به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، متن منتشر شده از سوی حجتالله ایوبی به این شرح است:
«همه شاگردان حضرتش به یاد دارند این شوخی همیشگی پدرمعنوی و استادمان آیت الله پر از لبخند را. هرگاه که به دیدارش می رفتم بویژه آن روزها که حالش خوب نبود. با لبخند همیشگیاش میگفت میروم بهشت برایتان جا بگیرم. او اینک رهسپار بهشت شد. آن مرد پراز لبخند رفت. اما یک دنیا درس زندگی برایمان به جای گذاشت. لحظه لحظه دیدارش و گفت و شنود با او درس زندگی بود.
نمیدانم او را چه می شود نامید. بگذراید از شوخیهای خودش بگویم. که به ما میگفت شماها از دانشگاه رفتید و وزیر و وکیل شدید ولی ما همان آقایی که بودیم هستیم. راست میگفت او آقایی را تمام کرده بود بویژه در حق شاگردانش. روزی که برای اعزام به خارج از کشوربه محضرش شرف یاب شدم و اجازه سفر خواستم با روی بازپذیرفت و گفت با دقت بررسی کنید که غربیها چه میگویند. تجربیاتشان در اداره دانشگاه و کشور داری را بررسی کنید. هرگاه برایش به بهانهای چند خطی تبریک به مناسبت اعیاد نوشتم به خاطر علاقهای که به ادامه تحصیل فرزندانش داشت نامههایی مشروح و طولانی پاسخ میداد و به دانشجویان خارج از کشور سفارشهای اخلاقی و علمی میکرد.
پاسخهای طولانیاش برایمان باورنکردنی بود. مردی پر از جاذبههای معنوی. در سال1377 به عنوان رئیس دانشگده میزبان رئیس دانشکده علوم سیاسی تولوز فرانسه به همراه یکی از اساتید این دانشگاه بودم. معاون اداری و مالی دانشگاه برای صرفهجویی در هزینهها پیشنهاد کرد که از میهمانان در مهمانسرای ویژه دانشگاه پذیرایی شود. رئیس صرفهجوی دانشگاه امام صادق (ع) به شدت مخالفت کرد و فرمود حتما به هتلی بروند که آداب پذیرایی از میهمانان خارجی را میدانند و با آداب غذایی و زندگیشان آشنایی دارند. در روز دیدار، این دو استاد فرانسوی شیفته ادب، اخلاق نورانیت و معنویت آیت الله شدند. بارها از آنها شیرینی و حلاوت آن نشست را شنیدم.
روزی که هیئتی بلند مرتبه از دانشگاه الازهر به دانشگاه میآمدند. پیشتر مدیران تشریفات از استاد خواستند از آنجا که هیئت را مردان سیاسی همراهی میکنند پروتکلها رعایت شود و استاد برای استقبال تا درگاه بیشتر نیایند. اما به محض خبر ورود با آغوشی باز از اتاق خارج شدند و از ورودی ساختمان میهمانان را استقبال کردند. بعدها گفتند دست خودم نیست میهمانی که بر من وارد میشود برای احترام به او اندازه نمیشناسم. در دوران مامویت و یا تحصیل هرگاه به ایران میآمدم نخستین دیدارهایم با پدرمعنویم آیتالله مهدوی کنی بود.
در یکی از این دیدارها با داماد گرامیش در دانشکده نشسته بودیم. گفت استاد حالش خوب نیست و در حال استراحت در منزل است و از رفت و آمد شدیدا نهی شده. درخواست گفت و گوی تلفنی کردم با اکراه پذیرفت وگفت تاکید کن که کار مهمی داری و باید بروی. غرق در سخن با آیتالله شدم و سفارش حجتالاسلام میرلوحی بر زبانم جاری نشد. دقایقی بعد محافظان استاد خبر دادند که استاد برای دیدار از خانه بیرون آمده. دست نوازش کشیدن بر سر شاگردان منش استاد بود. مسئولیت اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا را برعهده داشتم. برای اجلاسی که باید در آلمان برگزار میشد از محضرش برای سخنرانی و گفت و گوی با دانشجویان دعوت کردم. استاد حالش خوب نبود.
آقای اژهای به خاطر رعایت حالشان خواستند تنها نیم ساعت سخن بگوید. فرمود شاید بیشتر از این نتوانم ولی هنگام روبه رویی با دانشجویان تا وقتی که آنها خسته نشوند و بخواهند باید با آنها بنشینم و گفت وگو کنم. گفتم سعی میکنم مانع از ادامه گفت و گوها شوم و رعایت حالتان را خواهم کرد. فرمود نمیتوانم حرفهای کسی را قطع کنم و شرم و حیا دارم از اینکه گفتوگویی را نیمه کاره بگذارم و یا به پرسشی پاسخ ندهم. یا درهمان سفر پس از بازدید از یکی از دانشگاهها هنگام سوارشدن به اتومبیل دو سه یهودی ضدصهیونیست پیش آمدند و تصویر یکی از رهبران دینیشان را به آیت الله دادند. به استاد گفتند از نورانیتی که بر چهره دارید میدانیم که یکی از علمای بزرگ اسلام هستید. با استاد گفتند که آنها ضد رژیم صهیونیستیاند و علمای اسلام را دوست دارند. تصویر عالم دینیشان را به استاد نشان میدادند و با علاقه از شباهتهایش به آیت الله میگفتند.
او کمتر چیزی را به اندازه دانشگاه امام صادق(ع) دوست داشت. بیش از سه دهه از عمرش را وقف این دانشگاه کرده بود. میدانستم هنگام عیادت از خوشترین خبر برایش شنیدن خبرهای موفقیت فرزندانش در عرصههای گوناگون است. از موفقیت بچهها میگفتم و آیتالله غرق در سرور میشد. او دانشگاه را تحقق بسیاری از آرزوهایش میدانست. در جلسات هیت رئیسه به یاد ندارم دیرآمده باشد. تنها دلیل غیبتش میتوانست کسالت شدید باشد. مرد گفت و شنود بود میشنید. با دقت به سخنان دیگران گوش میداد. سخن کسی را قطع نمیکرد. بعلههای با مکث و کشیدهاش تنها پاسخ به سخنانی بود که در خور پاسخ بیشتر نبودند.
در انتخاب مدیران سخت میگرفت ولی پس از انتخاب با همه وجود از آنها پشتیبانی میکرد. کمتر کسی را برکنار کرده است. آیتالله علمالهدی دو دهه معاون آموزشیاش بود و معاون دانشجویاش سی دو سال است که دررکابش است. درباره یکی از مدیران میانیاش حرف و حدیث زیاد شد. روزی از سر جوانی به تندی به محضرش گفتم که چرا مماشات میکنید و او را برکنار نمی کنید؟ پس از بعله معروفش فرمود قبل از اینکه او را به این سمت منصوب کنم شئوناتش مانند امروز نبود. امروز برای خود آبرویی و شانیتی دیگر بدست آورده و عزل ناگهانیش آبرویش را به خطر می اندازد.
سرانجام استاد در جلسهای اعلام کرد که برای چابکتر شدن نظام اداری بهتر است این پست را حذف کنیم. چنین کرد و پس از چندین ماه فرد دیگری را به این سمت منصوب کرد. گاهی به رسم ایرانی از زمین و زمان شکایت میکردیم دعوت به صبر میکرد و از مردان عجول و شتابزدگی در قضاوتها پرهیز میداد. همواره میفرمود ارض الله واسعه. اگر جایی نمیشود و یا نمیگذارند خسته نشوید. مقاومت کنید اما اگر ناممکن است اصرار نکیند در سنگر دیگری خدمت کنید. از خدمت به انقلاب هرگز خسته نشوید. در اوج بحرانهای مرحوم کردان دیداری را با آیت الله ترتیب دادم. تلاشم برای متقاعد کردن مرحوم کردان از کنارهگیری بینتیجه مانده بود و امیدوار بودم که به توصیه آیتالله این اتفاق بیفتد. جلسه بسیار طولانی بود. مرحوم کردان بسیار پرحرارت از وضعیت خود گفت و کوشید نشان دهد که بسیار بر او جفا شده.
چندین بار آیتالله شدیدا تحت تاثیر قرارگرفت. بارها چهرهاش دگرگون شد. جلسه روی پاشنهای چرخید که من نمیخواستم. مطمئن شدم آیتالله از او خواهد خواست بر مواضعش پایداری کند. پس از پایان صحبتها مکثی کرد و از او دلجوییها کرد. از خاطرات دوران وزارتش گفت و سختیهای راه خدمت. اما در پایان فرمود با همه این حرفها مصلحت را در این میبینم که کنارهگیری کنید. ارض الله واسعه. در جای دیگری خدمت کنید. کردان برای اولین بار عزمش را جزم کرده بود که استعفا دهد. اما دستور رسید که بمان و ماند وحسرتی که همیشه بر دل ماند.
یکی از بهترین درسها برای همه دانشجویان درس اخلاق شنبهها بود. دانشگاه امام صادق(ع) را همه به سختگیری در حضور و غیاب و نمره میشناسند. تنها درسی که بدون حضور و غیاب و نمره همه حاضر میشدند و میشوند درس اخلاق آیتالله مهدوی بود. او هرگز به کسی نمره درس اخلاق نداد و میفرمود اخلاق خواندنی و حفظ کردنی نیست.
مردی با آن همه دانش و تجربه سیاسی قطبنمایش تنها و تنها ولی فقیه را نشان می داد و دیگر هیچ. باورمندی او به نظریه ولایت فقیه و اطاعتش از فرامین رهبری درست مانند روزه و نمازه و حج بود. هیچگاه در نشستهای خصوصی، صمیمی و طولانی با او اجتهاد در برابر نص در او احساس نشد. به قول شمس تبریزی «من کو مرا دیدی سلام برسان». و هیچگاه در در امور سیاسی و عمومی «او» را نمیدیدی. مهدوی کنی همه وجودش تسلیم بود و سلام. او باز به گفته شمس «به سِرمسلمان بود نه به سر.»
و اینک استادی پر از لبخد به زندگی پر کشید به آسمان. و ما دستمان از دامن پرمهرش کوتاه شده. اما میراثی که از ادب و اخلاقِ برایمان برجای گذاشته همیشه خواهد ماند. بدان امید که میراث دارش باشیم... .»
5758
∎