شناسهٔ خبر: 23104882 - سرویس فرهنگی
منبع: ایبنا | لینک خبر

مروری بر هفت دهه کارنامه ادبی و فرهنگی «کمال اجتماعی جندقی»

شاعرِ خوش‌ذوق و ویراستارِ صاحب‌سبک

حسن نیکبخت، شاعر و مدیر حروفچینی گنجینه به هفت دهه کارنامه ادبی و فرهنگی کمال اجتماعی جندقی اشاره کرده است.

صاحب‌خبر -
 
کمال اجتماعی جندقی
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- می‌خواهم در مورد استادم کمال اجتماعی که شاعری خوش‌ذوق، تیزبین و خلاق و ویراستاری صاحب‌سبک که در زمان خودش بی‌نظیر بوده و هست سخن بگویم. در دهه‌های 30 و 40 که هنوز ویراستاری کتاب مرسوم نبود و یا چندان جای خود را بین اهل قلم باز نکرده بود، ایشان به ویراستاری کارهای نویسندگان طراز اول ایران مانند زرین‌کوب، زریاب خویی، مصاحب و.. مشغول بودند. مردی که بیش از هزار کتاب با مباشرت او به چاپ رسیده است و بزرگان این دیار که اهل تفکر هستند به او دست مریزاد گفته و از او تشکر کرده‌اند.

ماحصل کلام اینکه اعتبار کمی نیست، یک ویراستار طی مدت حدود 70 سال مورد اعتنا و اعتماد دانشمندان و ادبای بزرگی چون عبدالحسین زرین‌کوب، غلامحسین مصاحب، غلامحسین یوسفی، مجتبی مینوی، عباس زریاب خویی، منوچهر ستوده، ایرج افشار، حسن انوری، محمدرضا شفیعی کدکنی و… قرار گیرد. بی‌کم و کاست، بی‌مبالغه و اغراق او کمال اجتماعی جندقی است؛ او کمال است و انسانی اجتماعی.

کمال اجتماعی جندقی در هشتم اسفند 1308 خورشیدی در شیراز از مادری شیرازی‌الاصل و پدری از مردم جندق و بیابانک متولد شد. ولایت جندق و بیابانک در میان کویر مرکزی ایران (که کویر نمک هم نامیده می‌شود) واقع و سه جانب آن در احاطه کویر است، با مساحت تقریبی هزار فرسنگ مربع. در این ولایت متجاوز از 150 قریه و دهکده پراکنده است که مشهورترین و مهم‌ترین آنها هشت قریه است: خور، فرخی، جندق، گرمه، مهرجان، بیاضه، ادیب و ایراج. اجداد پدری کمال از اهالی فرخی بوده‌اند و خود او نیز دوران کودکی را آنجا گذرانده است. پدر او نسبت دوری با یغمای جندقی داشته است. پدر کمال که در عنفوان جوانی با دختردایی خود نامزد بوده‌اند، برای چند سالی به شیراز می‌رود و در آنجا با مادر کمال ازدواج می‌کند. وقتی اقامت چهار ساله‌اش در شیراز تمام می‌شود، درنهایت صلح و صفا از مادر کمال جدا می‌شود و به جندق باز‌می‌گردد و با نامزد قبلی خود ازدواج می‌کند.

کمال از سه تا 10سالگی در نهایت فقر و تنگدستی و محروم از محبت و تربیت پدر، نزد مادر در شیراز می‌ماند. او پس از 10سالگی که تا سوم ابتدایی درس خوانده بود نزد پدر برمی‌گردد و خیلی زود متوجه می‌شود که باید استقلال پیدا کند و زندگی مستقل خود را از 14سالگی آغاز می‌کند و از آن به بعد روی پای خود می‌ایستد. از کلاس پنجم ابتدایی علاقه‌مند به شعر و شاعری می‌شود و اغلب موضوعات انشای کلاس را با یکی دوبیت شعر چاشنی می‌کند. برای موضوع «زمستان را شرح دهید» بیت زیر را می‌سراید:

زمستان بود کوه و صحرا و راغ
پر از برف و باران و زاغ و کلاغ

در سال 26-1325 برای تحصیل وارد دانش‌سرای مقدماتی تهران می‌شود و برای معلم شدن دو سال در محیط شبانه‌روزی آن روزگار می‌گذراند. در نیمه سال 1328 خورشیدی در پلشت ورامین معلم می‌شود و توفیق همخانه شدن با مهدی اخوان ثالث را پیدا می‌کند. وقتی اخوان با شور جوانی غزل‌های ناب و آبدار می‌سراید، کمال اجتماعی شاهد خلق آن غزل‌ها می‌شود. اجتماعی در مقدمه کتاب «اسم گل» می‌نویسد:
«مناسبت این شعر اخوان و رخنه‌ای را که در دیوار گلی، بین خانه ما و همسایه ایجاد شده بود، خوب به خاطر می‌آورم:

دارد این مردک همسایه من
دختر مست و ملنگی که مپرس
بینم از رخنه دیوار او را
روز و شب با دل تنگی که مپرس



حسن نیکبخت


اخوان به عنوان استاد کمال، نارسایی‌های شعر او را گوشزد می‌کند و درعین‌حال او را با ظرایف و دقایق صنایع شعری آشنا می‌کند. کمال اجتماعی در همان مقدمه می‌نویسد:

یک بار غزلی ساخته بودم به مطلع:
به تار طره تارت قسم که یار منی
تو مونس دل و شمع شبان تار منی
که دو بیت آن چنین بود
ز بخت طبع غزل‌ساز خویش می‌گفتم
غزال من، تو بهار دگر، شکار منی
بهار آمد و خونین چراغ لاله شکفت
ولی تو تازه‌کن قلب داغدار منی

وقتی این دو بیت را خواندم اخوان دست مرا گرفت و بر دو طرف صورت خود گذاشت و گفت ببین اجتماعی موهای صورتم را ببین، چطور شعرت در من تأثیر گذاشت و خیلی تشویق فرمود و گفت: داری راه می‌افتی. چند ماه بعد او را در تهران ملاقات کردم، با هم برای صرف چای در کافه‌ای نشستیم. گفت اجتماعی تازه چه ساخته‌ای؟ غزلی خواندم که دو بیت آخر آن چنین بود:
من نگویم ترک مستی کن، ولی در عین مستی
گاهگاهی یاد کن سرگشته میخانه‌ای را
قصه ما هم به مجنون بی‌شباهت نیست گلبانگ
بی حقیقت هم نمی‌گویند هر افسانه‌ای را

بسیار تشویق کرد و گفت اشاره خوبی کرده‌ای به این شعر حافظ‌: «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» در ضمن تخلص گلبانگ را هم پسندید. سال‌ها گذشت، هر دوی ما در پیچ و خم راه‌های زندگی افتادیم و مجال نیافتم از محضر او بهره بیشتری ببرم. چندین سال بعد که در مجلس ترحیم دوست مشترک‌مان زنده یاد «حسین خدیو جم» همدیگر را دیدیم، پیر و نحیف با دوست مشترک دیگرمان «فراتی» نشسته بود. گفت: اجتماعی، چقدر پیر و شکسته شده‌ای؟! گفتم تو مرا با آن روزها که در پلشت بودیم مقایسه می‌کنی ولی خودت را نمی‌بینی. نگاه عمیقی کرد و آهی کشید و زهرخندی زد. یادش گرامی.»
در سال 1332 وزارت فرهنگ به دلیل فعالیت سیاسی، گروهی از معلمان من‌جمله کمال اجتماعی را در اختیار وزارت کار قرار می‌دهد و او در همانجا به کارهای دفتری مشغول می‌شود. دو سال بعد با بانو پروین فروغی آل‌داود ازدواج می‌کند.

در همان زمان بعدازظهرها به دفتر مجله یغما می‌رود. عصرهای یکشنبه اغلب اساتید و نویسندگان چون علامه مجتبی امینی، استاد شهیدی، محمد علی اسلامی ندوشن، سیدجعفر ایرج افشار و… در دفتر مجله گردهم می‌آیند و کمال اجتماعی از حضور آنها بهره فراوان می‌برد.

در سال 1339 به بنگاه ترجمه و نشر کتاب به معاونت ایرج افشار می‌رود. در روز اول با هیوبرت دارک مصحح سیرالملوک اثر خواجه نظام‌الملک آشنا می‌شود و به کمک ایشان همان کتاب را که یکبار به دلیل غلط‌های مطبعی فراوان خمیر شده بود، چاپ مجدد می‌کند. هیوبرت دارک از همکاری با کمال اجتماعی آنقدر خرسند می‌شود که تنظیم و ویرایش و مقدمه و فهرست‌های دیگر را به‌عهده او می‌گذارد و در نامه‌ای به این مضمون از او سپاسگزاری می‌کند.

جناب آقای اجتماعی
از مراحمی که در تصحیح این کتاب به اینجانب نموده، قبول زحمت فرموده‌اید، صمیمانه تشکر می‌نمایم. هرآینه این کتاب، بی‌غلط یا با صحت بیشتر، چاپ گردد، نتیجه لطف‌های بی‌دریغ شماست، بدینوسیله، امتنان قلبی خود را اظهار می‌دارم.
 هیوبرت دارک

در چند سالی که مامور خدمت در بنگاه ترجمه و نشر کتاب است به ویرایش و نمونه‌خوانی کتاب مشغول می‌شود. پس از آن به دانشنامه ایران و اسلام منتقل می‌شود و کتاب‌هایی چون: سیرالملوک، تاریخ ماد، عجایب‌المخلوقات، تفسیر سوره یوسف، قابوس‌نامه، تاریخ یعقوبی، البلدان یعقوبی، داراب‌نامه بیغمی، اسکندرنامه، مقدمه ابن‌خلدون، التنبیه‌والاشراف، بیست مقاله تقی‌زاده، مختصر نافع، تحفه، صحاح الفرس، جمشید و خورشید، مقامات ژنده‌پیل، مقاصدالالحان، کورش‌نامه و ده‌ها کتاب دیگر از مجموعه‌های مختلف با مباشرت او چاپ می‌شود که در مقدمه اغلب آنها، از ایشان نام برده شده است.

دکتر غلامحسین یوسفی که دقت و استادی کمال اجتماعی را می‌بیند طی نامه‌ای اجازه چاپ کتاب‌های خود را در تهران به ایشان تفویض می‌کند. کمال اجتماعی در تنظیم، ویرایش و نمونه‌خوانی و صفحه‌آرایی کتاب‌های چشمه روشن، در آرزوی خوبی، زیبایی (گزیده بوستان سعدی)، دامنی از گل (گزیده گلستان سعدی) و کتاب یادداشت‌هایی در زمینه فرهنگ و تاریخ دکتر غلامحسین یوسفی همکاری می‌کند.

کمال اجتماعی در دهه 40 چندسالی با عنوان مدیر داخلی، با مجله یغما همکاری می‌کند و علاوه بر رسیدگی به امور دفتری و مالی مشترکان و نظارت بر چاپ مجله، گاه در انتخاب و ویرایش مقالات و تحریر پاره‌ای مطالب کمک می‌کند. در تابستان 1343 که استاد حبیب یغمایی برای معالجه به انگلستان عزیمت می‌کند، مدیریت مجله یغما کتبا به آقای اجتماعی محول می‌شود.
در سال 1348 به سازمان مرکزی تعاون می‌رود و مسئول انتشارات سازمان مرکزی تعاون کشور می‌شود. در مدت تصدی او 112 جلد کتاب تعاون به همت او چاپ و منتشر می‌شود.

در سال 1357 بازنشسته می‌شود و به قول خودش 30 سال دوم کارکردن او آغاز می‌شود. علی اصغر علمی، مدیر کوشای انتشارات سخن او را به همکاری دعوت می‌کند و بیشتر کتاب‌های منتشر شده انتشارات سخن از بدو تاسیس تا سال 1393 به همت و زیرنظر او انجام می‌شود. زمانی که انتشارات سخن اقدام به راه‌اندازی گروهی جهت تدوین و گردآوری فرهنگنامه سخن به سرپرستی حسن انوری می‌کند کمال اجتماعی با سمت آخرین ویراستار، نظارت کامل و دقیقی بر روند آماده‌سازی فرهنگ‌نامه‌ها برای چاپ دارد.

از او تاکنون شش جلد کتاب به شرح زیر منتشر شده است:
1. کتاب اسم گل (منتخب اشعار)، تهران 75، انتشارات سخن.
2. کلیات سعدی، به کوشش کمال اجتماعی جندقی، تهران 77، انتشارات سخن که تا‌کنون به چاپ‌های متعدد رسیده است.
3. لطایف گلبانگ، 1393، انتشارات سخن
4. منظومه‌های پندگزار در ادب فارسی، 1395، انتشارات آذینه گل مهر
5. جاودانه‌های شعر در ادب فارسی، 1395، انتشارات آذینه گل مهر
6. مجموعه اشعار گلبانگ، تهران 1396، انتشارات جامی

نام فرزندانش مهتاب، امید و میتراست. شش نوه و همچنین یک نتیجه دختر متولد فروردین سال 1395 به نام «میلا» دارد.
سخن از پیری است که در آستانه دهه 90 زندگی است. اگر به قول استادمان باستانی پاریزی «اگر بخواهیم از هریک سال عمر آدمی فقط یک دقیقه صحبت کنیم وقت تنگ خواهد شد.»

برای استادم اجتماعی جندقی آرزوی سلامت، طول عمر و توفیق دارم و در انتهای سخن شعری را تقدیم ایشان می‌کنم.

کمال اجتماعی نازنین است
به هرجا می‌رود شورآفرین است
درون آستینش طنز و جد است
به جمع شاعران همچون نگین است
به شعر جد تخلص کرده «گلبانگ»
به طنز او «نیمسوز»ی دلنشین است
گهی باشد «کماج» و گه «کمالو»
چه باید کرد، احوالش چنین است
خیالش می‌کند پرواز هرسو
ظریفی نکته‌دان و نکته‌بین است
به ویرایش ندارد او نظیری
که استادی بزرگ و بی‌قرین است
به دریای ادب، خوش می‌درخشد
نه گوهر، بلکه خود در ثمین است
همیشه بر لبش لبخند باشد
نمی‌گویم عسل، او انگبین است
صبور و مهربان و خوش‌بیان است
ز گلزار محبت، خوشه‌چین است
ورا همچون پدر، من دوست دارم
«کمال اجتماعی» بهترین است.
 این نوشته بازنشر یادداشتی در روزنامه جامعه فردا است.