[سیما فراهانی ] میان التماسهایش، درست در ثانیههای آخر، همان لحظهای که طناب سفیدرنگ دور گردنش بود و تصور میکرد زندگیاش تمام شده، نامش را فریاد زد. نام کسی را که خودش جان او را گرفته بود. همین اسم او را از لبه پرتگاه مرگ و زندگی، نجات داد. نام مقتول، قاتل را به سمت زندگی دوباره هل داد. پدر و مادر مقتول، قاتل پسرشان را پای چوبه دار بخشیدند، اما این پایان ماجرا نبود. با آزاد شدن این قاتل، 27زندانی مالی دیگر هم توانستند زندگی در آنسوی میلههای زندان را تجربه کنند و آزاد شوند. آنهایی که بهخاطر پول در زندان مانده بودند، با بخشش خانواده مقتول، نجات یافتند. پدر و مادر مقتول این پرونده، با پول دیه، 27زندانی را آزاد کردند.
ماجرا به روز 17شهریور سال 97 برمیگردد. روزی که فریبرز همراه با نامزدش در یکی از خیابانهای شهر ساری بود، ناگهان خودرویی دیگر جلوی ماشین آنها پیچید و این اتفاق سرآغازی شد برای یک درگیری مرگبار؛ اتفاقی که پنج سال زندگی فریبرز و میلاد را نابود کرد. فریبرز در این درگیری با چاقو میلاد را کشت و راهی زندان شد. میلاد 26ساله را به بیمارستان رساندند، ولی تلاش پزشکان برای نجات او بینتیجه ماند و جان باخت. ماموران پلیس خیلی زود فریبرز را شناسایی و دستگیر کردند.
اعتراف به قتل
فریبرز تحت بازجویی قرار گرفت و به این جنایت اعتراف کرد. او به ماموران گفت: «آن روز با نامزدم در ماشین بودیم. روز خوبی نداشتم و اعصابم بهم ریخته بود. از طرفی عجله هم داشتیم. ناگهان مقتول با ماشینش جلویم پیچید. اگر سریع ترمز نمیکردم، حتما تصادف سختی داشتیم. به او اعتراض کردم، اما به جای معذرتخواهی، با من بد صحبت کرد و با هم درگیر شدیم. نمیخواستم او را بکشم، اما نتوانستم خشمم را کنترل کنم و از شدت عصبانیت ضربهای به او زدم. الان هم خیلی پشیمانم.»
صدور حکم قصاص
با اعترافات این پسر و بازسازی صحنه قتل، پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده و جلسه محاکمه او برگزار شد. در آن جلسه، پدر و مادر مقتول درخواست قصاص کردند و بر آن اصرار داشتند. متهم نیز بار دیگر اعترافات خود را بیان و ابراز پشیمانی کرد. هیأت قضایی وارد شور شدند و او را به قصاص محکوم کردند. این حکم به تایید دیوانعالی کشور رسید و پرونده برای اجرا به دادسرای جنایی برگشت. تلاشها برای جلب رضایت پدر و مادر مقتول نتیجه نداد و متهم پای چوبه دار رفت.
معجزه پای چوبه دار
همهچیز برای اعدام آماده بود. قاتل را پای چوبه دار آوردند و مراسم قبل از اعدام هم انجام شد. آخرین تلاشها برای جلب رضایت خانواده مقتول نتیجه نداد. آنها اصرار داشتند قاتل پسرشان را اعدام کنند. هیچ امیدی وجود نداشت. فریبرز آن پله ترسناک را بالا رفت. دست و پایش بسته بود. میدانست این آخرین بار است که دنیا را میبیند. تمام امیدش را از دست داده بود. طناب را دور گردنش انداختند و ترس او چند برابر شد. فریاد زد و التماس کرد تا او را ببخشند، ولی فایدهای نداشت. تمام بدنش میلرزید. چشمانش را بست و در یک لحظه همهچیز برایش تمام شد. درست در ثانیههای آخر، نام مقتول را فریاد زد: «میلاد ترو خدا تو کمکم کن.» همین یک جمله و همین یک اسم کافی بود تا در تاریکترین لحظه زندگی، ورق برگردد. فریبرز به جای مرگ به زندگی برگشت. پدر و مادر مقتول وقتی نام پسرشان را شنیدند دیگر نتوانستند مقاومت کنند. مقتول، قاتل خودش را نجات داده بود. آنها بهخاطر اسم پسرشان تصمیم گرفتند رضایت بدهند و فریبرز به زندگی بازگشت.
خوابی عجیب
بعد از بخشش پسرش، باز هم پشیمان شد. در آن لحظه بهخاطر شنیدن نام پسرش احساساتی شد و رضایتش را اعلام کرد. پشیمانیاش اما چند روز بیشتر نبود تا اینکه خوابی عجیب دید و فهمید کار اشتباهی نکرده است. مادر میلاد صبح دیروز در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» جزئیات این ماجرا را روایت کرد:
چی شد که قاتل پسرتان را بخشیدید؟
پسرم مهندس و سرش به کار و زندگیاش گرم بود. او را بیگناه کشتند. او تنها پسر ما بود. نمیخواستم قاتلش را ببخشم، اما اسم پسرم همه چیز را تغییر داد.
چرا؟
درحالیکه برای اجرای حکم مصمم بودیم، قاتل در لحظات آخر اسم پسرم را فریاد زد. او گفت میلاد تو کمکم کن. به مادرت بگو مرا ببخشد. وقتی نام پسرم را شنیدم، خیلی احساساتی شدم. حالم عوض شد. احساس کردم پسرم دارد به من میگوید مادر گذشت کن و در آن لحظه باید او را ببخشم، ولی رضایتنامه کتبی امضا نکردیم و دلم به بخشش راضی نمیشد.
بعد از اینکه قاتل را پای چوبه دار بخشیدید، چه شد؟
او را پایین آوردند. از شدت هیجان بیهوش شد. بعد از چند دقیقه که او را به هوش آوردند، بلند شد و به پای ما افتاد و باز هم طلب بخشش کرد، اما من از بخشش پشیمان شده بودم.
چرا؟
من تنها پسرم را بیگناه از دست دادم. او مومن و خیر بود. یک مغازه لباسفروشی داشت که مرتب به فقرا کمک میکرد و به بچههای یتیم لباس میداد. مدرک مهندسی عمران داشت. خیلی برایم زور داشت که او را به همین راحتی از دست دادهام تا اینکه یک خواب باعث شد تمام و کمال برای بخشش راضی شوم.
چه خوابی؟
یک شب خواب دیدم زلزله آمده و همهچیز را ویران کرده است. در آن میان پسرم را دیدم. زمین شکاف بزرگی برداشته بود. او گفت مامان خیلیها این زیر هستند که تو میتوانی آنها را نجات دهی. دستم را زیر زمین بردم و یک نفر را از آنجا بیرون کشیدم. آن یک نفر قاتل پسرم بود. بعد از آن خواب متوجه شدم که پسرم هم به بخشش راضی است و به شرط دیه، رضایتنامه کتبی را امضا کردم.
با پول دیه چه کار کردید؟
میخواستیم در یک کار خیر از آن استفاده کنیم. در ابتدا قصد داشتیم آن را به یک خیر مدرسهساز بدهیم یا خودمان یک مرکز خیریه راهاندازی کنیم، اما درنهایت تصمیم گرفتیم سراغ زندانیهایی که بهخاطر جرایم مالی در زندان بهسرمیبرند و توان پرداخت پول را ندارند، برویم. ما در این مدت 27زندانی را که توان پرداخت جرایم مالی را نداشتند، کمک کردیم و باعث آزادی آنها شدیم. باز هم میخواهیم این کارهای خیر را ادامه دهیم، چراکه پسرم خیر بود و از هیچ کمکی به دیگران دریغ نمیکرد. میدانم که او هم از این کارها خوشحال میشود.
دیگر از این بخشش پشیمان نیستید؟
بعد از آن خوابی که دیدم، اصلا پشیمان نیستم. در عوض خیلی هم خوشحالم. فقط ای کاش متهم بیشتر در زندان میماند و وقتی او را از جنبه عمومی جرم محاکمه میکردند، به او مدت زمان زندانی بیشتری میدادند، ولی باز هم به همین راضی هستم و میدانم که روح پسرم نیز خوشحال میشود.