت امیربانو کریمی، به نقل خاطراتی از وی و همسرش پرداخت. که متن آن به شرح زیر است:
چهار سال پیش در روزهای پایانی عمر استاد «مظاهر مصفا» همراه با دوست دانشورم جناب دکتر شالویی به عیادت ایشان رفتم. اما با دیدن آن جسم رنجور که نیمههشیار بر تخت افتاده بود، دنیا بر سرم آوار شد و اشک، امانم نداد. پس به آرامی بر دست استاد بوسه زدم تا مبادا زحمتی تازه بر آن جان خسته بیفزایم. اما شگفتا که آن استاد یگانه که توان کنار کشیدن دستهای ادبآفرین خود را نیز نداشت، به سختی چشمها را از هم گشود و به اشارتی مرا _بیآنکه بشناسد_ به سوی خود خواند. با احتیاط، بر صورت تکیدهاش بوسه زدم و شنیدم که با صدایی ضعیف اما مهرآگین گفت: «کجا بودی عزیزم؟» و بعد چشمها را بست و دوباره به عالم خلسه رفت. اندوه و دریغ ناشی از دیدن آن شیر خفته بر تخت، تاب و قرار از من ربوده بود. اما ملاقات چهرهی خندان، صبور و دوست داشتنی پیر و استادی دیگر یعنی «امیربانو کریمی» همسر گرامی استاد مصفا که همچون پرستاری مهربان و طبیبی حاذق بر بالین یار و شریک دیرسال زندگیاش ایستاده بود، بذر شادی و امید را دیگربار در دلم شکوفا کرد. زمانی هم که به صحبت نشستیم و از گنجینهی فضل، دانش و خاطرات پربار آن بانوی فاضل بهرهمند شدیم، ساعاتی شیرین و به یادماندنی بر من گذشت.
بیشک آن خانهی سرشار از یادگارهای قیمتی نسلی از فرزانگان و صاحبدلان بهحق پیوسته، بیحضور آن بانو و بیطنین گامهای استوار و روی گشادهی ایشان، قدر و بهایی اینچنین نمییافت. آن روز بهراستی مصداق روشنی برای تعبیر جاودانهی حافظ یافتم: دو یار زیرک و از بادهی کهن، دو منی…
البته ارجمندی و والامقامی امیربانو در این خلاصه نمیشد که فرزند و یادگار شاعری چون امیری فیروزکوهی و همسر گرامی مظاهر مصفا بود. بلکه خود، از استادان بهنام ادبیات، و صاحب تألیفات و تصحیحات بیشماری بود که حاصل عمری تلاش خستگی ناپذیر در پاسداری از گنجینهی گرانسنگ نظم و نثر ادب فارسی است.
آن روز با وجود وخامت حال استاد، از سخنان پرمهر و درسآموز امیربانو بهرهها بردم. در بازدید از کتابخانهی انبوه و تودرتوی آن خانهی رویایی نیر مسحور گنجهای گرانبهایی شدم که حاصل عمر آن دو یار گرامی است.
پذیرایی گرم امیربانو علاوه بر سیبهایی شیرین از باغ فیروزکوه، با چاشنی ذکر خاطراتی از پدر، و بزرگان دیگر همچون استاد همایی، حکیم الهی قمشهای و… نیز همراه بود. خاطراتی که حلاوت دیدار با بانویی را که مصداق فضایل بانوان فرزانهی ایران و مشرقزمین است، دوچندان کرده بود. به گونهای که
دوست نداشتم از بالین عطرآگین استاد مصفا و محضر شیرین امیربانو _که شباهت عجیبش به زندهیاد مهدیه الهی قمشهای دگرگونم کرده بود_ جدا شوم. اما مراعات حال استاد و همسرشان، مجالی برای تصدیع بیشتر باقی نمیگذاشت.
اکنون که امیربانو کریمی نیز به دیار باقی شتافته و با یار گرامی و همسر نامدارش محشور شده است، بیش از پیش جای خالی این نسل از حکیمان و فرزانگان را در میان نسل سرگشتهی امروز احساس میکنم. حضور آنان در میان ما همچون درختان سایه گستری بود که با تکیه بر وجود نازنینشان آرامش خاطر مییافتیم و در فضایی مشحون از فضائل و مواهب گذشتگان پرافتخارمان نفس میکشیدیم. افسوس که آن نسل تکرارنشدنی یکایک در حال ترک دیار فانیاند و جای خالیشان نیز پرشدنی نیست.
ضمن آرزوی شادی روح و علو درجات برای آن بانوی نژاده، ادیب و دانشمند، طول عمر باقی میراثداران آن نسل و ستارگان سپهر ادب، فرزانگی و حکمت ایران را از خداوند منان مسئلت میکنم.