به گزارش همشهری آنلاین، سالهاست که از دنیای نوجوانی فاصله گرفتهام. برای همین اضطراب دارم که با نوجوانها چطور مواجه شوم و باب گفتوگو را باز کنم. دنیای نوجوانهای این روزها برایم پر از اصطلاحات عجیب و علاقهمندیهای غریب است. بالاخره دل را به دریا میزنم بین نوجوان های هیئت میروم. اینجا مسجد جامع قاسم ابن الحسن (ع)؛ جایی که قرار است «برنا» هیئت نوجوانان را برگزار کند. برنا بخش نوجوان واحد خانوادهٔ مؤسسهٔ مصاف است که پاتوق دهههشتادیها را با نام «پاتوق آیینهها» راه انداخت و محبوب نوجوانان زیادی شد.
بستههای فرهنگی این محفل رنگ و بوی دیگری دارد. «نی خیزران» است که نامهای داخلش گنجانده شده و آینهای کوچک از آن آویزان است که رویش «احلی من العسل» حک شده. همین جمله یعنی اینجا محفل قاسم ابن الحسن (ع) است و ارادتمندان نوجوانش.
خادم هیئت سوژه میشود
از ویژگیهای جالب این هیئت این است که تمام خادمان و افراد اجرایی مراسم، نوجوانان کمسن و سالی هستند که احتمالاً فکر میکنید کار خاصی بلد نیستند. اما نظم هیئت، هدایای زیبا، عکاسی حرفهای و... میگوید که اتفاقاً کار را باید به همینها سپرد و به خانه رفت!
«آیسان» را از بین خادمان هیئت برای مصاحبه انتخاب میکنم. با حجاب کامل و لبخندی بزرگ روبهرویم مینشیند. متانتش باعث میشود سنش بیشتر به نظر برسد. ولی ۱۶ سال بیشتر ندارد. میگویم «از اولش بگو!». شروع میکند: «از طریق پدرم با مصاف و واحد خانواده آشنا شدم. مدتی برای مشاورهٔ تحصیلی و فردی به آنجا میرفتم. بعد مشاورم من را به مؤسسه معرفی کردند تا بهعنوان نیروی اجرایی فعالیت کنم. از همان موقع دوستان محجبهٔ زیادی پیدا کردم. اما در هنرستانمان تنها فرد چادری هستم.».
شاخی که به حق روی سرم سبز شد
با وضعیت حجاب در مدارس بیگانه نیستم. ولی انتظار ندارم که در مدرسهای فقط یک نفر چادری باشد. از رشتهٔ تحصیلیاش میپرسم و از جوابش شاخ درمیآورم. در هنرستان، موسیقی میخواند. از بچگی به موسیقی علاقه داشته و چندین سال است که تار میزند. میگوید: «از توصیهٔ رهبر که فرمودند موسیقیای باید ساخته شود که با فطرت انسانی مطابقت داشته باشد و انسان را به خدا برساند، فهمیدم که حجابم با موسیقی هیچ مغایرتی ندارد.». بنابراین وقتی حجاب را انتخاب میکند، تصمیم میگیرد موسیقی را ادامه دهد. حالا میفهمم که چرا آیسان تنها چادری هنرستان است!
تحول پدر، مقدمهٔ تحول دختر میشود
پدر آیسان قبلاً اعتقادات مذهبی و سیاسی بسیار متفاوتی داشته. تا اینکه حدود ۴ سال پیش به کلی تغییر کرد و مذهبی شد. همین موضوع باعث گرایش آیسان به مسائل مذهبی میشود. او میگوید: «سخنرانی اساتید را دربارهٔ حجاب گوش دادم. بعد هم سفری به کربلا داشتم که باعث علاقهمندی بیشتر من به مسائل سیاسی و مذهبی شد. اما وقتی به امامزاده صالح (ع) میرفتم مادرم میگفتند نرو. دوست نداشتند زیاد در این محیطها باشم. چند بار اطاعت کردم و از خدا خواستم ایشان در این مسائل با من نرمتر بشوند. بعد کمکم توانستم رضایتشان را برای حضور در چنین مکانها و مراسمهایی جلب کنم.».
امام زمان خواستهاند اینجا باشم
آیسان، این موزیسین نوجوان، میگوید: «حضورم را در این محیط مدیون پدرم هستم. اما قطعاً امام زمان (عج) خواستهاند که اینجا باشم. هیئت مسیر و هدفم را بهشدت تغییر داده. از وقتی وارد هیئت شدهام، دغدغهام این شده که کاری برای امام زمانم بکنم و خدمتی به زائران و عزاداران.».
او دوست دارد یک هیئت برای موزیسینها تأسیس کند و دوستانش و کسانی را که میانهٔ خوبی با مذهب ندارند، زیر پر و بال خود بگیرد. در انتها نیز به پدر و مادرها توصیه میکند: «در هیئت اصلاً نگران بچههایتان نباشید. در این دوره و زمانه جایی سالمتر از هیئت پیدا نمیشود. هر جایی که بچههایتان را رها کنید، قطعاً با نوعی از فساد مواجه میشوند. بهترین جا زیر علم امام حسین (ع) است.».
رونوشت به طراحان مد و لباس حجاب
ساغر را وقتی مشغول عکاسی است شکار میکنم. نسبت به بقیهٔ بچههای اجرایی تیپ متفاوتی دارد. ۱۹ساله است و میگوید مدت زیادی نیست که باحجاب شده. البته موضوع گزارش من حجاب نیست. ولی او دوست دارد در این باره صحبت کند. مانعش نمیشوم: «همیشه عقایدی داشتم، هرچند خیلی پررنگ نبود. اما اصلاً در قید حجاب نبودم و هر جور لباسی میپوشیدم. از محرم پارسال دلم خواست محض امتحان با حجاب به حسینیه بروم. کمکم هر روز فرمهای مختلف پوشش را امتحان میکردم. چون به ظاهرم خیلی اهمیت میدهم، برایم مهم بود که بهم بیاید. اما دیدم ضمن اینکه حجاب بهم میآید، با آن احساس راحتی میکنم. کمکم موضوع خیلی برایم عمیق و مهم شد. با خودم گفتم شاید واقعاً این راه درست است و من نباید با تعصب به آن نگاه کنم.».
انتخاب حجاب برایم سخت بود
ساغر که از یک تلاطم ذهنی و چالش عمیق به سلامت گذر کرده و حالا خودش را در آرامش میبیند دربارهٔ انتخابش به تفصیل برایم میگوید: «به همهٔ جوانبش فکر کردم. خیلی مطالعه کردم. اولش خیلی برایم سخت بود که دیگر نمیتوانم مثل قبل به خودم برسم، با آن تیپها بگردم، موهایم را درست کنم، شلوار کوتاه و زاپدار بپوشم و... به خودم گفتم «عیبی ندارد؛ تمرین کن!».
چالش فکری دیگرم واکنش اطرافیان و خصوصاً دوستانم بود. چند بار سعی کردم با دوستانم دربارهاش حرف بزنم. مسخرهام کردند و گفتند «ساغر جوگیر شده!».
در کنار اینها حرفهای دیگری میشنیدم، هیئت میرفتم و آدمهای متفاوتی را میدیدم. احساس میکردم حالم در این محیطها بهتر است. بیشتر خودم هستم و بیشتر وقت دارم به خود اصلیام فکر کنم، نه به ظاهرم. بعد از اینها برای اولین بار به کربلا رفتم. اما روز آخر آنقدر از حجاب خسته شده بودم که گفتم دیگر نمیتوانم و موهایم را باز کردم.».
حجاب سبک زندگی است، نه صرفاً پوشش
حجاب، عفاف و حیا، ابعاد یک ماجرا هستند که متأسفانه بعضیها صرفاً به بخش پوشش آن توجه میکنند. این را در انتقادات بسیاری از افراد میتوان دید. ساغر هم در این باره گلهای مشابه دارد: «وقتی برگشتیم تهران به روزهایی که حجاب داشتم فکر میکردم. برای من صرفاً یک نوع پوشش نبود، یک اخلاق و سبک زندگی بود. حس میکردم وقتی حجاب دارم باید یک چیزهایی را رعایت کنم. مثلاً مدل حرف زدنم، گرم نگرفتن بیش از حد با پسرها و...؛ حس میکردم حجابم ایجاب میکند دستکم برای زیر سؤال نبردن این پوشش، بعضی رفتارها را انجام ندهم. چون خودم به این خاطر زده شده بودم که افراد باحجابی را میدیدم که این چیزها را رعایت نمیکردند. به این فکر کردم که شاید من فقط قسمت بد ماجرا را دیدهام. هستند محجبههایی که رفتارشان هم درست است.».
در قلب آن تصمیم بزرگ
وقتی آیسان از روزهای سردرگمیاش میگوید، اضطرار آن روزها را میتوان در چشمهایش دید: «خیلی به این چیزها فکر کردم. یک دوست محجبه دارم که خیلی با او صحبت میکردم. نهایتاً یک شب به دوستم گفتم تصمیم گرفتهام باحجاب باشم. از آن به بعد به طور عجیبی دایرهٔ آدمهای اطرافم تغییر کرد و دیدم آن موقعیت چقدر از من دور بوده. قبلاً به خاطر محیطی که در آن بودم، مدام با حاشیههای مختلف درگیر میشدم و اصلاً وقت نداشتم به خودم فکر کنم. هدفم خوشگذراندن بود. ولی در محیط جدید فرصت کردم فکر کنم که اصلاً چرا در این دنیا هستم و میخواهم به کجا برسم. بعد هدفهایم را مشخص کردم و آرامشم بسیار بیشتر شد.».
یکشبه نمیتوان به حجاب رسید
حجاب چیزی نیست که یکشبه به آن برسی و ناگهان تصمیم بگیری. نیاز به مطالعه، پیشزمینه و البته مقاومت دارد. آیسان با این نکته موافق است: «شاید اگر مادرم مذهبی نبودند، هیچوقت محجبه نمیشدم و انتخابم این بود که موهایم معلوم باشد، اما رفتارم خوب باشد. چون جز مادرم و خانوادهاش رفتار درست را در این قشر ندیده بودم. مذهبیهایی که من در جامعه با آنها مواجه شده بودم بیشتر از اینکه چیزی یادم بدهند، من را زده کرده بودند.».
به این فکر میکنم که چند ساغر و آیسان دیگر در ایران و حتی دنیا هستند که اگر در معرض آگاهی، اطلاعات و رفتار درست قرار بگیرند، مسیرشان تغییر میکند...
آموزش، آموزش، آموزش!
در مسائل فرهنگی و مغزافزاری رسانه و آموزش حرف اول را میزند، که ما در هر دو نیاز به تلاش بسیار بیشتر داریم. ساغر معتقد است: «در مدارس اصلاً آموزش نیست و رفتار درستی با بچهها نمیشود. بچهها یا زده میشوند، یا جذب چیزهای دیگر میشوند. کسی فلسفهٔ زن بودن یا مرد بودن را درست به بچهها نمیآموزد. آنها ناگهان وارد جامعهای میشوند که افراد بالغش هم آموزش ندیدهاند. با ذهن خالی نمیتوان درست و غلط را تشخیص داد. به همین خاطر هر چیزی که رنگ و لعاب بیشتری داشته باشد وارد مغز بچه، و تبدیل به سبک زندگی او میشود. ما بچه را بدون هیچ آموزش و آمادگی به جامعهای میفرستیم که از هر طرف مورد هجمه است و انتظار داریم هیچ اتفاقی برایش نیفتد و سالم بماند.».
همراهی کنید و رفاقت
محمدرضا نوجوانی باوقار و سیاهپوش است که از شهریار آمده تا در هیئت قاسم ابن الحسن در یکی از شرقیترین نقاط تهران شرکت کند. در گوشهای از هیئت به گفتوگو مینشینیم. محمدرضا از همکاری، همفکری و تشویق پدر و مادرش میگوید که باعث شده الان او در هیئت باشد. از اینکه فاصلهٔ سنیشان کم است و همعقیدهاند. با هم رفیق هستند و ارتباط نزدیکی دارند.
او میگوید: «پدر و مادرم از بچگی ما را به هیئت میبردند و این خیلی تأثیر داشته در اینکه چنین زمینهای داشته باشم و در این فضا بمانم. اولین خاطرهای که در ذهنم از هیئت دارم مربوط به ۶سالگیام است. به مصلای امام خمینی تهران رفته بودیم. زیارت عاشورا خوانده میشد که روی پای مادرم خوابم برد. باد خنکی هم میوزید. این یک تصویر زیبا و دلنشین است که از هیئت دارم.».
رفیق خوب انتخاب کنید تا عاقبت بهخیر شوید
محمدرضا با دوستش به هیئت آمده. برای مصاحبه هم با همان دوستش میآید. از روحیهاش حدس میزنم دوستان زیادی داشته باشد. میپرسم «بهترین دوست شما کیست؟». سؤال ساده و کلیشهای است و احتمالاً باید یکی دو اسم جوابش باشد. اما جواب این نوجوان غافلگیرم میکند. میگوید: «اگر بهترین رفقای آدم اهلبیت (ع) باشند، کمک میکنند که دوستان خوبی پیدا کنید. یعنی همه چیز را بسپرید به اهلبیت (ع)، خودشان بهترینها را سر راهتان قرار میدهند.». صحبتش را با اشاره به حضرت قاسم (ع) ادامه میدهد: «ایشان اماممحور بودهاند. ایستادگی، مردانگی و ایثار ایشان باعث شد که ظهر عاشورا به میدان بروند و با دشمن امامشان بجنگند.».
یاد اهلبیت(ع) باید امتداد داشته باشد تا کل سال
خیلی از ما تجربه کردهایم و دیدهایم که هیئت باعث عاقبتبهخیری میشود و کمک میکند که افکار مثبت و حال خوب به سراغمان بیاید. محمدرضای نوجوان ما در این باره میگوید: «بعضیها وقتی حالشان بد است به گوشهای میروند و آهنگی گوش میدهند تا حالشان خوب شود. اما در محرم میتوانیم از این فرصت استفاده کنیم، به هیئتها برویم و خودمان را خالی کنیم. با اهلبیت (ع) آشنا شویم و دوستی کنیم.».
یاد امامان نباید فقط به دههٔ اول محرم محدود شود و بعد دوباره به همان روزمرگی روزهای عادی برگردیم. این را میتوان در بستر هیئتهای منظم محقق کرد. محمدرضا از یک هیئت هفتگی به نام «قدم قدم با شهدا» میگوید که در گلزار شهدای عباسآباد برگزار میشود و یک هیئت خانگی به نام «ضیوفالزهرا» که هر بار در خانهٔ یکی از دوستانش برقرار است. او معتقد است این هیئتها باعث میشود در روزهای دیگر سال هم سبک زندگیشان با اهلبیت(ع) و شهدا آمیخته باشد.
از شیطانپرستی شروع شد، به مهدویت رسید
حالا جسارتم در سوژهیابی بین نوجوانان بیشتر شده. چرخی بین عزاداران کمسن و سال میزنم. از قضا یک محمدرضای دیگر سوژهام میشود. تیشرت مشکی به تن دارد و بازوبند زرد «قاسم ابن الحسن» را به بازویش بسته. محمدرضا با اعتماد به نفس حرفهایش را شروع میکند: «کلاس هفتم که بودم در مدرسهمان از بین حدود ۲۰۰ دانشآموز، فقط من نماز میخواندم. در کلاس دینی بحث شیطانپرستی و جن شد. در آن سن و سال آدم خیلی کنجکاو است. در اینترنت سرچ کردم و با سخنرانیهای آقای رائفیپور آشنا شدم. از همان موقع ترغیب شدم و سخنرانیهایشان را پیگیری کردم. چند سال بعد، روزی دوست صمیمیام حرف از «پاتوق آیینهها» زد و فهمیدم مربوط به بخش نوجوانان مصاف است و دیگر نمکگیر شدم.».
یار امام زمان بودن افتخار ماست
به نظرم بچهها هر چه اعتماد به نفس، ثبات و عزتنفس در چنته دارند، از تربیت و سبک زندگی والدینشان است. محمدرضا هم احتمالاً پدر و مادری قدرتمند و البته همراه دارد. او دربارهٔ خانوادهاش میگوید: «پدر و مادرم همیشه تشویقم کردهاند که کارهای فرهنگی و در جهت رضایت امام زمان (عج) انجام بدهم. حتی از بچگی پدرم به من میگفتند «یار امام زمان». ولی آنقدر که بچهها و بستگان مسخرهام میکردند، در عالم بچگی میگفتم نمیخواهم یار امام زمان باشم. اما بزرگتر که شدم فهمیدم این یک افتخار بزرگ است.».
اینترنت و رسانهها چالش ذهنی ایجاد میکنند
هیئت به نام نوجوانان است، اما مگر قرار است جلوی ورود عاشقان سنبالاتر را بگیرند؟ پناه بر خدا... به قول سخنران، «حبیب ابن مظاهر»ها هم در مراسم زیادند. اما آقای طحانی را از بین میانسالهای متمایل به جوانی انتخاب میکنم؛ پدر ۳ دهههشتادی. آقای طحانی از آنهایی است که با بچههایش بچگی میکند و با آنها بزرگ میشود. کاش همهمان اینطور باشیم.
او صحبتهایش را از اهمیت رسانه و نقش آن در زندگی بچهها آغاز میکند: «با بچههایم زیاد کارتون میبینم. اوایل نکات نمادشناسی را به آنها میگفتم که خیلی برایشان جالب بود. در این زمانه با این میزان دسترسی به رسانه، اینترنت و فضای مجازی، خواه ناخواه چالشهای ذهنی مختلفی برای بچهها ایجاد میشود که باید برایشان جواب داشته باشیم. وگرنه بچهها به راههای بیهوده و بیسرانجام میروند.».
مدیون بُرنا و پاتوق آیینهها هستم
دغدغهٔ همهٔ پدر و مادرها آیندهٔ روشن برای بچههایشان است. چه بهتر که از سن کم بچهها را در مسیری قرار دهیم که به دردشان بخورد. یعنی اطلاعات و آگاهی درستی به بچه بدهیم. وگرنه درس خواندن به تنهایی به چه کار میآید؟ اگر نوجوان یاد بگیرد که وقتی بزرگ شد با چه چالشهایی در ازدواج، مسکن، کار، دانشگاه و... قرار است روبهرو شود، مواجه شدن با آن چالشها و حلشان برایش راحتتر خواهد بود.
آقای طحانی در این باره میگوید: «بزرگترین حسن بخش برنا برای منِ پدر این بود که به سه فرزندم آگاهی، آموزش و هدف داد. به بچهها گفتند «تو میتوانی این هدف را با این مسیر و این چالشها انتخاب کنی، که با داشتن علم، آگاهی و اعتقاد دینی میتوانی از این چالشها بگذری.».
پسر بزرگ من قبلاً میخواست دامپزشک شود. الان میگوید «باید IT بخوانم تا جایی بروم که تأثیرگذار باشد. دامپزشکشدن آن تأثیر قانعکننده را برایم ندارد.». من ایجاد این بینش در فرزندم را مدیون پاتوق آیینهها هستم.».
باید با بچههایمان حرف بزنیم
پدر ۳ دهههشتادی دربارهٔ اهمیت ارتباط نزدیک و صمیمانهٔ والدین با فرزندان میگوید: «بعضی بچهها و والدین نمیتوانند با هم راحت باشند. پاتوق آیینهها این ارتباط را آسان کرد. به بچهها و والدین آگاهی داد که اگر این ارتباط حفظ و تقویت نشود چه آسیبهایی خواهد داشت. اگر امروز منِ پدر به مشکلات فرزندم گوش ندهم و درکش نکنم، فردا او بیرون از خانه به دنبال حل مسائلش میگردد و این، آسیبهای زیادی در پی دارد. فرزندانم هم قبل از این جلسات به خاطر حجب و حیا، زیاد با ما راحت نبودند. پاتوق آیینهها به من و فرزندانم کمک کرد که راحتتر با هم ارتباط برقرار کنیم و دربارهٔ مسائل شخصیشان حرف بزنیم.».
در رسانه صداها دربارهٔ دختران بلند است، اما مفاهیم نه
در جامعه و رسانه دربارهٔ دختران زیاد حرف میزنیم ولی ارزش و جایگاه آنها را تبیین نمیکنیم. آقای طحانی با اشاره به این کمکاری میگوید: «پاتوق آیینهها به ما یاد داد که جایگاه دختر چقدر ویژه، والا و زیباست. یک بار بحث حجاب بود. میگفتند «دختر! تو از دید ما اشرف مخلوقاتی! بالاترین نعمت به یک خانواده، فرزند دختر است. حجاب فقط پوشش نیست. حجاب، آگاهیای است که دختر از شخصیت و شأن خودش به دست میآورد. این آگاهی باعث میشود دختر، جایگاه اجتماعی خودش را بالاتر ببیند و حجابش را هم رعایت کند».
هیئت اهل بیت سرچشمهٔ نور است
خانوادهٔ طحانی هر سال محرم به هیئتهایی که دوست داشتند میرفتند. اما امسال پسرها تصمیم گرفتند برای عزاداری به مسجد بروند و باعث شدند پدرشان برای اولین بار در مسجد عزاداری کند. آقای طحانی معتقد است بچهها در پاتوق آیینهها به این باور رسیدهاند و میگوید: «من دغدغه داشتم که تابستان برای بچههایم چه کنم. یک روز فرمی جلویم گذاشتند و گفتند که میخواهند عضو بسیج مسجد شوند. دیدم کلی اطلاعات دربارهٔ کلاسهای درسی، تفریحی و ورزشیاش جمع کردهاند و تمام جوانبش را سنجیدهاند. برایم بسیار خوشحالکننده است که فرزندم به یک آگاهی میرسد که کل روزهای سال را تلاش کند تا در راه اهلبیت(ع) باشد، نه فقط محرم.».
روحانی مسجد با ما گلکوچک بازی کرد
سلمان آخرین کسی است که با او گپ میزنم. نوجوان محجوبی که رفتارش با ادب فراوان زیباتر شده. از خاطرات هیئتش شروع میکند: «مادرم از ۹-۸سالگی من را به هیئت میبرد. در محلهمان مسابقهای برگزار میشد به نام «اسمفامیل اهلبیتی». به خاطر روحیهٔ اجتماعی و رقابتطلبی این مسابقه برایم خیلی مهم بود. تمام ۱۰ شب، زودتر از همه به مسجد میرفتم و کتابهایی را که برای مسابقه انتخاب شده بود مرور میکردم.
روحانی آن مسجد یک مبلغ دینی بود که به محلههای مختلف سر میزد. یک روز داشتیم گلکوچک بازی میکردیم. این روحانی آمد، عبا و عمامهاش را برداشت و با پیراهن مشکی محرم با ما بازی کرد. بعد از پایان بازی گفتند «نظرتان چیست که حالا برویم هیئت برای مسابقهٔ اسمفامیل؟». این یکی از خاطرات زیبای من از هیئت است.».
هیئت و دعا دست آدم را میگیرد
سلمان روحیهٔ رهبری و اثرگذاری دارد. اگرچه معمولاً این ویژگی از کودکی با انسان هست، اما سلمان بعد از دوران دبیرستان آن را در خودش تقویت کرده. او دربارهٔ اهمیت اثرگذاری میگوید: «خیلی از بچههای مذهبی، در بازهٔ دبیرستان یا بعد از ورود به دانشگاه ریزش میکنند. من هم در دبیرستان مدتی تحت تأثیر دوستانم و محیط قرار گرفتم. اما الحمدلله همین دعاها و حضور در هیئتها دستم را گرفت و حفظم کرد.
موقع کنکور توسل کردم و چلهٔ زیارت عاشورا گرفتم که رتبهٔ خوبی کسب کردم. این دعا یک مکتب فرهنگی است. بعد دوباره چله گرفتم که در مسیری که قرار گرفتهام اثرگذار باشم».
پایان امیدبخش یک حضور
هیئت تمام میشود. نوجوانها مسجد را ترک میکنند. الحق که تحلیل و بینش نوجوانان این دوره فراتر از حد انتظارم بود. بسیاری از ما در سن این نوجوانها به کلی فارغ از این ماجرا بودهایم. البته تأثیر رسانه و اینترنت را هم نمیتوان در شکوفایی اندیشهٔ این نسل نادیده گرفت. اما چه خوب که این بچهها در سن کم راه خودشان را پیدا کردهاند. در مسیر برگشت، اتفاقی با یکی از نوجوانان هیئت که یکی از آن نامهها با نشان آیینه به دست دارد، سوار یک تاکسی میشویم. هوا بس ناجوانمردانه گرم است. پسرک که عرق ریختن پیرمرد راننده را میبیند، میگوید «حاجی! بیا! من دو نفر حساب میکنم». موقع حساب و کتاب، راننده پول خرد ندارد و پسرک میگوید: «حلالت حاجی. یه صلوات بفرست».