به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، حالا دیگر با جماعت مستندسازی طرف هستیم که اگر بگویم حداقلهای رعایت اخلاق و حفظ حریم مخاطب این است که وقتی دوربینت انواع توهینهای ناموسی و الفاظ رکیکی که ضبط کرده را بیپروا بر پرده بزرگ سینما نیاورد؛ در جوابتان میگویند که نشان دادن کشمکشهایی آکنده از کلمات رکیک به رئالیسم روایت کمک میکند؛ حتی اگر هم به واسطه تکرار تدریجی این کلمات، قباحت این میزان فحش و توهین ناموسی برای مخاطب از بین برود. مستند «خاتمه» کم ندارد از این مدل نمایش فحاشیهای یک خانواده پشتوی افغانستانی. اما شاید نمایش این فحاشی کمترین بداخلاقی مستندساز باشد، آن هم در نسبت فضای نژادپرستانهای که در مستند «خاتمه» رقم خورده است. «خاتمه» نام دختری افغانستانی است که به همراه خانوادهاش در شهر شیراز زندگی میکند و مستندساز در یک همراهی دوساله با دوربینش در زندگی و خانواده این دختر افغانستانی «خاتمه»ای را روایت میکند که نهتنها یک زندگی کامل از یک دختر افغانستانی نیست بلکه در برخی از مقاطع این تصاویر دچار پرشهای روایتی و حتی تکرار یک رفتار بهشدت اغراق شده از سوی برادر خاتمه است. برادری که نمونه بدفرمی از یک مرد افغانستانی است و مردی که نسبت کورکورانه با سنتهای خودش دارد.
اگرچه مستندساز تلاش دارد جایی بایستد که خشونت خانوادگی علیه یک دختر کم سن و سال را نشان دهد ولی به خاطر پرداخت اغراقآمیز به وحشتآفرینی «گلاب» برادر «خاتمه» و شکل تعمیمیافته این شکل آسیب اجتماعی بین دختران افغانستانی؛ روی پرده سینما، «خاتمه» تبدیل به یک مستند نژادپرستانه میشود که نهفقط آکنده از توهین به افغانستانیهاست که حتی به دلیل تناقضهای روایت تاریخیاش، به مخاطبش هم توهین میکند. به خاطر تبلیغات دهانبهدهان و شکل روایت مستند، سالنهای نمایش «خاتمه» در سه فصل نمایش جشنواره «سینما حقیقت» پرشده بود و تماشاچیان شاهد داستان زندگی غیرمعمول چند پشتوی افغانستانی بودند که فهم مواجهه با دخترشان را ندارند، در جاهایی از تماشای مستند، زندگی آنها را به باد خنده گرفتند و در مقاطعی مثل اینکه فرصت خوانندگی از یک دختر افغانستانی غصب شده است به حال و روز خاورمیانهایشان حسرت خوردند. «خاتمه» بیش از آنکه پرداختی از دختر تحتآسیب باشد، روایت مرد افغانستانی است که به ناموس خودش مثل یک کهنه چرک نگاه میکند و جلوی دوربین انواع توهینهای ناموسی را به زبان میآورد. به حدی این توهینها و رفتار چندشآور است که بارها مخاطب از خودش میپرسد که چرا برادر عصبی «خاتمه» کمترین خویشتنداری مقابل دوربین ندارد.
مستندساز روایت زندگی چند افغانستانی را به سیاهترین شکل ممکن از نقطهای تعریف میکند که کل زندگی افغانستانیها مثل زندگی آدمهایی از فضا آمده و بیاصول و ادب هستند که حالا قرار است چند ایرانی به فریادشان برسند که البته در این مسیر هم موفق نمیشوند و «خاتمه» که نزدیک دو سال بیسرانجام را در بهزیستی شیراز گذرانده و زندگیاش سوژه مستندسازان شده در آرزوی فرار از بهزیستی است و حاضر میشود که همراه برادرش به خانهاش بازگردد؛ منتها این بار، برادرش که قصد مستندسازان و فیلمبرداران را فهمیده، دیگر اجازه نمیدهد که به زندگیشان سرک بکشند. نفهمیدن زندگی افغانستانیها و البته نوع خشونت به یک دختر، ماحصلش چیزی نیست جز اینکه دیگر نه «خاتمه» به نسخهپیچیهای مددکاران و مستندسازان اعتماد میکند و نه دیگر خانوادهاش راه نفوذ به خانوادهشان را باز میگذارند.
در انتهای مستند «خاتمه» و 90 دقیقه مواجهه با زندگی دیگرانی از افغانستان، اجازه سرک کشیدن در زندگیشان و حل مشکل دختر از مستندساز ایرانی و حتی مددکاران اجتماعی غصب میشود و البته این آغاز روند تازهای است از نوع تعامل ما با زندگی افغانستانی که نهایتش به بیاعتمادی بین دو فرهنگ ختم میشود. چون ما هم مخاطبانی شدیم شبیه به اروپاییهایی که یک عمر در سالنهای سینماییشان و در مستندهایشان از دور به زندگی ایرانیها خندیدند و گاهی به حال ما افسوس خوردند. خلاصه اینکه ما هم در فیلم دیدن، داریم شبیه به اروپاییها میشویم.