شناسهٔ خبر: 13534396 - سرویس فرهنگی
منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

نقد «دونده زمین» پس از جنجال‌های «هفت»/انتقاد از مردم به معنای توهین نیست، یادآوری بخشی از تاریخ است

فرهنگ > سینما - جلسه نقد و بررسی فیلم «دونده زمین» عصر روز گذشته (یکشنبه 30 فروردین ماه) در خانه هنرمندان با حضور کمال تبریزی، علیرضا شجاع‌نوری، سحر دولتشاهی، حبیب رضایی و کیوان کثیریان به عنوان منتقد برگزار شد.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در ابتدای این جلسه کیوان کثیریان بیان کرد: به نظر من ویژگی اصلی کار پیوند زدن دو ساحت مختلف در هم است. یک اتفاق مستند و یک فضای انتزاعی که شاید عملا هیچ قرابتی با هم نداشته باشند. در واقع یک فضای کاملا انتزاعی و خیالی را می‌بینیم، یک روستایی که هیچ چیزش برایمان آشنا نیست. یک سری آدم‌های خموده و غمگین را در یک فضای ساکن می‌بینیم. از سوی دیگر در ابتدای فیلم یک مرد ژاپنی را می‌بینیم که می‌خواهد دور دنیا را در 60 سالگی بدود. در واقع در یک سو سکون محض را می‌بینیم و در سوی دیگر تحرک مطلق را. این ویژگی در کمترین فیلمی اتفاق می‌افتد که یه فضای کاملا مستند به این فضا پیوند بخورد. فیلم‌هایی از این دست وجود دارد که منطق خودش را دارد و با منطق بیرونی قضاوت نمی‌شود مثل «کوری» ساراماگو که یک قراردادی بین مخاطب و فیلمساز گذاشته می‌شود و بر اساس همان جلو می‌رویم. البته با توجه به ابتدا و انتهای فیلم به نظر می‌آید که همه اینها می‌تواند در خواب خانم معلم بگذرد و انتزاعی بودنش این‌گونه توجیه شود.

وی ادامه داد: جمله‌ای که در پایان فیلم شخصیت «ننه مراد» می‌گوید که «یک چیزی می‌خواستم بگویم، نمی‌دانم آخرش گفتم یا نه!» جمله فیلمساز است. طبیعتا یک چیزی می‌خواسته بگوید و قالبی که برای آن انتخاب کرده این بوده است و در واقع نقد شرایط موجود جامعه خودمان را در آن می‌توان دید. مضمون به قدری در فیلم پررنگ است که لاجرم مجبوریم نمادین و سمبلیک به آن نگاه کنیم و اصلا نمی‌توان از آن فرار کرد. نشانه‌های آشکاری در آن داده می‌شود که خیلی به شرایط روز جامعه ما، به خصوص در آن زمان نزدیک است. آدم‌ها به نوعی هر کدام می‌توانند نماینده یک جریان یا آدمی که ما می‌شناسیم، باشند. از این تشابه نمی‌توان به راحتی عبور کرد گرچه نمی‌خواهم بگویم آن روستا نماینده کشور ما است چون در خود فیلم این فرض را کاملا رد می‌کند.

کثیریان افزود: آقای کامپه در طول مسیرش و ورودش به ایران با آدم‌های مختلفی روبه‌رو می‌شود که هیچ کدام مثل آدم‌های روستا نیستند و تقریبا عادی با او برخورد می‌کنند. وقتی وارد آن روستا می‌شویم فیلمساز هم کاملا تاکید دارد که این یک فضای کاملا فرضی و انتزاعی است، چون می‌بینیم که ورود معلم از داخل مینی‌بوس که خوابش می‌برد کات می‌خورد به روستا، به گونه‌ای که از دودکش شومینه پایین می‌آید. طبیعتا اینها قراردادهایی است که فیلمساز با ما می‌گذارد و ما هم می‌پذیریم و می‌خواهیم بدانیم در آن روستا چه خبر است. روستایی که گرد مرده روی آن پاشیده‌اند و مردمش تکان نمی‌خورند و حتی حال خوردن یک چای را ندارند و برفک تلویزیون نگاه می‌کنند. به نظرم عصبانیت فیلمساز از شرایط روز در این فیلم خودش را نشان می‌دهد و آقای تبریزی به درستی مردم را نقد می‌کند اما فکر می‌کنم نقدش از جنس نقدهایی است که این روزها می‌بینیم و دوست نداریم، یعنی قدری توهین به مردم در فیلم کاملا دیده می‌شود گویی مردم در به وجود آمدن این شرایط کاملا مقصر هستند. درست است وقتی مردم برفک نگاه می‌کنند یک کنایه پررنگی به تلویزیون و رسانه است ولی مردمی که به آن رسانه زل زده و وقتشان را این‌گونه می‌گذرانند بیشتر زیر سوال هستند.

وی اظهار کرد: آن راننده وانت می‌تواند به روشنی نماینده یک شخص یا طیف باشد که مدتی سرمایه‌های باارزش ما را برده‌اند تا بعد سر سفره بیاورند که نتوانستند. به هر حال کنایه‌های فیلم کاملا آشکار و روشن است و به هیچ وجه نمی‌توان از آن فرار کرد. فکر می‌کنم بعضی جاها تیغ تیز حمله به سمت مردم خیلی تند است و مقداری عصبانیت در آن وجود دارد.

در ادامه کمال تبریزی بیان کرد: اگر توجه کرده باشید تقریبا می‌توانیم بگوییم همه آنچه دیدیم در خواب خانم معلم بوده زیرا لحظه‌ای که وارد روستا می‌شویم همزمان با ورود او به روستا است و در انتهای فیلم با همان زاویه و همان اندازه نما می‌بینیم که از خواب بیدار می‌شود.

وی افزود: قصدمان بوده این را بگوییم که واقعا مثل یک خیال یا یک برهه تاریخی است که از ذهن این شخص گذشته است. این آدم در انتهای فیلم برای اولین بار است که وارد روستا می‌شود و ممکن است اصلا با یک روستای دیگری مواجه شود و شبیه به آن چه که در خواب دیده نباشد. نکته دیگر اینکه واقعا قصدمان توهین به مردم نبوده و این تعبیری است که ممکن است برخی از مخاطبان داشته باشند. در خیلی از فیلم‌ها به ویژه فیلم‌هایی که دوران به خصوصی از غرب را می‌خواهد نمایش دهد، مثل «ماجرای نیم روز» ساخته زینمان می‌بینیم که یک آدمی وارد شهری می‌شود که بی در و پیکر و بی قانون است، ظالمان ظلم می‌کنند و اتفاقات زیادی در حال رخ دادن است و مردم شهر قبول کرده‌اند که این اتفاقات برایشان بیفتد. از این جنس نقادی مثل فیلم‌های «ماجرای نیم روز» یا «صلوه ظهر» هم نقد به مردم را می‌بینیم یعنی یک قهرمانی که در مقابل روش و عملکرد آن جامعه کوچک قرار می‌گیرد. این به هیچ وجه به معنای توهین نیست. در واقع بخشی از تاریخ را دوباره گفتن است و بیان اینکه در مقطعی از تاریخ جامعه ما دچار این معضل شده است.

این کارگردان اظهار کرد: در هنگام ساخت فیلم فکر می‌کردم که باید چنین چیزی را بگویم و تصورم این بود که ممکن است در ایران هیچ وقت کسی موفق به دیدن این فیلم نشود و واقعا انتظار داشتم که غیرقابل نمایش باشد، ولی فکر می‌کردم فیلمسازان مانند نگارندگان تاریخ هستند و نسبت به شرایط موجود عکس‌العمل نشان می‌دهند و سعی می‌کنند آن را بنویسند. اگر من می‌خواستم از آن دوران 8 ساله یک یادداشتی در دفترچه‌ام بنویسم تقریبا به همین موارد و بهت وحیرتی که داشتم، اشاره می‌کردم. شاید عصبانیت کلمه درستی نباشد بیشتر یک نوع مبهوت بودن نسبت به این است که چرا چنین عکس‌العملی در جامعه وجود دارد و چرا چنین رفتاری در برهه‌ای از تاریخ می‌بینیم.

وی ادامه داد: یک مثال دیگری می‌زنم که البته مقدار زیادی مع‌الفارغ است. در جنگ جهانی دوم وقتی هیتلر روی راس کار می‌آید همه جامعه آلمان به او عشق می‌ورزیدند. ممکن است عده‌ای هم وجود داشتند که بعدها در فیلم‌ها نشان داده شد که یک مخالفت‌ها و مقاومت‌هایی داشته‌اند اما واقعیت این است که همه دستشان را بالا می‌بردند و به چنین شخصیتی ادای احترام می‌کردند. این اتفاقی است که مختص جامعه ما نیست در خیلی جاهای دیگر دنیا هم رخ داده و تاکید و صحبت کردن در مورد آن به نسل‌های بعدی و جوان‌هایی که در آینده وارد این جامعه می‌شوند و خیلی از امور را به دست می‌گیرند، یک نوع بینش، آگاهی و نسبت به آینده هشدار می‌دهد که دوباره شاهد چنین وقایعی نباشیم. برآیند حرکت مردم همیشه یک مسیر درستی را می‌رود ولی ممکن است یک جاهایی در دست‌انداز می‌افتد، ما می‌خواستیم راجع به این دست‌انداز توضیح دهیم و بگوییم که امیدواریم در آینده از این دست‌اندازها نداشته باشیم یا خیلی کم داشته باشیم.

در واکنش به صحبت‌های تبریزی، کثیریان گفت: یعنی اگر هیتلر برگشت دیگر به او رای ندهید.

پس از آن شجاع نوری در مورد بخش سفر هازاما کامپه و مرتبط شدن فیلمنامه به او و سفرش توضیح داد: آقای کامپه یک سوپراستار تلویزیونی در ژاپن است که صبح‌ها برنامه‌ای «صبح به خیر ژاپن» دارد که همه در سراسر ژاپن می‌بینند و خیلی هم محبوب است. او در زندگی واقعی‌اش نذر می‌کند که وقتی 60 ساله شد، دور دنیا را بدود. وقتی که به زمان ادای نذرش نزدیک می‌شود به آن شبکه تلویزیونی اعلام می‌کند که من می‌خواهم بروم و نذرم را ادا کنم و دیگر نیستم. آن شبکه به لحاظ محبویتی که داشته از او می‌خواهد که برنامه را قطع نکند و برای این ماراتن دور دنیا اسپانسر می‌شود و در طول مسیر امکاناتی را برای او فراهم می‌کنند که هر روز صبح این «صبح به خیر ژاپن» را در سراسر جهان انجام دهد. با هماهنگی‌هایی که صورت گرفته بود در تمام کشورها این اتفاق می‌افتاد و از ما هم خواستند که در ایران این کار را انجام دهیم و شرایطی را فراهم کنیم که او بتواند «صبح به خیر ژاپن» را اجرا کند.

وی ادامه داد: من و آقای تبریزی تجربه مشترک «فرش باد» را داشتیم که هر سه‌مان، یعنی ما و ژاپنی‌ها از آن همکاری خیلی خوشحال و راضی بودیم. وقتی چنین پیشنهادی شد یک جرقه‌ای به ذهنمان خورد که ما که کشور سینما هستیم و یکی از شاخصه‌های کشورمان سینما است، مثل کشورهای دیگر صرفا ارائه خدمات ندهیم، بلکه یک فیلم سینمایی در این رابطه بسازیم.

تهیه‌کننده دونده زمین افزود: این نکته با جنونی که وجود داشت خیلی عملی به نظر می‌رسید ولی ژاپنی‌ها باور نمی کردند که چنین چیزی امکان داشته باشد. ما گفتیم که یک قصه را با حضور او می‌سازیم. شرط‌هایی که ژاپنی‌ها داشتند این بود که کامپه به هیچ وجه به عقب برنگردد و مدت زمانی بیش از یکی دو روز در یک جا نماند مگر برای معالجه مثل شرایطی که در ترکیه پیش آمد و او برای مدتی در آنجا بستری شده بود. زمانی که ما تصمیم گرفتیم این کار را انجام دهیم کامپه هنوز سرطان نداشت و اوایل دویدنش در اروپا بود. در ابتدا قصه‌ای که در نظر گرفته بودیم طرح و شکل دیگری داشت و همه چیز را مثل یک مانور آماده کرده بودیم که با مقتضیات جلو برود اما در یک زمانی دیدیم که دیگر هیچ خبری از او نیست و «صبح به خیر ژاپن» هم قطع شده بود. پس از پی‌گیری‌هایی که انجام دادیم متوجه شدیم که او در ترکیه فهمیده که دچار سرطان لنف شده و آن مدتی که ناپدید شده بود به این دلیل بوده است.

وی افزود: پس از آن کامپه تصمیم گرفت با سرطانش مبارزه کند و دوباره راه بیفتد و راه افتاد و وارد ایران شد. در آن مقطع ما طی مدتی کمتر از دو هفته و در کمال ناباوری ژاپنی‌ها، یک فیلم سینمایی در قالب یک اتفاق مستند را ساختیم. در حقیقت ما می‌خواستیم امتحان کنیم که آیا ما که یک کشور سینمایی هستیم می‌توانیم در یک شرایط بحرانی که هیچ چیز تحت کنترل نیست و نمی‌توانی هیچ چیزی را متوقف کنی یک فیلم بسازیم، که این اتفاق افتاد.

شجاع نوری در ادامه و در پی اشاره کثیریان به بی ربط بودن اشاره به حافظ و شعرش در پایان فیلم، گفت: آنچه در زمان فیلمبرداری در حال رخ دادن بود، عصبانیت نبود. اصل قضیه این بود که مردمی هستند که چیزهای ارزشمندشان را فراموش کرده‌اند. آنها لبخند زدن و خندیدن را فراموش کرده بودند، کلیدی که در نزد خودشان بود و تمام آن ارزش‌هایشان را فراموش کرده و از آن فاصله گرفته و به خواب فرو رفته بودند. حافظ یک تمثیل کوچک در پایان فیلم بود، اما آنچه در حقیقت اتفاق افتاد انرژی بود که کامپه از مردم بیدار شده گرفت.

پس از آن کثیریان بیان کرد: در فیلم شخصیت تاثیرگذار کامپه است در صورتی که طبیعتا باید آن خانم معلمی که وارد روستا می‌شود این تاثیر را بگذارد اما او هم وقتی وارد می‌شود نه تنها نمی‌تواند تاثیرگذار باشد، بلکه حتی ابعاد منفی مثل بستن بچه‌ها با طناب یا ناتوانی در آموزش به آنها را هم دارد. در حقیقت به نظر می‌رسد که نقش خانم معلم این است که دوربین با او همراه شود.

در پاسخ، تبریزی عنوان کرد: به این نکته توجه کنید که همه اتفاقات در خواب معلم رخ می‌دهد. معلمی که ماموریت دارد به روستایی برود در واقع در خوابش می‌بیند که قرار است با چه شرایطی روبه‌رو شود. در انتهای فیلم می‌بینیم که کامپه می‌آید و از مقابل او رد می‌شود یعنی رد شدن کامپه از آن روستا در واقع فقط همان لحظه است. او یک پیش‌بینی از آن جامعه دارد و به این فکر می‌کند که اگر بچه‌ها با من همکاری نکردند به زور هم شده آنها را به مدرسه می‌برم. اشتباه ما در دریافت تمثیل‌های فیلم به این دلیل است که اجزای آن را فراموش می‌کنیم. حداقل باید در پایان فیلم به این نکته پی ببریم که تمام آنچه را که داریم می‌بینیم، در رویا اتفاق افتاده است که می‌تواند صادق یا کاذب باشد. اینکه آنچه خانم معلم در خواب دیده حقیقت دارد یا نه، بستگی به دیدگاه شما و نقطه نظری دارد که مخاطب نسبت به جامعه دارد. اگر شما به عنوان مخاطب حس انتقادی داشته باشی کاملا با آنچه خانم معلم در خواب دیده همراه می‌شوی و به همین دلیل است که این فیلم یا موافق دارد یا مخالف، حد وسط ندارد. مخاطب یا از فیلم کاملا فاصله می‌گیرد و نمی‌تواند آن را قبول کند یا همه اجزای فیلم برای او قابل پذیرش است.

وی در مورد حافظ شرح داد: به هر حال این فیلم یک فیلم ایرانی است. ما خیلی از مواقع در زندگی روزمره‌مان به سراغ حافظ می‌رویم و با او مشورت کرده و از او کمک می‌خواهیم. خانم معلم در شرایط ناامیدی کامپه برای او از حافظ می‌گوید و در واقع به نوعی به او می‌گوید که ما در نقطه‌هایی از فرهنگ‌مان وقتی دچار یک نوع تردید می‌شویم به سراغ کاراکتری مثل حافظ می‌رویم و از دیوان حافظ کمک می‌گیریم. این در واقع یک نوع انتقال فرهنگ است.

وی همچنین در پاسخ به انتقاد کثیریان که معتقد بود حافظ و حس مربوط به آن برای ما قابل فهم و درک است ولی کامپه هیچ ارتباطی نمی‌تواند با آن برقرار کند چون اصلا متوجه نمی‌شود که چه می‌گوید، گفت: همه افراد وقتی در یک فضای معنوی مثل مسجد، معبد یا کلیسا قرار می‌گیرند آن جو و فضای معنوی بر آنها تاثیر می‌گذارد. اصلا لازم نیست زبانش را بداند، یک ارتباط روحی و معنوی و در واقع یک نوع انرژی وجود دارد که آن را کاملا حس می‌کند.

در ادامه سحر دولتشاهی بیان کرد: من فکر می‌کنم همانگونه که یک کلید برای خندیدن آدم‌ها در نظر گرفته شده، کامپه هم قبل از اینکه دونده باشد یک کمدین است و انرژی آنجایی که او می‌تواند یک آدمی را بخنداند به او منتقل می‌شود. از نظر من هم معلم در واقع یک تماشاگر است و شاید اگر این تحولات در روستا اتفاق نمی‌افتاد او هم به آنها می‌پیوست و یا در نهایت از آنجا بیرون آمده و فقط خودش را نجات می‌داد. معلم لزوما کسی نیست که آمده چیزی را عوض کند.

پس از آن حبیب رضایی نیز بیان کرد: به نظر من تاثیر و تاثر قابل اندازه‌گیری و انگشت‌گذاری نیست. ممکن است پیشگویی که در خواب اتفاق می‌افتد ممکن است هشدار یا اخطار و یا یک پیشگویی مستند باشد. وقتی ما این کد را می‌گذاریم و به عنوان یک موتیو کاملا قابل اعتنا به آن می‌پردازیم، همه تاثیر و تاثرها را داریم به شکل دیگری معنی می‌کنیم. معلم فکر می‌کند که ممکن است آموزش از طریق من به شکل بدی مثل بستن با طناب صورت بگیرد و یا ممکن است بتوانم با خنده تاثیرگذار باشم. چیزی که قرار است در فردا اتفاق بیفتد، فردایی که از ما رد می‌شود و ما آن را نمی‌بینیم. من همچنان معتقدم همه فیلم‌ها لازم نیست زمان نداشته باشند، برخی فیلم‌ها لازم است که روایتگر یک مقطعی باشند و خیلی مهم است به ویژه الان که یک سری اتفاقاتی در مقاطعی می‌افتد لازم است در جایی ثبت شود تا بعدا بشود در مورد آنها فکر کرد.

وی افزود: «دونده زمین» آدم‌ها را متوجه می‌کند که این آینده، آینده خیلی زودی برای ما خواهد بود اگر متوجه آن نباشیم و اصلا چیز عجیب و سخت و دوری نیست. اگر حواسمان نباشد خیلی ساده می‌توانیم به برفک‌های تلویزیون خیره بمانیم. اگر حواسمان نباشد به راحتی می‌توانیم فعل و انفعالات منطقی و روزانه و عادی خودمان را فراموش کنیم و توجه‌مان را به چیزهای دیگری جلب کنند. این هشدار است و اگر حتی به برخی افراد بر بخورد اشکالی ندارد.

رضایی ادامه داد: من همیشه وقتی حرف از سیاه‌نمایی می‌شود می‌گویم مثلا آیا اگر یک شخصی یک تومور خیلی گسترده‌ای در بخش مهمی از بدنش داشته باشد و به او بگوییم، سیاه‌نمایی است؟ به نظرم در بحث جامعه هم همین اتفاق می‌افتد. تشخیص یک سری بیماری‌ها و عارضه‌ها و گفتن بی‌پرده آنها اصلا سیاه‌نمایی نیست بلکه یک هشدار است که هر کسی می‌تواند برداشت خودش را داشته باشد.

کثیریان بیان کرد: به نظر من این هشدار کاملا درست است اما این پازل عناصر دیگری هم دارد که در فیلم شما وجود ندارد. گویا مردم خودشان خواسته‌اند که این بلا به سرشان بیاید، بله خواسته‌اند، اما عوامل دیگری هم بوده که شما یا آن را به همان اندازه راننده وانت تقلیل دادید و یا حذفش کرده‌اید. الان در فیلم مقصر اصلی مردم هستند و من فکر می‌کنم ایرادی که در برخی مواقع به فیلم وارد می‌شود از همین جا نشات می‌گیرد. راننده وانت می‌گوید مردم خواب هستند و آب را در پیت‌های نفت می‌ریزد و می‌برد، اما اینکه چه کسی مردم را خواب کرده و چه اتفاقی افتاده که مردم خواب هستند حذف شده است. من که آن شرایط را درک کرده‌ام دلیل این اتفاق را می‌فهمم ولی کسی که 20 سال دیگر این فیلم را می‌بیند نمی‌تواند درک کند.

در پاسخ شجاع نوری تصریح کرد: شاید یک جاهایی به افراد بر بخورد که اتفاقا باید هم بر بخورد تا تکان بخورند. ما نرفته‌ایم بر سر پشت بام ایراد خانواده‌مان را فریاد بزنیم و دقیقا به همین دلیل از روز اول قرار گذاشتیم که این فیلم را به هیچ جشنواره خارجی نفرستیم. آقای تبریزی می‌گفت روی صحبت من با مردم است.

تبریزی نیز عنوان کرد: واقعا من فکر می‌کنم جمله برتراند راسل که می‌گوید: «اگر یک معلول در مسابقه دو اول نشود، فقط خودش مسئول است که این اتفاق نیفتاده است»، خیلی درست است و من به آن خیلی اعتقاد دارم و فکر می‌کنم ما چه به سعادت برسیم و چه به شقاوت، مسئولش خود ملت‌ها هستند. اصلا این درست نیست که بگوییم یک کسانی ما را به این روز انداخته‌اند، ما اگر نخواهیم دچار چنین مسائلی نمی‌شویم. در واقع ما اگر تسلیم شویم همین اتفاقات برایمان می‌افتد و باید بدانیم که سرنوشتمان را خودمان می‌توانیم تعیین کنیم و نباید اجازه دهیم دیگران برای سرنوشت ما تصمیم بگیرند. در واقع یک حس جمعی برای سرنوشت ما تصمیم می‌گیرد. اگر در هر جای دیگر دنیا هر ناهنجاری و مشکل و یا هر آسایشی را می‌بینیم مردمش مسئول به وجود آمدن آن هستند. هر اتفاقی که در هر جایی می‌افتد به مردم همان جا برمی‌گردد، زیرا این انسان است که تعیین‌کننده است. خداوند انسان را خلق کرده و به او قدرت انتخاب داده و گفته تو خودت تعیین کن که به کجا می‌روی. پس ما هستیم که انتخاب می‌کنیم و نباید به گردن کسی بیندازیم و بگوییم آنها باعث شدند. ما اگر نخواهیم هیچ اتفاقی برایمان رخ نمی‌دهد.

در ادامه تبریزی در پاسخ به یکی از حضار که به حضور فردی خارجی به عنوان فردی موثر برای حل مشکل مردم انتقاد داشت، گفت: اعتقاد من این بود که آدمی از یک جای دیگر دنیا می‌آید، که ممکن است به معنای تعامل جهانی باشد، و با مردم روستا برخورد می‌کند و بیشتر بچه‌ها و جوانترها با او ارتباط برقرار می‌کنند. من با این حرف مخالفم که این آدم باعث چنین تحولی شده و از درون خود مردم نیست. به نظر من این اتفاق از طریق «ننه مراد» می‌افتد. کسی که مثل مادر یک سرزمین است که دچار فراموشی شده و دائم به دنبال یک گوهری می‌گردد و جایی این انسداد باز می‌شود که دسته کلیدی که پیش خود ننه مراد است به واسطه حرکت، دویدن و تنه زدن بچه‌ها پیدا می‌شود. پس درست این است که بگوییم خود مردم کلید باز کردن قفل‌ها هستند.

حبیب رضایی اظهار کرد: در انتخابات اخیر همه متفق‌القول معتقد بودند که چیزی به نام تلگرام توانست واسطه رخ دادن یک اتفاق بزرگ شود. شاید پیش‌بینی آقای تبریزی برای ژاپنی‌ها که اصولا برای ما مصادف با کامپیوتر و تکنولوژی هستند، همین بوده است. شاید پیش‌بینی‌می‌کردند که اصولا می‌شود از یک سری وسایلی استفاده کرد تا یک سری تحرکات به وجود بیاید.

پس از آن لیلی فرهادپور که در میان حضار بود، بیان کرد: من می‌خواهم یک نگاه پسااستعماری داشته باشم و با این نگاه بگویم این آدمی که وارد شده از شرق آمده و کاملا یک آدم ضداستعماری است و از جایی آمده که همیشه از طرف غرب استعمار شده بود. این روستا از طرف راننده که به معنای سرمایه‌دار است دچار استعمار شده و مثال کشور ماست که در طول سال‌ها همیشه از سوی غربی‌ها و پس از آن از سوی سرمایه‌داران داخلی استعمار شده و در نتیجه خمودگی مردم را در پی داشته است.

وی افزود: نکته بعدی مساله دیگرپذیری است. آقای کامپه در اولین قدم برای ارتباط با کودکان شروع می‌کند به مسخره کردن مواردی مثل کاراته و تعظیم ژاپنی و از این طریق می‌تواند با بچه‌ها ارتباط برقرار کند. اگر معلم نتوانست با بچه‌ها ارتباط برقرار کند به این دلیل است که یک معلم وقتی بستری فراهم نباشد چه کاری می‌تواند انجام دهد و نکته دیگر اینکه اینجا همه ایران نبود زیرا بهیار می‌گوید روستای ما بوی گل می‌دهد بنابراین این روستا در واقع بخشی از جایی بود که دچار استعمار شده بود.

در ادامه کمال تبریزی در مورد کاراکتر بهیار در فیلم توضیح داد: به یاد دارم زمانی که همراه با آقایان شجاع‌نوری و رضایی و خانم اجلالی و آزاده جعفریان روی فیلمنامه کار می‌کردیم، نمی‌دانستیم که کامپه دچار بیماری شده و در میانه راه که اواسط فیلمنامه بود، فهمیدیم که او دچار چنین معضلی شده است. بنابراین ما نیاز به یک کاراکتری داشتیم که بتواند بحث پزشکی و معالجه و بیماری را نمایندگی کند. بهیار در واقع چنین نقشی داشت اما برای اینکه او فقط یک عنصر بیرونی نباشد و وارد قصه شود تا این عامل را نمایندگی کند، فکر کردیم که به واسطه حضورش می‌تواند یک رابطه عاطفی هم با خانم معلم برقرار کند که مقداری از تیپ بودن خارج و وارد فضای قصه شود.

وی همچنین در مورد وجود لاک پشت در فیلم بیان کرد: من با نشان دادن مکرر آن لاک پشت می‌خواستم به این نکته اشاره کنم که سکونی که در فیلم می‌بینید وجود ندارد. ما همیشه در حال حرکتیم اما این حرکت گاهی می‌تواند به قدری کند باشد که به نظر نیاید. حتی در روستایی که به نظر می‌آید همه چیز منجمد شده، حتما حرکت در دل این روستا، مردم و جامعه وجود دارد، اما می‌تواند سرعت پیدا کند یا کند شود. کسی که همواره متوجه این حرکت است، خانم معلم است.

شجاع‌نوری نیز بیان کرد: نکته دیگری که شاید بد نباشد اگر به آن نگاه کنیم، مساله عادت است. لاک پشت در شرایط کاملا غیرطبیعی و غیر پایدار وجود دارد اما همه اهالی روستا چون به آن عادت کرده‌اند بی‌تفاوت از کنارش رد می‌شوند. لاک پشت خیلی آرام حرکت می‌کند و هیچ تغییری ندارد که آنها متوجه ناپایدار بودنش نشوند، ولی چون عادت کردند به وضع موجودشان و عادت اولین خطری است که انسان را در هر شرایطی که هست، تهدید می‌کند، هیچ کدام نسبت به این لاک پشت هیچ عکس‌العملی ندارند و اولین کسی که عکس‌العمل دارد، کامپه است چون او عادت نکرده است. کامپه نماد کسی است که هیچ کدام از این عادت‌ها را ندارد و دعوتشان می‌کند به چای خوردن، به گونه‌ای دیگر آب خوردن و خندیدن که گونه‌ای دیگر از بودن را می‌خواهد آغاز کند و اینها شکستن عادت‌ها است و این تمثیلات به همین دلیل کنار هم چیده شده است.

سحر دولتشاهی نیز به عنوان حرف پایانی گفت: چیزی که مدتی است ذهنم را مشغول کرده این است که ما ملتی هستیم که خیلی زود همه چیز به ما برمی‌خورد. راجع به هر چیزی که صحبت می‌کنیم به آدم‌ها برمی‌خورد و وقتی بیشتر به این مساله نگاه می‌کنیم می‌بینیم این مساله از یک غروری می‌آید که همان غرور باعث می‌شود چیزی جلو نرود. اگر هر فشاری از بیرون وارد می‌شود به این معنا نیست که عملکرد ما بهترین عملکرد است و نقض کردن این عملکرد این همه دلخوری ندارد. به نظرم کلمه توهین کلمه بزرگی است و انتخاب این کلمات باید قدری با دقت‌تر انجام شود. 

58245