علیاکبر عبداللهزاده اهل شهرستان بهشهر است و هفده سال دارد. از مدرسه تیزهوشان آنجا با معدل 19/81 به هوای ادامه تحصیل در رشته گرافیک و ادامهی علاقهاش به فضای هنری، به همراه خانوادهاش به شهر ساری نقل مکان کرد تا بتواند دورهی پایانی تحصیلات مدرسهاش را در رشته گرافیک هنرستان فیروزیان بگذراند.
او اهل نقاشی و موسیقی است و شعر و ادبیات نمایشی. پرترهی آبمرکباش از استاد خوشنویسی علیرضا اکرمی، که نخستین کاتب قرآن به زبان لاتین است، در موزه ملی قرآن است. نمایشنامه مینویسد و با دوستان دانشآموزش اجرا میکند.
عبداللهزاده در گفتوگو با خبرنگار پانا از هنر و ادبیات میگوید و دغدغهاش نسبت به نوجوانان همسن و سال خودش.
او به ادبیات تحت تأثیر مادرش علاقهمند شده است و به هنر علاقهمند شده است تحت تأثیر پدرش. خانواده را مهم میداند و میگوید: «در مسیری که فرد انتخاب و طی خواهد کرد، خانواده بیشترین سهم را دارد. زیرا روحیات و شخصیت فرد تا هفت سالگی که در محیط خانه میگذرد، شکل میگیرد. پدربزرگ من زمانی زندگی میکرد که کتابها را میسوزاندند اما او همانها را دستنویس میکرد و میخواند. یعنی با وجود فضای بسته و سخت، باز هم به علاقهاش دست مییافت. امروز کتابخوان نبودن را به گردن شبکههای مجازی میاندازند اما به نظر من تأثیر شبکههای مجازی خیلی خیلی کمتر از آن حدی است که ما بزرگش کردهایم. وقتی من کتاب نخوانم و فرزندم هرگز کتابی دست من نبیند اما دائم موبایل ببیند، چطور میخواهد اهل مطالعه شود؟»
او به زمانی اشاره میکند که سه یا چهار سالش بود و مادرش برایش شاهنامه میخواند: «از همینجا بود که لذت خواندن و دانستن یک داستان را تجربه کردم و بعد که خواندن و نوشتن یاد گرفتم، شروع به خواندن کتاب کردم تا کنون. برای من مادر کتابخوانم نقش ایفا کرد. البته همیشه اینطور نیست و گاه ممکن است این اتفاق به شکل دیگری رخ دهد و خود فرد راه کتاب خواندن را بدون اینکه خانوادهی اهل کتابی داشته باشد، برگزیند. من هنر را از پدرم به ارث بردم و از او اهل هنر بودن را یاد گرفتم.»
عبداللهزاده معتقد است که مدرسه یعنی کتابهای درسی و کادرآموزشی او را کتابخوان و یا روند کتابخوان شدن او را سریعتر نکرده است: «کتاب درسی، مطالعهی لذتبخش نیست چون تکلیف است. هرچیزی که شکل تکلیف میگیرد حتی همین گرافیک که رشتهی تحصیلی ماست، دیگر لذتبخش نیست. مثلا وقتی کشیدن یک طرح را به ما تکلیف میکنند انجام نمیدهیم و در عوض طرحهای دیگر جدا از آن را همان زمان شاید تمرین کنیم. یک دورهای من به داستانهای هری پاتر به شدت علاقه داشتم اما مطمئنم اگر میگفتند هریپاتر بخوان و هفتهی بعد بیا امتحان بده، دیگر یا نمیخواندمش یا با لذت نمیخواندم.»
دانشآموز هنرمند هنرستان فیروزیان میگوید که دانشآموز قبل از اینکه سراغ کتاب درسی برود، باید مطالعه کردن را یاد گرفته باشد: «زمانی میتوانیم از دانشآموز انتظار داشته باشیم که با لذت کتاب درسی را بخواند و بیاموزد، که مطالعه کردن را یاد گرفته باشد و به آن علاقهمند شده باشد. تا لذت مطالعه کردن را درک نکرده باشم، چطور یک کتاب-حالا فرقی نمیکند کتاب درسی باشد یا غیردرسی- را به دست بگیرم و بخوانم؟ در مورد سینما، نقاشی و هر هنر دیگری مثل ادبیات هم به همین ترتیب است. از طرف دیگر ممکن است عدم علاقهی ما به کتابهای درسی به دلیل تکراری بودن موضوعات باشد یا مخصوصا در رشتههای هنرستانها به دلیل مدرسان ضعیفش باشد. اتفاقا حالا که عضو شورای دانشآموزی شدم، یکی از دغدغههایم همین است.»
عبداللهزاده به اینکه نخبهپروری در مدارس فقط مختص رشتههای ریاضی و فیزیک و اینهاست، معترض است: «به هنر هیچ توجهی نمیشود در این زمینه. مدرسان دروس تخصصی ما چون خودشان هنرمند هستند و این فضا را درک کردهاند، مستثنی هستند اما در هنرستانها به مدرسان دروس عمومی مثل درس ادبیات بیتوجهاند درحالیکه ادبیات در کل زندگی ما تأثیر دارد. دبیر ادبیات به دانشآموز شوق خواندن را میآموزد، گاه آدمها با یک جمله با یک تلنگر زندگیشان عوض میشود. چرا در کلاس ما معلم خودش را تا سطح دانشآموزانش پایین میآورد و اگر دانشآموز علاقه نشان نداد او هم رها میکند و مثلا پشت میزش مینشیند و با موبایلش سرگرم میشود؟ اگر هنر معلمی را داری باید به دانشآموزت یاد بدهی که به حرفت توجه کند و تو به عنوان معلمش آن درس را برایش جذاب کنی و نجاتش بدهی. اگر قرار به این شیوه بود که 124 هزار پیامبر نمیآمدند و آدمها به حال خودشان رها میشدند. معلم اصلاحگر است. دانشآموزان کافی است که دریابند مدرس یا مربی دوره باسواد و پر از اطلاعات مفید است، یا فضا فضایی است که در آن اجبار وجود ندارد، حتما جذب میشوند و تأثیر میگیرند.»
عبداللهزاده از اینکه دانشآموزان شبیه به خودشان نیستند و میخواهند شبیه دیگران شوند، اظهار ناراحتی میکند: «دانشآموزان خود را درگیر اتفاقات یا فضاهایی میکنند که بیشتر باعث پسرفتشان میشود. استفاده نابجا از فضاهای مجازی مانند اینستاگرام که برای مطرح شدن در آن حتی حاضر به آسیبرساندن به خودشان میشوند. به نظرم آدم باید بهترین تصمیمهای زندگی برای کل زندگی را در دوره نوجوانی باید بگیرد. نه اینکه شبیه به افکار دیگران و خواستههای دیگران شود بلکه آنطور تصمیم بگیرد و عمل کند که دیگران از او سرمشق بگیرند.»
او میگوید از کسی گلهمند نیست و کسی را برای آنچه ندارد یا به دست نیاورده است، مقصر نمیداند: «مثلا ممکن است ما بگوییم آموزش و پرورش فلان کار را نمیکند و فلان امکانات را ندارد، اما اینها بهانه است. من اگر در پی به دست آوردن چیزی باشم، خودم آن را به دست میآورم. همه چیز که در دست مسئولین نیست، بخشی از پیشرفت ما در بند تلاش خود ماست. من به آنچه هستم افتخار میکنم و این نامش غرور نیست. زیرا هرگز خودم را بالاتر از آن نشان نمیدهم. کار را باید ارائه داد. هنرمند باید هنرش را نشان دیگران دهد. زیرا به قول یکی از شاعران بهشهر اگر نشان ندهد در واقع به شعریت نرسیده است. دانشآموزانی که هنری دارند باید اعتماد به نفس داشته باشند، اگر بین صد هنرمند هستیم و اولین نفر نباشیم، صدمین هنرمند که خواهیم بود. خودباوری و خودشناسی باعث پیدا کردن راه اصلی میشود. خطوط قرمز را برای خودمان تعریف کنیم و از آن دوری کنیم. راسخ باشیم و با قرار گرفتن در فضاهای متفاوت خودمان را نبازیم و از دست ندهیم. بر سر اعتقادات عقلانیمان بمانیم.»
او در مورد آیندهاش میگوید: «میخواهم در دانشگاه در رشتهی ادبیات نمایشی و یا نقاشی تحصیل کنم. ادبیات نمایشی رشتهی مورد علاقهام هست و در حال حاضر هم به آن مشغولم. میخواهم مثل بهرام بیضایی که بهرام بیضایی شد، من هم علیاکبر عبداللهزاده شوم و در این رشته حرفی برای گفتن داشته باشم. منطق من برای زندگی پول نیست. برای ساخت یک ملودی روزها وقت صرف میکنم و وقتی لبخند و احساس شادی یا غم شنونده را میبینم، همان برایم کافی است و پاسخم را گرفتهام. درست است که به هر حال باید به تأمین مالی هم بیندیشم اما حالا که تا ضرورت آن راه زیاد دارم، ترجیحم این است که فعلا به جنبهی هنری کارم میاندیشم. من هنرمندانی را میشناسم که با وجود سختیهای زندگیشان اما پای هنرشان ماندند و رهایش نکردند. رؤیاها همیشه شیرین هستند من اما به آن امیدوارم چون خودم را و میزان پیشتکار و توانایی خودم را میشناسم.»