خبرنامه دانشجویان ایران: حسین سروقامت*// یکی از نیازهای دائمی افراد جامعه بهویژه جوانان، مدیریت اقتصادی است. مردم باید یاد بگیرد که چگونه کارآفرینی کرده و شرایط را برای بهبود فضای کسبوکار فراهم آورند.
غفلت از این مهم به شرایطی منجر شده است که برخی جوانان ما بهرغم تلاش و جستوجو، فضای مناسبی را برای اشتغال پیدا نکنند و سرانجام بیآنکه خود بخواهند نام آنان در فهرست هزاران «جوان بیکار» ثبت و ضبط شود.
پس به تعبیر فرخییزدی باید کمر همت بست و وقت کار از حرف زدن پرهیز کرد:
زبون شدیم ز بس وقت کار، حرف زدیم زبان ببسته و بازو گشاده باید کرد
نویسنده در این مجال کوشیده در سالی که به شعار زیبای «حمایت از کالای ایرانی» مزین شده است، هشت گام اساسی در بهبود فضای اشتغال و کسبوکار را برشمرده و برخی اقدامات کاربردی را فراروی مخاطبان فرهیخته خویش قرار دهد.
مطالعه و بهکارگیری مطالب این مقاله برای بهینهسازی شرایط امروز و فردای شما مهم و اساسی است.
گام اول؛ بهشدت مسئولیتپذیر باشید
پرسش مهمی همواره ذهن آحاد مردم را به خود مشغول کرده و آنان را به جستن پاسخ ترغیب میکند؛ آیا ما باید فقط به مظاهر فرهنگ و تمدن خودی تکیه کنیم و چشم بر آداب و فرهنگ سایر ملل ببندیم یا به ارتباطات گستردهای اهمیت دهیم که میان فرهنگها پیوند برقرار کرده و ملتها را بههم گره میزند؟
ادراک تفاوت میان تهاجم فرهنگی و تبادل فرهنگی نیز در پاسخ به همین سوال ممکن است. تهاجم فرهنگی از سنخ یورش و شبیخون است که چون توفانی سهمگین میآید و همه سرمایه ملتی را با خود میبرد؛ اما تبادل فرهنگی نوعی داد و ستد متعارف است که آگاهانه و براساس درک متقابل از یکدیگر صورت میپذیرد. بر این اساس، ملتها بخشهایی از فرهنگ خودی را میدهند و در عوض بخشهایی از فرهنگ بیگانه را میپذیرند. بدیهی است این امر تابع عوامل مهمی است که میان فرهنگ خودی و بیگانه قرابت برقرار میکند.
مسئولیتپذیری ازجمله مسائلی است که نقطه قوت فرهنگ بیگانه محسوب میشود و ما باید آن را بهتر شناخته و بیشتر بهکار بریم. شاید شما با نام سازمان «boy scouts» در کشورهای پیشرفته آشنایی داشته باشید؛ موسسهای که ما در زبان فارسی به «پیشاهنگان پسر» تعبیر کرده و از عملکرد آن در پیشرفت و توسعه جوامع آگاهی داریم.
میدانید مردم سالانه چه مبالغ گزافی به این قبیل موسسات میپردازند که به پسران نوجوان آنان قواعد زندگی جمعی بیاموزند؟! میدانید مهمترین وظیفه این قبیل سازمانها، آموزش اعتمادبهنفس و همچنین پرورش حس مسئولیت و رشد فردی و اجتماعی نوجوانان از طریق شرکت در برنامههای اردویی است؟
دوستان؛ ما در این قبیل موضوعات چقدر سرمایهگذاری کردهایم؟ شما بهخوبی آگاهید که شناخت و التزام به مسئولیت، صداقت و پرکاری، پیبردن به خطا و اشتباه و عدم تکرار آن، زمانبندی درست و مناسب، پرهیز از فرافکنی و قبولکردن پیامدهای اشتباهات، از مهمترین لوازم مسئولیتپذیری است. اما آیا میدانید در آن سوی مرزها برای آنکه مسئولیتپذیری را نهادینه کنند، از چه روشهایی بهره میبرند؟ من به یکی از این روشها اشاره میکنم، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. آنان برای انجام کارها زمانبندی میکنند. کاری را به مخاطب خویش میسپارند و بهصراحت میگویند که موعد انجام این کار دو هفته است. اگر یک روز دیرتر شد، دیگر به درد ما نمیخورد.
آنان چنین زمانی را زمان مجاز برای انجام یک کار مشخص (Time Dead) تلقی کرده و تخطی از آن را مجاز نمیشمارند. همچون سفارشی که وزارت کشور به چاپخانهای میدهد تا در موعد مشخص به میزان مقرری تعرفه اخذ رأی چاپ کند. فکر کنید اگر چاپخانه کار خویش را –ولو با بهترین کیفیت- فقط یکساعت پس از اتمام رأیگیری تحویل دهد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ حتی یک برگ از آن تعرفهها نیز استفاده نخواهد شد.
آنان به این وسیله آموزش میدهند که اگر کاری بیش از میزان مقرر زمان برده باشد، دیگر کار نیست، اتلاف وقت است. همچنین یاد میدهند که برای ما صرفا انجام کار مهم نیست، انجام آن در زمان مقرر نیز اهمیت دارد. پس برای داشتن دست برتر در کارآفرینی و اشتغال بهشدت مسئولیتپذیر باشید.
گام دوم؛ از این شاخه به آن شاخه نپرید!
- پابلو به هر کاری دست میزد، نفر اول میشد؛ اگر به ارتش میرفت، قطعا ژنرال میشد و اگر به کلیسا راه مییافت، حتما پاپ میشد. پابلو سخن مادر خویش را برید و گفت: «اما من سراغ نقاشی رفتم و پیکاسو شدم!»این برشی از گفتوگویی صمیمی است که تاریخ برای ما به یادگار گذاشته است.
یکسوی این گفتوگو مادری پیر و فرتوت است که پسر خویش را بهخوبی شناخته و از استعدادهای او باخبر است؛ سوی دیگر شاهکار نقاشی جهان پابلو پیکاسو! کسی که امروز یک برگه نقاشی ساده دمدستی او –اگر ثابت شود که اثر پیکاسو است- صدها هزار دلار قیمتگذاری میشود. و شما میپرسید چطور؟ چطور کسی میآید و میآید تا به این قله میرسد؟ پاسخ دو کلمه بیشتر نیست؛ عشق و پشتکار!
شما نیز اگر کاری را عاشقانه دوست بدارید و در انجام آن پشتکار ورزید، از دیگران یک سر و گردن بالاتر خواهید ایستاد. اما اگر میخواهید چون پیکاسو که سرآمد نقاشان جهان است، گوی سبقت از همه عالم بربایید، کار دیگری هم لازم است؛ سر یک رشته را بگیرید و تمام عمر خویش را با عشق و پشتکار مصروف آن کنید؛ این نسخه معجزه میکند.
به مهران مدیری، چهره نامآشنای طنز ایران گفتند با وجود آنکه صدای دلنشینی داری، چرا کنسرت برگزار نمیکنی؟ گفت من این کار را کردم. کنسرتی برپا کردم و خب قدری هم درخشیدم؛ اما وقتی از پلکان سن پایین آمدم تا به ابراز احساسات طرفدارانم پاسخ دهم، پیرزنی که معلوم بود با علاقه خودش را به آن کنسرت رسانده، جملهای به من گفت که تا عمر دارم، از ذهنم محو نخواهد شد:
- مادرجان؛ تو همان بازیگری را ادامه دهی، بهتر است! و او فهمید هرکس به هرجا رسیده، بیمدد عشق و پشتکار نبوده است، البته اگر از این شاخه به آن شاخه نپرد! شما هم به این نسخه عمل کنید، اگر میخواهید در کار و فعالیت خویش تک باشید.
گام سوم؛ نیروهای نهفته را بیدار کنید
علاقه دارید اعترافی بشنوید؟ اینبار از زبان استاد مبرزی که سالهاست در کرسی درس و بحث دانشگاه میدرخشد.
در آغاز روزی شیرین در یک کنفرانس بینالمللی، میهمان همکاران خویش بود و برای استادان سخن میگفت. سرش را بالا گرفت و سینهای صاف کرد و گفت: دوستان؛ افق دید خود را وسعت بخشید و «استعدادهای بالقوه» این بچههای دانشجو را کشف کرده، چون آینهای در مقابل دیدگانشان قرار دهید.
من اعتراف میکنم که در دوره دانشجویی، استادی بزرگوار با من چنین کرد و اگر امروز در جایگاه یک استادتمام دانشگاه مشغول تدریس هستم، با تمام وجود مدیون آن استادم!
رشته تحصیلی من در دوره دانشجویی، مکانیک سیالات بود. من ابدا دانشجوی درسخوانی نبودم. ترم سوم مشروط شدم و ترم چهارم هم نتوانستم بیش از ۱۴ واحد بردارم. استادی داشتم که اکنون در دانشگاه فردوسی مشهد تدریس میکند. اگر بخواهم در یک جمله او را توصیف کنم، باید بگویم «پیش از آنکه استاد باشد، آدمشناس قابلی بود.»
از آغاز ترم به ما گفته بود امتحان میانترم میگیرد. سوالات را که دیدم، یادم نمیرود که پاسخ یکی از آنها را اصلا بلد نبودم. از مشروطی دوباره میترسیدم، دست و پایم میلرزید و مانده بودم چه کنم! در این میان، یک لحظه استادم را دیدم که کنارم ایستاده و به برگه امتحان من چشم دوخته است. آهسته و شرمنده گفتم استاد، ممکن است درباره این سوال راهنمایی کنید؟ باورتان نمیشود، به راهنمایی اکتفا نکرد و مساله را کاملا حل کرد. من که دهانم از تعجب باز مانده بود، گفتم استاد شما که پاسخ را تمام و کمال گفتید! نگاهی به من کرد و گفت: «بلد شدی؟» من که در پوست خود نمیگنجیدم، پاسخ دادم «صددرصد!»
گفت: «غرض من یادگیری شماست. حالا که یاد گرفتی، این غرض حاصل شده است.» چندی نگذشت که وی از من خواست استاد حل تمرین درس او شوم. گفتم شما خبر دارید که من دانشجوی مشروطی هستم و براساس قوانین دانشگاه نمیتوانم استاد حل تمرین شوم!
گفت من با مدیر آموزش صحبت میکنم و مجوز این کار را میگیرم. او مثل معماری که بنایی را آجربهآجر میچیند و بالا میبرد، مرا گامبهگام ساخت و بالا برد. من بهخاطر شخصیتی که استادم به من داده بود، آن درس را مشتاقانه خواندم و در پایان ترم با نمره 5/19پاس کردم؛ نمرهای که مرا شاگرد اول آن کلاس کرد.
نمیدانم او چه حسی را در من برانگیخت، اما میدانم بهخاطر او ادامه دادم و دیگر هرگز مشروط نشدم. امروز نیز راهی را میروم که او آن روز به من آموخت. اگر روزی او را در کوی و برزن ببینم، دستش را میبوسم و به این بوسه افتخار میکنم.
دوستان؛ اگر کسی از بیرون میتواند اینگونه استعدادهای ما را کشف کرده و راهی برای ورود به مراحل بالاتر فراروی ما قرار دهد، چرا ما خود نتوانیم؟
گام چهارم؛ رقیب بتراشید و روی رقبا حساب ویژهای باز کنید!
ما ایرانیها با فرهنگ رقابت، میانه چندانی نداریم. نمیدانم بگویم یا نه که حتی گاهی از اقدامی که رقیب را زمین بزند نیز فروگذار نمیکنیم. اما اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، رقیب عامل موثری برای رشد و پیشرفت ماست. اوست که ما را به کار و تلاش بیشتر واداشته و از رکود و سستی بازمیدارد. تاکنون فکر کردهاید؛ اغلب آنان که رقیب نداشتهاند یا درجا زده یا به قهقرا رفتهاند؟
رقبا هستند که ما را به سمت ابتکار عمل، ایدهپردازی، نوگرایی و خلاقیت سوق داده و از ایستایی و سکون خارج میکنند. همچنین وجود رقبا باعث شناخت گستردهتر ما از محیط پیرامونی شده و به ما آیندهنگری را میآموزد. کیست که نداند سنجش رفتار رقبا همچون بازی با مهرههای شطرنج همواره بهترین چینشها را فراروی ما قرار داده و درنهایت به پیروزی بیچون و چرای ما و بیرون راندن رقیب از صحنه کارزار خواهد انجامید!
برای همین است که در جهان اول روی رقبا حساب ویژهای باز و وجود آنان را لازمه پیشرفت تلقی میکنند. همین چند ماه پیش پیام تبلیغاتی زیبایی دیدم که یک کمپانی بزرگ خودروسازی برای کمپانی دیگری که رقیب سرسخت آن به شمار میرفت، فرستاده بود: «تبریک بهخاطر 100 سال رقابت با تو؛ 30 سال اول که نبودی، کمی خستهکننده بود!»
درست متوجه شدید؛ این پیام تبلیغاتی علاوهبر رقیبپروری با مهارت تمام، نکته پنهان دیگری را نیز القا میکند و آن اینکه ما 30 سال از شما جلوتریم و به همین نسبت هم بر شما برتری داریم. خدا میداند؛ شاید همین پیام تبلیغاتی نیز حرکت دادن مهرهای باشد در دل این رقابت نفسگیر؛ و باز چه کسی میداند، شاید این کمپانی با حرکت دادن چند مهره دیگر روزی بتواند رقیب خود را کیش و مات کند!پس نترسید؛ برای خود رقیب بتراشید و روی رقبا حساب ویژهای باز کنید!
گام پنجم؛ بهرغم همه نیرنگها، شفاف عمل کنید!
دور و بر خود را نگاه کنید. برخورد آدمها را زیر ذرهبین قرار داده و کمی موشکافی کنید. بله، بهوضوح درمییابید که اطراف ما را آدمهایی پر کردهاند که گاه یک رودهراست در شکمشان نیست! آدمهایی که نان زرنگی خود را میخورند! زرنگی که نه؛ آدمهایی که نیرنگ و فریب از آنان موجوداتی عجیب و غریب ساخته است.
اما آنان یک اشتباه استراتژیک دارند و آن اینکه گمان میکنند با این دورنگیها دیگران را دور زده و راه میانبر میروند، در حالی که نه در جامعه ما، بلکه در سایر جوامع نیز هیچ ارزشی جای صداقت و شفافیت را نمیگیرد. با صداقت انسانها، انسانتر شده، نزد دیگران دلپذیرتر میشوند. چند سال پیش دستاندرکاران یک شرکت مواد غذایی در اروپا دریافتند مدتی است بخشی از محصولات آنها به شرکت مرجوع میشود. آنان دلیلی برای این رخداد نمیشناختند و از علت این ماجرا خبر نداشتند.
آنها از مواد اولیه سالم استفاده میکردند، قیمت کالاهایشان گران نبود، از سیستم توزیع مناسبی بهره میبردند و برای جذب مشتریهای خود تبلیغات هدفمندی داشتند. پس چرا کالاهایشان مرجوع میشد؟ نظرسنجی گستردهای را از مشتریان خود به عمل آوردند و علت عدم اقبال مردم را از این طریق جویا شدند.
آنان پس از دستیابی به آرا و نظرات مشتریان، در اقدامی کمسابقه نتایج این نظرسنجی را بهطور شفاف و دقیق روی سایت خود قرار دادند. همین کار باعث شد مشتریان بار دیگر به این شرکت اعتماد کرده و اعتبار از دست رفته آن بهمرور برگردد!
دوستان عزیز؛ امروز آغاز راهی است که شما در آینده خواهید پیمود. نهتنها در کسبوکار، که در همه زندگی خود شفاف باشید. کسی از این رهگذرآسیب ندیده است.
گام ششم؛ خیرخواهانه ایدهپردازی کنید
اگر به من بگویی، فراموش میکنم. اگر یادم بدهی بهخاطر میآورم، اما اگر درگیرم کنی، یاد میگیرم! این شعار آموزشی یونسکو از زیباترین سخنانی است که تاکنون شنیدهایم. و من امروز میخواهم از این شعار به حرف تازهای برسم، بس زیبا و شنیدنی؛ اگر اندکی خیرخواهی و دلسوزی با قدری خلاقیت و ابتکار عمل همراه شوند، چه کارها که از پیش نمیبرند.
پارک علم و فناوری استان خوزستان با همکاری دانشگاهها و سایر دستگاههای استان مدتی است دست به طراحی جشنوارهای زدهاند بهنام«ایتاپ»؛ ایتاپ یعنی ایده تاپ، یعنی پیمودن مسیر دشوار ایده تا پدیده! غرض از طراحی این جشنواره آنکه هرکسی در هر سن و سالی اگر ایده تاپی دارد به صحنه بیاید، با دوستانش به رقابت بپردازد و درنهایت این رقابت را استادانی از رشتههای گوناگون داوری کنند.
روزی میان من و یکی از دستاندرکاران این جشنواره تاپ گفتوگویی صمیمی شکل گرفت:
- جشنواره برگزار میکنید که چه اتفاقی بیفتد؟
- که خودمان را محک بزنیم که چندمَرده حلاجیم، که ببینیم اگر ذهنهایمان درگیر شوند، چه چیزی یاد میگیریم.
باورتان میشود جایزه 700 هزار تومانی نفر اول مسابقه امسال نصیب چه کسی شده است؟ یک پسربچه هشتساله!
- بچه هشتساله و ایده تاپ؟
- چراکه نه؛ همین که باور نمیکنید، یعنی خودمان را جدی نگرفتهایم!
از جا برخاست، کفی کفشی را آورد که از میان آن سیم مسی نازکی عبور کرده بود که میتواند با منبع برق 12 ولت حرارتی معادل 37 درجه (حرارت بدن انسان) تولید کند؛ حرارتی که بتواند کف پا را گرم نگه دارد و نسوزاند.
- چه جالب؛ این ایده از کجا سرچشمه گرفته و چه کاربری مفیدی دارد؟
- از یک خلاقیت خیرخواهانه؛ مادربزرگ این پسر مبتلا به دیابت است. گاه عصبهای کف پای دیابتیها حساسیت خود را از دست داده، فعالیت طبیعی خویش را انجام نمیدهند. این مادر به جهت همین عارضه، پای خود را به بخاری میچسباند که قدری گرم شود، بخاری پای او را میسوزاند و او متوجه نمیشود. در ذهن نوه کوچک او که شاهد این ماجراست، ایده تاپی شکل میگیرد و شروع میکند به چیدن مقدمات آن! این کفی حرارتبخش که مُهر اعتماد داوران مسابقه بر آن خورده، حاصل تلاش دلسوزانه این پسربچه هشتساله است.
در خیرخواهی شما تردیدی نداریم؛ اما در ایدهپردازیتان... بگذریم!
گام هفتم؛ لحظهای از کارآفرینی کوتاه نیایید
اگر عاشق پرندگان باشید، پرورش پرندگان تزئینی و خوراکی میتواند یک شغل تمامعیار باشد. پرورش طاووس بهعنوان یکی از زیباترین مخلوقات خدا، شغلی جذاب و سودآور است.
برای تکثیر طاووس و جوجهگرفتن از تخمهای نطفهدار آنها میتوان از بوقلمون کمک گرفت. این تخمها را زیر بوقلمونهای کُرچ قرار میدهند و آنها بهخوبی جوجههای طاووس را به دنیا میآورند.
میدانید بهای هر عدد جوجه طاووس چند است؟ دستکم 300 هزار تومان! ممکن است فکر کنید مزرعه پرورش طاووس امکانات ویژهای میطلبد. اما نه؛ شرایط اقلیمی کشور ما اجازه چنین کاری را به ما میدهد. طبق محاسبات اصولی، جمع هزینه نگهداری از هر جفت طاووس 250 هزار تومان در سال برآورد میشود در حالی که قیمت هر عدد طاووس حداقل یکمیلیون و 100 هزار تومان است. به این ترتیب فروش طاووس و پرهای آن شغلی بسیار سودآور به شمار میآید.
اینها بخشهایی از مصاحبه بانوی موفق مازنی است که از فعالان اقتصادی کشور بهشمار میرود. او این سخنان را با نشریهای گمنام بهنام «منهای نفت» مطرح کرده است.
من برای این نشریه و امثال آن ارزش قائلم؛ زیرا به اطراف و اکناف کشور عزیزمان سرک میکشد تا طرحهای اقتصادی و شغلهای بومی سودآور را معرفی کرده، زمینه کار و تلاش جوانان ایرانی را فراهم کند.
به عزم و اراده آن بانوی کارآفرین نیز درود میفرستم که پس از 13 سال تولید و فروش موفق طاووس، از تمامی ظرفیت خانواده خویش استفاده کرده تا عرصه جدیدی را برای کار و تلاش اقتصادی ساماندهی کند.
در خانواده این بانوی کارآفرین هیچ عضو بیکاری وجود ندارد و وقت احدی تلف نمیشود. دغدغه شوهر او نیز که در آستانه بازنشستگی است، خانهنشینی پس از دوران بازنشستگی نیست؛ آنان احساس خوب مفید بودن را لحظهبهلحظه با هم تجربه میکنند.
من جای شما بودم تلاش میکردم با استفاده از این تجربیات ارزشمند ذرهذره به فنون کسبوکارهای بومی دست یابم. دوستان؛ شما میتوانید، فقط گاهی یک جرقه لازم است.
گام هشتم؛ ریسک کنید و از شکست نترسید
میدانید استارتاپ یعنی چه؟ شرکت نوپایی که دنبال راهاندازی یک کسبوکار جدید است، در حوزه فناوریهای نوین فعال است، فرصتجو و ارزشآفرین است، براساس خلاقیت شکل گرفته و هنوز در شرایط ابهام قرار دارد؛ به تعبیر دیگر دوران نوزادی و کودکی خود را طی میکند.
این شرکتها با عنوان بنگاههای زودبازده و اغلب با امکانات ساده و هزینه کم راهاندازی میشوند. در اغلب کشورهای پیشرفته نیز دولتها وظیفه خود میدانند که از آنها حمایت و پشتیبانی کنند.
لابد فهمیدهاید، کسی موفق به راهاندازی استارتاپ میشود که ریسکپذیر بوده و از ناکامی و شکست هراسی به دل راه ندهد.
حالا فکر کنید چقدر جذاب و دوستداشتنی است که جوانی در دوره سربازی، آنهم در این آشفتهبازار کسبوکار اقدام به راهاندازی استارتاپ کند؛ بهویژه آنکه یکبار هم طعم تلخ شکست را چشیده باشد.
توتیا با لیسانس مهندسی کامپیوتر، در دوره دانشجویی به فکر راهاندازی یک استارتاپ افتاد. او پس از آنکه توانست کمک حمایتی 25 میلیونی دولت را جذب کند، به یاری یکی از دوستانش استارتاپ «لندم» را ایجاد کرد؛ شبکهای اجتماعی که قرار بود به افراد کمک کند تا چیزهایی را که لازم دارند، از افراد ناشناسی که در اطراف آنان قرار دارند، امانت بگیرند. ایده جالبی که البته با مشکلاتی مواجه شد و شکست خورد. توتیا با عنایت به اینکه بزرگترین سرمایه استارتاپ، سرعت آن است، مهمترین علت شکست را کندبودن گروه عنوان میکند.
او از این تجربه استفاده و در دوران سربازی استارتاپ «ایتبیت» را راهاندازی کرد. ایتبیت، سرویس خورد و خوراک سالم برای فضاهای کاری است، یک بوفه هوشمند که در محیط کار افراد قرار میگیرد، برای هرکس یک اکانت میسازد و از طریق شبکههای اجتماعی یا پیامک آنان را از موجودی بوفه خبردار میکند. این استارتاپ بهمرور با اطلاع از عادات غذایی ناسالم افراد برای آنان خوراکیهای سالم پیشنهاد میدهد و به این ترتیب سیستم خورد و خوراک افراد را بهبود میبخشد.
خوانندگان گرامی؛ ممکن است این ایده هم در مراحل اقدام با مشکلاتی مواجه شود یا حتی دوباره طعم شکست را به صاحبان آن بچشاند؛ اما یادتان نرود شیرینی جوانی به این است که بتوانید یکبار دیگر همهچیز را از صفر شروع کنید.
∎