سفر شهر بادگیرها، یزد (قسمت اول)
تالاب پساب: نگین آبی در قلب کویر
آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعتگردی
ایران کشور عجیبیست، گویی کل دنیا کوچک شده و در دل این گربه جای گرفته است. بسیاری از مکانهای دیدنی که در دنیا وجود دارد و من عکسش را دیدهام نمونه ایرانی آن را همین جا در وطن خودم نیز یافتهام، البته منظور من موزهها و بناهای تاریخی نیست، چرا که اینان فقط یکی هستند، نه برای موزه لوور نمونهای در جهان وجود دارد و نه برای تخت جمشید. اما جاذبههای طبیعی زیادی را دیدهام که نمونه وطنی آن قابل دسترس است، حالا چه فرقی میکند گرند کنیون آمریکا باشد یا دره خزینه لرستان، دریاچه اوباری لیبی باشد یا تالاب پساب یزد. مدتها بود عکسی در فضای مجازی دیده بودم از تالابی نیلگون در میان رملها، تالابی که میتوانستی از رملهای کنارش بالا بروی و از بالا نظارهاش کنی، آب و صحرا کنار هم؛ حس تضادی که تجربه کردنش خالی از لطف نبود، پس نقشه را باز کردیم و به دنبال تالاب پساب یزد گشتیم و به راحتی یافتیمش. با چند تن از دوستان هماهنگ کردیم و به سمت یزد به راه افتادیم. کاشان برای صرف صبحانه استراحتی کردیم و تا یزد رفتیم. یکی از دوستانی که همراهمان بود سالها ساکن یزد بود و حالا مقیم تهران شده بود، و به پیشنهاد او قرار شد برای صرف نهار به یکی از بهترین ساندویچیهای یزد برویم، وارد یزد شدیم و مستقیم رفتیم سراغ ساندویچی ... اما با در بسته مواجه شدیم؛ گویا مدتی برای تعمیرات و بازسازی مغازه را بستهاند و ما گرسنگان ماندیم بیغذا. همان اطراف یک غذاخوری دیگر پیدا کردیم و بالاخره نهار که البته بهتر است بگویم شام را خوردیم و به سمت تالاب حرکت کردیم.
در یزد پرس و جو کردیم و گفتند در نزدیکی تالاب اقامتگاه سنتی ساخته شده است و ما نیز با خیال راحت در جاده فرعی تالاب حرکت کردیم، چراغ اقامتگاه از دوردست که نمایان شد نور امیدی بود در دلمان. با مسول اقامتگاه صحبت کردیم و وارد شدیم. در فضایی کویری چند اتاقک گرد کاهگلی ساختهاند که در سرمای شب کویر نعمت بزرگیست و در یکی از آنها جای گرفتیم. در فضای پشت اقامتگاه آتشی بر پا بود و ما نیز به دور آتش رفتیم. چند نفری با لهجه شیرین یزدی مشغول صحبت بودند، اهالی شهرهای کویری بسیار خونگرم هستند و هنگامیکه فهمیدند ما از تهران آمدهایم با رویی باز با ما گرم گفتگو شدند.
با دوستمان که چند سالی در یزد ساکن بود صحبت کردند و از محلههای یزد گفتند. پاسی از شب گذشته بود که از دوستان یزدی خداحافظی کردیم و خوابیدیم. صبح بعد از صرف صبحانه آماده رفتن شدیم، مسئول اقامتگاه مسیر تالاب را نشانمان داد و پا در دل کویر گذاشتیم. بعد از نیم ساعت پیادهروی کمکم تالاب پدیدار شد. اطرافش پوشیده شده بود از نی و آب نیلگونش چون نگین میدرخشد.
کفشهایم را از پا کندم و پا برهنه بر روی شنها راه رفتم. نسیم خنکی میوزید و خنکای آب را حس میکردم. شاید فقط در رویاهایم چنین حس متضادی را تجربه کرده باشم، دریاچه و کویر در فاصله یکقدمی یکدیگر. آری اینجا تالاب پساب یزد است ، تالابی در قلب کویر، که در اثر رهاسازی آبهای تصفیه خانه فاضلاب یزد ایجاد شده و به دلیل قرارگیری در میان ماسههای روان طبیعت زیبایی را ایجاد کرده است. پیرامون این تالاب پوشیده از نیزار است. با توجه به فقر آبی در این منطقه، تالاب آبشخور حیات وحش منطقه شده است. این تالاب توانسته سبب حضور موقت پرندگان عبوری و نیز جذب پرندگان مهاجر زمستانی شود. روی بلندترین رمل نشستم، به آسمان نگاه کردم و خدا را شکر کردم برای داشتن ایرانی چنین زیبا.