شناسهٔ خبر: 60795469 - سرویس فرهنگی
منبع: تین نیوز | لینک خبر

سختی های زندگی با حقوق بازنشستگی

ده سال از بازنشستگی اش می گذرد، اما هنوز ناخودآگاه سر جایش بی حرکت که می ایستد دست راست را پشتش قرار می دهد و انگشت شست را به انگشت اشاره یا انگشت وسطی جوری می چسباند که انگار گچ در دستش است.

صاحب‌خبر -
تین نیوز حامد شجاعی :

ده سال از بازنشستگی اش می گذرد، اما هنوز ناخودآگاه سر جایش بی حرکت که می ایستد دست راست را پشتش قرار می دهد و انگشت شست را به انگشت اشاره یا انگشت وسطی جوری می چسباند که انگار گچ در دستش است.

هفته ای دو بار، یکی شنبه ها و دیگری چهارشنبه ها طوری خودش را به ایستگاه می رساند که با قطار ساعت هشت بتواند فاصله اینجا تا سه ایستگاه دورتر را طی کند. می داند در بازار میوه و تره بار نزدیک آن ایستگاه می تواند بعضی چیزها را ارزان تر بخرد. سبد چرخ دار را پشت سرش می کشاند و آرام آرام از قطار پیاده می شود، خریدش را می کند و دوباره همین مسیر را برمی گردد.

شنبه ها معمولا به اندازه مصرف سه چهار روز خودش و فاطی، همسرش، خرید می کند. کمی خیار و گوجه فرنگی و چند تایی پیاز و گاهی سیب زمینی، یکی دو کیلو میوه و صیفی جات. مگر دو نفر آدم چقدر می خواهند میوه و تره بار مصرف کنند.

قصه چهارشنبه ها اما برایش متفاوت است. معمولا پنجشنبه شب ها یا جمعه ظهرها مهمان دارند. پسرش و عروسش و دخترش و دامادش اگر فرصت کنند و حوصله داشته باشند می آیند و سری می زنند. تمام دلخوشی خودش و فاطی در طول هفته همین است که آخر هفته بچه ها بیایند و ببیندنشان و گپی بزنند و دلشان باز شود. وگرنه آدمی می پوسد در این خانه های نقلی چوب کبریتی. برای همین هم چهارشنبه ها مفصل تر خرید می کند. میوه و تره بار و همه چیز را بیشتر و بهتر می خرد. متنوع تر. برای بچه هاست دیگر. بچه آدم هر چقدر هم که بزرگ شود بچه است.

یکی دو ماهی ست اما شنبه ها که به بازار می رود خیلی خرید نمی کند. نمی شود. گرانی است. از آن گرانی هایی که در طول عمرش ندیده بود. حتی در سال های جنگ. اما در خانه هم نمی تواند بماند. سی و چند سال آزگار طبق جدول و برنامه کار کرده و در این ده سال هم کارهای روتینش همانطوری بوده. عادت کرده صبح های شنبه، صبحانه اش را که با فاطی خورد، سبد چرخ دار را بردارد و طوری راه بیفتد که به قطار ساعت هشت برسد. بعد هم آرام آرام در بازار تره بار قدم بزند و اگر شد چیزهایی بخرد و وقت را بگذراند و طبق معمول تا قبل از ظهر به خانه برگردد. چند قلمی که اگر چاره ای نبود می خرد و مانده خریدهای چهارشنبه را مصرف می کنند تا چهارشنبه بعد. نور چراغ قطار را از داخل تونل می بیند که به ایستگاه نزدیک می شود. در ذهنش مرور می کند. «گوجه و خیار کلا در حد سه چهار عدد کافی ست. هنوز سه چهار تا هم در یخچال مانده بود. میوه هم امروز نمی خرم. سه تا سیب داشتیم. بماند برای چهارشنبه میوه بخرم. ولی پیاز و سیب زمینی باید بخرم. چون هفته پیش هم نخریده بودم و تمام شده است. این یک هفته را هم بگذرانیم تا ببینیم چه می شود. خدا کند حقوق ها را به موقع بدهند.»