شناسهٔ خبر: 51706576 - سرویس فرهنگی
منبع: دفاع پرس | لینک خبر

برادر شهید سلیمانی در گفت‌وگویی مطرح کرد؛

راز توجه ویژه حاج قاسم سلیمانی به سامرا

سهراب سلیمانی گفت: اعتقاد حاج قاسم این بود که مهمان‌های سامرا، مهمان‌های آقا امام زمان (عج) هستند. مگر می‌شود آدم به مهمانی خانه‌ای برود و صاحبخانه نباشد؟ امکان ندارد.

صاحب‌خبر -

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، چند روز آینده مصادف با دومین سالگرد شهادت جانسوز سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی است. وقتی حرم امامین عسکریین علیهم السلام در محاصره داعش قرار گرفت، سردار سلیمانی وارد منطقه شد و توانست در مدتی کوتاه داعشی‌ها را مجبور به عقب‌نشینی کند و سامرا را از چنگ آن‌ها نجات داد. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگوی ویژه‌نامه خاتم سلیمانی ستاد بازسازی عتبات عالیات با سهراب سلیمانی برادر و باجناق شهید والامقام حاج قاسم سلیمانی است. او در حین مصاحبه از شهید سلیمانی با نام «حاجی» یاد می‌کند.

*لطفاً مختصری در مورد خودتان بفرمائید؟

من سهراب سلیمانی برادر کوچک حاج قاسم سلیمانی و برادر کوچک‌تر خانواده سلیمانی هستم. از سال پنجم ابتدایی از روستا به کرمان و نزد حاجی آمدم. تربیت یافته ایشان هستم و در دوران دبیرستان، جبهه تا آخر در خدمت ایشان بودیم. در این مدت هیچ وقت چه در زمان جبهه و چه بعد از آن از حاجی جدا نشدم. بعد هم که باجناق ایشان شدیم و همه جا همراه ایشان شدیم، مدتی در قوچان و زنجان بودم و بعد به کرمان برگشتم و بعد از آن دیگر کنار هم بودیم.

*برادر حاج قاسم بودن کار سختی است؟

سعادتی است که عضو خانواده ایشان و تربیت شده دست چنین انسان عزیز و بزرگواری باشیم که با نفس خودش مبارزه کرد و جزو کسانی بود که من فکر می‌کنم ولایت‌مدارترین و متدین‌ترین افراد جامعه و در دنیا مدافع مظلومان بود. به همین خاطر نگهداشتن حرمت ایشان خیلی سخت است. ایشان زندگی ما را کنترل می‌کرد که خدای نکرده ما به بیراهه نرویم.

*مثالی از این نظارت‌ها سراغ دارید؟

من در سازمان زندان‌ها کار می‌کردم. ایشان مدت زیادی حتی کوچک‌ترین آورده زندگی من را کنترل می‌کرد که مثلاً اگر یک تخته فرش در زندگی ما آمد، از کجا آمد و چه جور آمد تا خدای نکرده به بیراهه نرویم. کار ما ضمن اینکه مصلحت انگیز بود و خیلی هم ثواب داشت مفسده انگیز و خطرناک نیز می‌توانست باشد؛ ایشان تا آخرین لحظه به هر صورت از ما مراقبت می‌کرد و ما هم سعی و تلاشمان بر این بود که کاری نکنیم هم در مقابل خداوند مسئول باشیم و هم حیثیت و آبروی چنین انسان بزرگواری که آبروی خودش را برای اسلام گذاشته است، دچار خدشه شود و ایشان هتک حیثیت نشود.

*با توجه به مصالحی که جایگاه حاج قاسم ایجاب می‌کرد، ما از خانواده ایشان اطلاعات زیادی نداریم. می‌خواهیم بدانیم ایشان در چه خانواده‌ای پرورش یافت که حاج قاسم شد؟

ما در یک خانواده هفت نفره بزرگ شدیم. پنج بچه و دو خواهر و سه برادر بودیم. پدر ما فردی متدین، انقلابی، خوشنام و مبارز بودند و قبل و بعد از انقلاب با دامداری و کشاورزی و عشایری زندگی خود را اداره می‌کردند. جد پدری شهید سلیمانی و بنده در رابر کرمان ساکن بودند. خانواده ما جزو طایفه سلیمانی است که طایفه خوشنامی است. در واقع ما از عشایر بختیاری هستیم و نسبت لر داریم.

*اطلاع دارید چرا پدر شما در زمان اصلاحات ارضی، زمینی نگرفتند؟

ما خودمان مالک بودیم، اما ملکی که در اصلاحات ارضی در اختیار قرار می‌دادند متعلق به دیگران بود. بابای من آدم بسیار مقیدی بود و حدود شرعی را رعایت می‌کرد. ایشان حاضر نبود حتی یک متر از زمینی را بگیرد که متعلق به شخص دیگری بود. موضوع اصلاحات ارضی را هم قبول نداشت و این موضوع را حق‌الناس می‌دانست. به هر صورت آن طرف ملکی که در دستش بود، شاید ۵۰ یا ۶۰ نفر یتیم و صغیر نسبت در آن سهم داشتند.

ایشان شخصی بود که در هیچ شرایطی نماز و روزه و عبادتش ترک نمی‌شد و متدین و مورد اعتماد تمام طایفه سلیمانی بود. در طایفه ما مراجعه به مراجع قضائی در کمترین حد بود. پدرم قبل از نماز صبح بیدار بود و ما ناهار و شام را هیچ وقت تنها نخوردیم. یکی از مواردی که پدرم همیشه از مادرم تعریف می‌کرد این بود که می‌گفتند: «هیچ وقت ندیدم مادرتان در مقابل مهمان نق بزند و با روحیه باز در مقابل مهمان قرار می‌گرفتند».

*چه نکات تربیتی در خانواده رعایت می‌شد؟

پدرم لقمه شبهه‌ناک هرگز در زندگی نیاورد. لقمه حرام که جای خود دارد! پدرم محل پناه افراد نیازمند طایفه بود به نحوی که اگر رویشان نمی‌شد به جایی مراجعه کنند به پدرم مراجعه می‌کردند. روزی حلال باعث می‌شود که حاج قاسم، حاج قاسم شود.

*پدرتان چه دعایی در حق حاج قاسم می‌کردند؟

پدر همیشه دوست داشت یکی از ما در جنگ شهید بشود. آرزویش این بود و برای حاج قاسم خیلی دعا می‌کرد که شهید شود. می‌گفت: «کسی که ضجه می‌زند و برای اسلام تلاش می‌کند حقش مردن نیست و حقش شهید شدن است. من دعا می‌کنم که ایشان شهید شود».

*برخورد حاجی با اعضای خانواده و فامیل چه طور بود؟

حاجی دو روز به روستا می‌آمد و به افرادی که احساس می‌کرد نیاز به سرزدن دارد، سر می‌زد. مشکلات را حل و فصل می‌کرد. این بود که در دل مردم جای گرفته بود. احترام خاصی هم برای پدر و مادر قائل بودند. در سخت‌ترین شرایط در جنگ چه سوریه و چه جای دیگر بود. دو روز یک بار به پدر و مادرم زنگ می‌زد. به خصوص بعد از فوت مادرم به پدرم زنگ می‌زد. اگر تماس نمی‌گرفت، آن‌ها می‌فهمیدند که مشکلی وجود دارد و با ما تماس می‌گرفتند که: «حاج قاسم چرا زنگ نزده؟ پیگیر شوید ببینید برادرتان کجاست!»

*از زمان جوانی خاطره مشترکی با حاج قاسم دارید؟

همه اش خاطره است. حاجی سال ۵۵ دو تومان به من جیره روزانه می‌داد. اگر مدرسه من دیر می‌شد ۵ ریال می‌دادم و با تاکسی می‌رفتم. اگر دوست داشتم ۵۷ ریال می‌دادم و ساندویچ و نوشابه می‌خوردم. دو تومان آن موقع خیلی بود. من به لطف خدا از پنجم ابتدایی نماز می‌خواندم. صدای نماز و صوت قرآن پدر در گوش ما بود که بلند و با قرائت زیبایی می‌خواند. سواد هم خیلی نداشت و قرآن را از حفظ می‌خواند. ما با صدای ایشان بلند می‌شدیم. کلاس اول راهنمایی بودیم و تنبلی می‌کردم و هنوز نماز بر من واجب نشده بود. حاجی و شهید احمد برای ما منبع تشویقی قرار دادند که نماز صبحمان قضا نشود. یک ساعت وسترن واچ برای من خریدند. آن وقت‌ها ساعت خریدن خیلی رایج نبود. گفتند که: «این ساعت باید سر ساعت ۵ صبح کوک شود. اگر کوک نشود، حتماً خراب می‌شود.» من ساعت شماته دار زنگی را بالای سرم می‌گذاشتم و برای ساعت ۵ کوک می‌کردم که این ساعت نخوابد. دیگر عادت شد و ساعت را کوک می‌کردم و نماز صبح را می‌خواندم و بعدش درس می‌خواندم.

*جدای از وابستگی خانوادگی شهادت احمد سلیمانی تأثیر زیادی بر حاج قاسم داشت؟ چرا؟

سال اول حاجی، من و یکی از اقوام به نام علی محمد سلیمانی با شهید احمد در کرمان در یک اتاق زندگی می‌کردیم. این هم اتاقی بودن هفت سال از زمان حضور من ادامه داشت. دو سال هم قبل از آن حدود ۹ سال با هم، هم اتاقی بودند. برادر شهید احمد هم به ما پیوست. کسی فکر نمی‌کرد شهید احمد پسرخاله ماست و همه فکر می‌کردند برادر ماست. اینقدر به حاج قاسم نزدیک بود و حاجی به او علاقه داشت. به خاطر نزدیکی ارتباط شاید بیش از من هم دوستش داشت.

*از فعالیت‌های شهید سلیمانی در مورد انقلاب نکته‌ای خاطرتان هست؟

من کلاس اول راهنمایی بودم. خیلی مسائل را متوجه نمی‌شدم. خانه ما در خیابان ناصریه بود. رفت و آمد افراد مختلف به خانه ما وجود داشت. ایشان فعالیت سیاسی داشت. دو سه نفر جلسات سیاسی در خانه ما برگزار می‌کردند. آنجا یکی از مراکز تصمیم گیری برای راهپیمایی‌های انقلاب در کرمان بود. حاجی و شهید احمد از افرادی بودند که کار راهپیمایی و مبارزه را ادامه می‌دادند.

*در ماجرای آتش زدن مسجد جامع کرمان توسط ساواک و عوامل رژیم، حاج قاسم و شهید احمد سلیمانی چه عکس‌العملی داشتند؟

در بحث آتش زدن مسجد جامع کرمان، حاجی و احمد در اوج درگیری بودند؛ به لحاظ اینکه از نظر بدنی وضعیت خوبی داشتند. حاشیه شهر کرمان طایفه‌ای بود که به پاسبان‌ها برای دستگیری و کشتار مردم کمک می‌کردند. این‌ها جزو کسانی بودند که محافظ مردم بوده و خیلی کتک می‌خوردند.

*ارتباط ایشان با روحانیت انقلابی در کرمان چطور بود؟

آن موقع حاجی ارتباط بسیار نزدیکی با آقایی به نام محمودی و شهید سید رضا کامیاب داشتند که فکر می‌کنم از مشهد آمده بودند و رفت‌وآمدشان مخفیانه بود. امام جماعت مسجد جامع آقای حقیقی (خدا رحمتش کند) و علمای دیگری که وجود داشتند؛ مرحوم آیت‌الله جعفری که حاجی برای ایشان احترام خاصی قائل بودند و تا آخرین لحظه ارتباط خاصی با ایشان داشتند. آقای رودباری در سازماندهی راهپیمایی‌ها فعال بودند و با خانه ما ارتباط داشتند. با آقای شیخ محمد هاشمیان امام جمعه رفسنجان در زمان جنگ مرتبط بودند. ایشان کمک خوبی در زمان جنگ می‌کردند و از بهترین پشتیبان‌های لشکر ثارالله (ع) در زمان جنگ بودند. لشکر ثارالله (ع) نسبت به لشکر‌های دیگر از لحاظ خودرویی و تدارکاتی، لشکری قوی بودند. آقای شیخ محمد هاشمیان هرگاه که به لشکر می‌آمد، با کاروان عظیمی از خودرو‌های تویوتا، ژاپنی تا خشکبار و امکانات دیگر می‌آمد.

*ارتباطشان با مسجد چطور بود؟

روز پنجشنبه بعدازظهر بلااستثنا به مسجد صاحب‌الزمان (عج) می‌رفتیم، شش نفر بودیم و فوتبال گل کوچک بازی می‌کردیم. ما را این‌طوری تربیت کردند تا به سمت سینما و مسائل دیگر کشیده نشویم. در طول هفته مدرسه بودیم، صبح‌های جمعه برای سرکشی از اقوام می‌رفتیم. از کلاس پنجم این‌طور ما را تربیت کردند. یکی از دوستان پس از شهادت حاجی گفت: «حاجی نماز و روزه طلبکار باشد، بدهکار نیست». از زمانی که به سن تکلیف رسیدیم، یک روز نماز و روزه قضا نداشتیم به واسطه تربیتی که اخوی و برادر احمد داشتند.

*چرا حاج قاسم پس از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۵۲ به دانشگاه نرفت؟

ما در روستا دام داشتیم، ولی از نظر مالی لازم بود که کار کنیم. ایشان کمک‌خرج پدر بودند، بعد هم به مسائل انقلاب خورد و انقلاب برایشان اولویت بود. بعد هم جنگ آمد. ایشان تقریباً از روز‌های اول جنگ، دوره آموزش نظامی دیدند و به عملیات کرخه نور آمدند.

*چطور شد که حاج‌قاسم به فرماندهی لشکر ثارالله (ع) رسید؟

حاج قاسم اجبار بود که کار کند تا نیاز‌های زندگی خانواده را تأمین کند. ایشان مدتی در هتل کسری کار می‌کردند و بعد در سازمان آب، سپس پاسدار افتخاری سپاه شدند. اولین عملیاتی که بچه‌های کرمان شرکت کردند، عملیات کرخه نور بود. حاج قاسم مسئول آموزش‌مان و آدم ورزیده و دوره‌دیده‌ای هم بود؛ آقای مهاجری فرمانده گردان و ایشان معاونشان بود. وقتی آقای مهاجری زخمی شد، ایشان فرمانده شد، عملیات طریق‌القدس بود که ایشان فرمانده نیرو‌های کرمان بود که یک گردان بود. ایشان از مربیان شاخص مرکز آموزشی در عملیات کرخه نور بود. آقای مهاجری فرمانده نیرو‌های کرمان رگبار به شکمشان خورد و زخمی شدند. حاج قاسم علی‌رغم آنکه تیر به کبدشان خورده بود، توسط شهید حسن باقری معرفی و فرمانده نیرو‌های کرمان شدند. در عملیات رمضان تیپ ثارالله (ع) تشکیل شد و نیرو‌های کرمان در عملیات طریق‌القدس عملکرد خوبی داشتند.

*فرماندهی حاج قاسم چه خصوصیاتی داشت؟

ایشان به لحاظ هوشیاری و درک سریع مطالب و وضعیت بدنی، فرمانده شاخصی بود. حاج قاسم بلااستثناء در خط بود، پس از جلسه بلافاصله در خط حاضر می‌شد و شب یا روز به تک‌تک سنگر‌های بچه‌ها سر می‌زد و بعد از اعلام رمز عملیات، خودش جزو کسانی بود که مستقیماً از داخل خط فرماندهی می‌کرد نه از قرارگاه تاکتیکی. نمونه بارز خیلی از فرماندهان شهید جنگ مانند شهید باکری، شهید کاظمی و شهید همت بودند. شجاعت فرمانده به نیرو‌های خط منتقل می‌شد و در عملیات‌ها به ما می‌گفتند لشکر پیروز ثارالله (ع) و سخت‌ترین عملیات را به این لشکر می‌سپردند.

*ریشه توسل‌ها و توجه‌های شهید سلیمانی به ائمه اطهار (ع) کجا بود؟

پدرم رعایت‌کننده شئونات اخلاقی و مذهبی بود. ریشه اعتقادات از شیرخوارگی از خانواده بسته شده بود و علی‌الخصوص ارادت به حضرت زهرا (س). پدرم ارادت خاصی به سادات داشت. در روضه هنوز اسم نبرده بودند که اشک و ضجه حاجی جاری بود. از زمانی که یادم هست، از خیابان سرباز روضه خانه حاجی شروع شد. اول دو شب بود و تعداد کمی حضور داشتند. در خیابان شهید رجایی بیت‌الزهرا آماده شد بعد هم روضه خانگی بود. ما تقریباً چند سال روضه خانگی داشتیم. گاهی ما هم نبودیم و خودشان دو نفری بودند، می‌آمدند روضه می‌خواندند و می‌رفتند.

*درباره نقش شهید سلیمانی در شکل‌گیری ستاد بازسازی عتبات عالیات نکته‌ای به خاطر دارید؟

ایشان بعد از سقوط صدام در عراق سه موضوع را دنبال کرد. اولین کاری که ایشان انجام داد، سازماندهی مجاهدین عراق در سازمان بدر بود که در زمان جنگ با صدام مبارزه می‌کردند. حفاظت از حرم‌های شریف به سازمان بدر سپرده شد؛ موضوع دوم با دستور حضرت آقا و محوریت ایشان و هماهنگی و ارتباط بسیار نزدیک با آیت‌الله سیستانی و علمای عراق انجام شد. نیاز بود که ستاد بازسازی عتبات عالیات شکل بگیرد که کار بازسازی و نوسازی حرم‌های شریف در عراق انجام شود. کار‌های زیربنایی که در نجف، کربلا، کاظمین و سامرا انجام شد، الان قابل مقایسه نیست. دغدغه اصلی حاجی این بود که زائر در رفاه و صحن و سرای ائمه (ع) در شأن ایشان باشد. کار دیگری که ایشان انجام داد، گسترش پیاده‌روی اربعین با استفاده از توانمندی مردم برای مردم بود. مؤکب‌ها مردم را درگیر خدمت‌رسانی به خودشان کردند. کار اصلی، تشکیل حشدالشعبی با طراحی و فکر ایشان بود و عملیات تأمین امنیت زائرین به نجف، کربلا و خود شهر کربلا با ساماندهی خیلی خوبی که صورت گرفت، از این طریق انجام شد که منشأ دفاع از حرم‌های شریف در برابر حمله شدید و برق‌آسای داعش در سوریه و عراق بود.

*موردی از مشکلات زائرین بود که حاج قاسم شخصاً دخالت کند؟

من در دو مرحله همراه ایشان بودم و در مسیر به زائرین حمله و جسارت شد. ایشان شبانه خودشان را به عراق رساندند تا از تعرض بعدی جلوگیری کنند. با این همه کوچک‌ترین تعرضی به حرم‌های شریف صورت نگرفت و بازسازی هم در شأن ائمه بود.

*ایشان تعصب خاصی به سامرا داشتند، علت خاصی داشت؟

اعتقاد ایشان این بود که مهمان‌های سامرا، مهمان‌های آقا امام زمان (عج) هستند. مگر می‌شود آدم به مهمانی خانه‌ای برود و صاحبخانه نباشد؟ امکان ندارد. این را خود حاجی می‌گفتند که نباید به مهمان صاحب‌الزمان (عج) جسارت شود. ایشان علاوه بر وجود مرقد ائمه (ع) در عتبات، نسبت به این موضوع تعصبی داشت.

*نکته‌ای درباره خط‌مشی ستاد بازسازی از ایشان نشنیده‌اید؟

در خصوص موضوعات کاری ایشان کمتر صحبت می‌کرد، ولی سیاست کلی گسترش بازسازی تمام اعتاب مقدسه در عراق بود. من می‌دیدم که با مسئولان ستاد صحبت می‌کنند. چند باری شهید ابومهدی کار‌های ستاد را دنبال می‌کردند. حاجی به سامرا توجه ویژه داشت و نقش شهید ابومهدی المهندس در گسترش سامرا نقش ویژه‌ای بود.

*شهید سلیمانی در جایی گفته‌اند که: «برای شهید شدن باید شهید بود». این جمله را در مورد خودشان چطور ارزیابی می‌کنید؟

ایشان واقعاً شهید بود که شهید شد، توجه خاصی داشت که در زندگی سر سوزنی حق‌الناس شکل نگیرد، به مردم از هر طیفی توجه داشتند و می‌گفتند ما باید مردم را جذب کنیم. به مظلومین جهان و هر جا صدای مظلومی بود، توجه داشت. ما با مراجعات و خاطراتی که بعد از شهادت ایشان گفته شد، توجه ویژه ایشان را به مظلومان جهان متوجه شدیم. شناختی که ایشان نسبت به معاندان، کفار و تکفیری‌ها و روش زندگی‌شان داشت، درس‌آموز بود. مگر می‌شود کسی که از سن ۲۳ سالگی در خدمت مبارزه و اسلام باشد و شهیدوار زندگی کند، ولی شهید نشود؟ مگر می‌شود کسی برای دوستان شهیدش ضجه بزند و نماز شبش را مثل نماز یومیه‌اش واجب بداند و شهادت نصیبش نشود؟ مگر می‌شود کسی که تلاش می‌کرد تمام مستحباتش را انجام دهد و محرمات را ترک کند، شهید نشود؟

منبع: مهر

انتهای پیام/ 112