شناسهٔ خبر: 33441303 - سرویس فرهنگی
منبع: روزنامه توسعه‌ایرانی | لینک خبر

سفر به دیار شیخ صفی‌الدین( قسمت اول)

لمس هیجان در پل پیرتقی اردبیل

صاحب‌خبر -

آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعت‌گردی 

بهار بهترین فصل برای گشت و گذار در مناطق آذری‌زبان یا بهتر بگویم مناطق شمال غربی ایران است، و اردبیل نیز از همان استان‌هایی است که بهارش جور دیگری زیباست. ما نیز تصمیم گرفتیم بهار اردبیل را از دست ندهیم. «اردبیل»، یک واژه ایرانی است که ریشه اوستایی دارد و از واژه «آرتا» (به‌معنی مقدس که در فارسی میانه تبدیل به «ارد» شده‌است و در کلماتی نظیر اردشیر و اردکان آمده‌است) و «ویل» به معنی شهر تشکیل شده‌است. صبح زود از تهران به سمت زنجان حرکت کردیم، بعد از صرف صبحانه در زنجان، اتوبان تبریز را ادامه دادیم و از خروجی سرچم خارج شدیم و در جاده سرچم به سمت اردبیل حرکت کردیم. 12 تونل پیش روی‌مان است که بین تونل 9 و 10 یک قهوه‌خانه وجود دارد و یک جاده خاکی در کنارش است. آن جاده خاکی را حدود ۳۰۰ متر با ماشین طی کردیم. درختی را در کنار چشمه‌ای دیدیم و اینجا بهترین مکان برای پارک ماشین است و باقی مسیر را پیاده می‌رویم تا به یک تجربه هیجان‌انگیز برسیم. در میان دره‌ای عمیق و در محل اتصال دو رود گیوی چای و قزل اوزن پلی چوبی و معلق قرار گرفته است که برای راه رفتن بر روی آن باید کمی دل و جرات به خرج دهیم. پلی در میان آسمان آبی و زمین، بدون هیچ تکیه گاه و ستونی بر سطح زمین زیرینش، حدود چندین متر در جلوی چشمان‌مان قرار دارد. با اولین قدمی که بر روی آن می‌گذارم، با شنیدن صدای چوب خشک، هیجان و ترسی سراسر وجودم را فرا می‌گیرد. 

وقتی به مسیر ادامه می‌دهم، حرکات باد صورتم را نوازش می‌دهد. در این میان پل کم کم شروع به تکان خوردن می‌کند، پناهی جز طناب‌های اطرفم ندارم. باید با این تکان‌ها همدل و همراه شوم و به راه ادامه دهم تا آن را به پایان برسانم. با ترس و هیجانی که سراسر وجودم را فرا گرفته، وقتی به ارتفاعی که در آن قدم می‌زنم، می‌نگرم این ترس و هیجان چند برابر هم می‌شود و وقتی به اطراف نگاه می‌کنم به جز دره و ارتفاع چیز دیگری نمی‌بینم و این فکر و تصور با وجود رودخانه‌ای در ته دره کامل‌تر و مهیج‌تر می‌شود. رودخانه‌ای خروشان که در زیر پل جاری است و بر تمامی هیجان این لحظه می‌افزاید. با هر جان‌کندنی بود به انتهای پل رسیدم و تصور برگشتن از روی همان پل و همان خش خش چوب‌ها ضربان قلبم را دو چندان می‌کرد. کمی استراحت کردم و بالاخره برگشتم و در زیر سایه درختی که نزدیکی چشمه بود نشستم تا نفسم سر جایش بیاید. از مرد کافه چی در مورد پل پیرتقی پرسیدم و او چنین گفت :«در سال ۱۳۸۷ پژوهشگران شرکت سازنده سد قزل اوزون برای انجام مطالعات و آزمایشهای خاک جهت اجرای سد پیرتقی به راحتی نمی‌توانستند از رودخانه عبور کنند. رودخانه قزل اوزون در بیشتر فصول سال پر آب است و تردد در آن دشوار، به همین جهت انجام این تحقیقات برای آن‌ها غیر ممکن شده بود. به همین دلیل پل پیرتقی برای تردد مهندسین و تکنسین‌ها احداث شد، تا عبور و مرور از رودخانه برای آنها آسان شود. سازندگان، این پل معلق را بر روی چهار عدد سیم بکسل محکم و قطور ساختند و تعدادی سیم بکسل به آن اضافه کردند تا لرزش‌های بیش از اندازه پل را برابر باد مهار کنند، و دلیل نامگذاری پیرتقی هم وجود روستای پرتقی در نزدیکی همین پل است که در حال حاضر یک خانور ساکن این روستا هستند و در هنگام ساخت سد، مورد استفاده سازندگان بوده است.» هنوز از هیجان راه رفتن روی پل خالی نشده‌ام و به‌سمت اردبیل به‌راه می‌افتیم . و این داستان ادامه دارد...