به گزارش مشرق، «آن پسربچه قربانی جاهطلبی پدرش شده». چندوقتی است در شبکههای اجتماعی از این دست انتقادها به گوش میرسد. عدهای طرف بچه را میگیرند و میگویند «بیچاره حق داشت دوران کودکیاش را آزادانه بگذراند»؛ یکسری هم میگویند که «با این سن کم درآمد خوبی دارد و لیونل مسی برایش پیام میفرستد. چه موفقیتی بالاتر از این؟» گرچه داستان انتشار عکس و ویدئوی کودکان همیشه به چنین جاهایی ختم نمیشود، اغلب والدین اینستاگرامی آرزوی چنین دستاوردی را دارند. آیا میتوان دربارۀ درست یا غلطبودن کار آنها تصمیم گرفت؟
یکی از رایجترین کارها در شبکههای اجتماعی این است که عکسمان را با دیگران به اشتراک بگذاریم. حالا یا عکس پروفایلمان یا هر تصویر دیگری که هرازگاهی پست میکنیم. معمولاً برای گرفتن هر کدام از این عکسها و انتشارشان کلی حساسیت به خرج میدهیم و دست آخر هم همیشه نتیجه چندان رضایتبخش نیست؛ «توی عکس، لبم کج افتاده، موهام سیخ وایستاده، پوستم تیره شده»؛ تازه همۀ این حساسیتها فقط دربارۀ ظاهرمان است. علاوه بر اینها شاید دلمان نخواهد همۀ آنها که ما را میشناسند یا نمیشناسند صرفاً از روی یک عکس دربارۀ همۀ ویژگیهای ناپیدای شخصیت و زندگیمان قضاوت کنند. این حق ماست؛ اما یک لحظه بایستید: برای انتشار عکس بچهمان چه؟ آیا همینقدر وسواس به خرج میدهیم؟ آیا همینقدر نسبت به قضاوت دیگران دربارۀ حال و آیندۀ بچههایمان حساس هستیم؟
به گزارش ترجمان، برای بعضی از ما همینکه آن کودک زیباست، خندهدار حرف میزند یا توانایی خارقالعادهای از خود نشان میدهد، کافی است. گوشی را از جیب درمیآوریم، چند عکس خوب، و سپس دکمۀ انتشار. واقعاً دیگر با چه چیزی بهتر از عکس دستاول بچهها میشود صفحۀ شخصی را پر کرد؟ هم صمیمیاند و هم سرگرمکننده. رعایت حریم شخصیشان هم لابد ادا و اطوار روشنفکری: «اصلاً بچه چیه که حریم شخصی داشته باشه؟»
کریستی تیت، نویسندهای که دربارۀ تجربیات مادرانهاش مینویسد، میگوید وقتی فرزندم اولینبار عکسهایش را در اینترنت دید، لپتاپ را بهسمتم پرت کرد و فریاد زد: «این چه وضعشه؟ تو حق نداشتی عکسهای من رو توی اینترنت بذاری». واقعاً اگر کسی نه یک عکس، بلکه کل داستان زندگی ما را بیاجازه فاش کند، با او چه میکنیم؟ والدین امروزی این افشاگری را از سونوگرافیهای دوران جنینی شروع میکنند و تا عکسهای ناگهانی و مسخرۀ 10، 12سالگی ادامه میدهند.
نتیجه این میشود که همه میفهمند فرزند آنها چقدر «بچهننه»، «دماغو» یا «لجباز» است و چه وقتهایی جایش را خیس میکند. کودکان هم بعضاً مجبورند آن هویتِ دیجیتال و اجباری را تا آخر عمر تحمل کنند. علاوه بر این سوءاستفاده از اطلاعات شخصی آنها هم میتواند در آینده آسیب سنگینی به آنها وارد کند. بارها و بارها دیدهایم والدین حتی عکس شناسنامۀ فرزندانشان را منتشر میکنند. قطعاً اگر یک غریبه بگوید دیشب کجا بودید و چه میکردید، وحشت میکنید و با پلیس تماس میگیرید اما با بلایی که ما سر کودکان میآوریم، آنها دیگر حتی حق ندارند از افشای زندگی شخصیشان بترسند.
همۀ اینها گاهی باعث میشود برخی کودکان دچار ترسی دائمی شوند که مبادا کسی از آنها بیاجازه عکس بگیرد؛ البته همۀ بچهها اینقدر بدقلق نیستند و از حریم شخصی هم سر نمیآورند؛ خصوصاً وقتی که والدین مراقب باشند عکس بدی از آنها نگیرند. آنوقت کودکان هم همدست مادر و پدرها میشوند. تعداد لایکها و منشنها آنقدر وسوسهانگیز میشود که جایی برای دوراندیشی مادر و پدرها نمیگذارد، چه رسد به بچهها؛ بنابراین، برخی بچهها با دیدن خودشان در صفحههای اینترنت، احساس میکنند به رسمیت شناخته شدهاند و از این بابت ذوق میکنند: «وای مثل آدمبزرگها شدم!» اما این تازه آغاز ماجراست. داستان آنجا جذاب میشود که پای درآمدزایی به میان میآید.
در بریتانیا، بین سالهای ۱۸۲۱ تا ۱۸۵۰، حدود ۶۰ درصد از کودکان 10ساله بهطور مستمر در کارخانهها کار میکردند. گاهی ساعتهای کاریشان به 16 ساعت در روز میرسید. انقلاب صنعتی، در 150 سال پیش، با نیروی دستهای ظریف و ناتوان کودکان پیش رفت. شاید انقلاب دیجیتال ما هم با عکس چهرههای بیگناه کودکان به سرانجام برسد. برای فریب مخاطب و اصطلاحاً ویروسیشدن محتوا، به مقدار معتنابهی صمیمیت نیاز است. در تبلیغهای اینستاگرامی یا تلویزیونی، بیش از هر چیز دیگر، شیرینکاریهای کودکان توجهها را جلب میکند. پس تعجبآور نیست که کودکان به سوختِ ماشینهای تبلیغاتی تبدیل شوند. حال چه پول این تبلیغات به جیب خودشان یعنی مادر و پدرهایشان برود، چه به جیب شرکتها.
*صبح نو