تفاوت نگرش اسلام و غرب به حاکميت
صاحبخبر - آيت الله محسن اراکي اشاره: اسلام يک نگاه ديگري به حاکم دارد و غير از نگاههايي است که مکتبهاي ليبراليستي و ديگران به حاکم دارند؛ آنها حاکم را فقط برقرارکننده نظم و عدل ميدانند، در حالي که اسلام علاوه بر اينها حاکم را مسئول هدايت مردم ميداند. به گزارش خبرگزاري فارس، با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطي و غير وحياني پس از انقلاب اسلامي و مضاعف شدن اين هجمهها در سالهاي اخير، شايسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسي ادله عقلي و نقلي بحث پر اهميت حکومت اسلامي و ولايت فقيه را با نگاهي نو و متناسب با فضاي جديد جامعه جهان اسلام و جامعه جهاني مورد بررسي و کنکاش قرار دهند. در همين راستا سلسله دروس آيت الله محسن اراکي دبير کل مجمع تقريب مذاهب اسلامي که هر دو مکتب نجف و قم را درک کردهاند، ميتواند ارائه دهنده بينشي نو و دقيق در اين باب باشد؛ * اشتراط عدالت در متصدي ولايت امر بحث ما در مورد شرط عدالت ولي امر است. در شرع هم همان معناي لغوي عدالت مراد است يعني به معناي استقامت است. لکن در شرع، عدالت به معناي استقامت بر جاده شرع بوده و لذا عادل کسي است که حالتي از تقوا داشته باشد که راسخ در نفسش باشد که اين رسوخ تقوا که همان ملکه تقواست التزام عملي دائمي به احکام شرع را نتيجه ميدهد. ما در «نظرية الحکم» در تعريف عادل چنين بيان کردهايم: «هو من اتصف بحالة راسخة من التقوي تبعث علي التزام العملي الدائم باحکام شرع و يعبر أن هذه الحالة الراسخة بملکة العدل». اين تعريفي است که ما از عدالت اراده کردهايم و به نظر ما عدالتي که در ولي امر معتبر است اشد از عدالتي است که در امام جماعت و قاضي معتبر است. عدالتي که در امام جماعت معتبر است همان عدالتي است که در فقه گاهي از آن به ملکه باعث بر ترک کبائر و ترک اصرار بر صغائر نام گذاري شده است؛ يعني اگر کسي تارک کبائر بود و اصرار بر صغيره هم نکرد، عادل است و ميتوان پشت سر او نماز جماعت خواند. لکن در ولي امر؛ هم به مناسبت حکم و موضوع، هم به مستفاد از عقل و هم به استناد برخي از ادله شرعي که در آينده اشاره خواهيم کرد عدالتي شرط است که سه نکته ديگر در آن معتبر باشد که علاوه بر اين دو رکني است که در عدالت امامت جماعت يا امام جمعه شرط است. * تفاوت عدالت در امام جماعت و ولي امر بيان شد دو رکني که در امام جماعت شرط است اين است که ملکهاي باشد که او را از ارتکاب به کبائر و اصرار بر صغائر باز دارد اما به نظر ما در عدالت ولي امر حتي ترک صغاير هم معتبر است؛ يعني اين ملکه آن قدر رسوخ داشته باشد که ولي امر را از صغائر هم باز بدارد، بلکه افزون بر اين بايد اين رسوخ ملکه در حدي باشد که ولي امر را از ترک مستحبات موکده - منظور ترک مطلق است - يا ارتکاب به مکروهات شديده هم باز دارد. استقامتي که در اينجا در طريق و جاده شرع معتبر است چنين استقامتي است. لذا ولي امر و کسي که در مقام تصدي ولايت امر است نه تنها نبايد مرتکب به کبائر و صغائر باشد حتي نبايد تارک مستحبات موکده باشد، مثلاً تارک صلاة الليل نباشد و البته منظور اينکه گاهي نخواند نيست بلکه منظور تارک کلي است، يا برخي از مکروهات شديده را مرتکب ميشود. چنين شخصي «لا يصلح لولاية الامر». همچنين کسي که مرتکب مشتبهات ميشود هم نميتواند ولايت امر را بر عهده بگيرد؛ به دليل اينکه هم ارتکاب به مشتبهات و همچنين ترک مستحبات مؤکده، او را در معرض ارتکاب به محرمات يا ترک واجبات قرار ميدهد و اين معرضيت را براي او ايجاد ميکند. اين اصل را هم از تناسب حکم و موضوع، هم از عقل و هم از برخي از روايات استفاده ميشود که در ادامه بحث، استنادات آن را خواهيم آورد. بلکه افزون بر اين موضوع در بحث مروت است؛ مروت عبارت است از رفتاري که در نظر عرف موجب سقوط از اعين ناس ميشود؛ يعني کسي کاري کند که در چشم مردم اين کار ناپسند باشد ولو اينکه در شرع از آن نهي نشده است. مانند اين است که کسي در عرف ما با لباس زير در خيابان راه برود، يا اينکه [مثلاً عالمي] بستني و ساندويچ در دست بگيرد و در خيابان راه برود. ممکن است اين کار براي يک شخص عادي ايرادي نداشته باشد اما براي يک مجتهد جاافتاده و فقيهي که ميخواهد متصدي مقام ولايت امر باشد يک رفتار ناپسند است. چيزهايي که از آن به ترک مروت تعبير ميکنيم؛ يعني کارهايي که از نظر مردم کار خوبي نيست و از سوي مردم رفتار نابهنجار به شمار ميآيد. * ادله اشديت ملکه عدالت در ولي امر وقار هم در حدي که ضامن مروت باشد نيز به همين شکل است، البته منظور هر وقاري نيست بلکه منظور اين مقدار از وقار است که مخالف مروت نباشد يعني ترک آن مخالف مروت نيست و مروت بر آن صدق نميکند، به دليل اينکه مروت هم از مصاديق مستحبات مؤکده است. اين هم به دليل روايات متعددي است که از جمله آنها روايت موثقه سماعه است: «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَن عُثْمَانَ بْنِ عِيسَي عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: قَالَ: مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ يظْلِمْهُمْ وَ حَدَّثَهُمْ فَلَمْ يکذِبْهُمْ وَ وَاعَدَهُمْ فَلَمْ يخْلِفْهُمْ کانَ مِمَّنْ حَرُمَتْ غِيبَتُهُ وَ کمَلَتْ مُرُوَّتُهُ وَ ظَهَرَ عَدْلُهُ وَ وَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ.» ما از اين روايت استفاده ميکنيم که قدر متيقن آنچه از مروت در نزد شرع داراي جايگاه است استحباب مؤکد دارد؛ اينکه کمال مروت در کنار «ظَهَرَ عَدْلُهُ» و در کنار «مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ يظْلِمْهُمْ» به کار رود اين نتيجه را ميرساند. از اين روايت و سياق آن استفاده ميکنيم که مروت يک امر مطلوب مؤکد شرعي است. در مباحث عدالت قضا در کتاب القضاء - که در آن بحث عدالت را به صورت مفصل انجام داديم - بحث شده است که دليلي بر آن نداريم که مروت شرط در عدالت قاضي و امام جماعت باشد. در اينجا اين را عرض ميکنيم که هرچند ما مروت را شرط عدالت قاضي و يا شرط عدالت امام جماعت ندانيم لکن يک مستحب مؤکدي است که ترک اين مستحب مؤکد در منافات است با آن عدالت راسخهاي که در ولي امر شرط ميدانيم. کار وليِ امر تنها اين نيست که بخواهد امامت جماعت باشد بلکه ميخواهد همه جامعه را به سمت کمال هدايت کند. * تفاوت نگاه اسلام و غرب به حاکم اسلام يک نگاه ديگري به حاکم دارد و غير از نگاههايي است که مکتبهاي ليبراليستي و ديگران به حاکم دارند؛ آنها حاکم را فقط برقرارکننده نظم و عدل ميدانند، درحاليکه اسلام حاکم را تنها برقرارکننده نظم و عدل نميداند، بلکه حاکم مسئول هدايت مردم است. خداوند متعال در آيه کريمه ميفرمايد: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِهِ وَ يزَکيهِمْ وَ يعَلِّمُهُمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبين» يعني همه احکامي که بر رسول اکرم صلي الله عليه و آله بار ميشود به عنوان حاکم است و همه اين وظايف، وظايف حاکم است و اختصاص به ذات رسول اکرم صلي الله عليه و آله و شخص خاص او ندارد، بلکه وظيفه حاکم اين است که «يتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِهِ» آيات قرآن را بر مردم بخواند و خود او عملاً مترجم اين آيات باشد. «وَ يُزَکّيهِمْ» مردم را تزکيه کند «وَ يعَلِّمُهُمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَه» مردم را با حکمت آشنا کند. اينها از وظايف و مأموريتهاي حاکم است؛ حاکم بايد مردم را هدايت کند و ازآنجاييکه هستند، بالاتر ببرد. لذا اين نگاهي که به فرهنگ ميشود و گاهي از اين مسئولين ليبرالمنش هم اين حرف شنيده ميشود که فرهنگ کار مردم است و هرچه مردم بودند همان فرهنگ است، نگاه درستي نيست؛ به دليل اينکه فرهنگ کار انبياء عليهم السلام و کار خداي متعال است؛ آنچه را خداوند مطلوب ميداند بايد به مردم ياد داد و مردم را بايد ازآنچه هستند به آنچه بهتر است بالا برد و اين وظيفه حاکم است. وظيفه حاکم اين نيست که مردم را بر آنچه هستند نگه دارد. با توجه به اين مواردي که آمده است و با توجه به آن چيزي که در آينده خواهيم گفت، آن عدالتي که در بحث حاکم بحث ميشود به اين معناست. ترازش اين است؛ حاکم بايد از بهترينها در جامعه اسلامي باشد؛ اگر حاکم انتظار دارد مردم مستحبات را انجام دهند نبايد خود او تارک اين مستحبات مؤکده باشد و اگر ميخواهد مردم مرتکب مکروهات نشوند نبايد خود او آنها را انجام دهد. وظيفه حاکم اين است که مردم را به سمت انجام مستحبات و ترک مکروهات و رعايت معيارات اخلاقي دعوت کند، بايد مردم را به سمت متعاليات از اخلاق هدايت کند. حال اگر خود به اين شکل نباشد، نميتواند مردم را به سمت اين مراتب اخلاقي بالا دعوت کند. در صحيحه عبدالله بن مسکان هم چنين آمده است: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِي بْنِ الْحُسَينِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَصَ رَسُولَهُ صلي الله عليه وآله وسلم بِمَکارِمِ الْأَخْلَاقِ فَامْتَحِنُوا أَنْفُسَکمْ فَإِنْ کانَتْ فِيکمْ فَاحْمَدُوا اللَّهَ وَ ارْغَبُوا إِلَيهِ فِي الزِّيادَةِ مِنْهَا فَذَکرَهَا عَشَرَةً الْيقِينَ وَ الْقَنَاعَةَ وَ الصَّبْرَ وَ الشُّکرَ وَ الْحِلْمَ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ وَ السَّخَاءَ وَ الْغَيرَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمُرُوءَةَ.» خداوند همه مکارم اخلاق را در وجود رسول اکرم صلي الله عليه و آله مجسم فرمود، پس خود را بيازماييد که تا چه حد مکارم اخلاق رسول اکرم صلي الله عليه و آله در شماست؛ اگر اين مکارم اخلاق را دارا نيستيد درصدد تحصيل آنها برآييد و اگر هستيد خدا را شکر کنيد و بخواهيد که در اين مکارم اخلاق مقام بالاتري پيدا کنيد. حضرت ده چيز را به عنوان مکارم اخلاق معرفي فرموده است: يقين، قناعت، صبر، شکر، حلم، حسن اخلاق، سخيت، غيرت، شجاعت و مروت. به هرحال مروت از آن امور مطلوبه در حد مؤکد شرع است، لذا اين حد از مروت را در آن عدالتي که امام مردم و ولي امر جامعه بايد دارا باشد معتبر ميدانيم. * نقش نماز جماعت در تعالي معنوي جامعه حال اگر دو نفر بودند که هر دو توانايي مديريت داشتند اما يکي از آنها نسبت به ديگري از اين لحاظها برتر بود، مثلاً پايبند به نماز جماعت بود [او بايد ولي امر باشد]. البته در آينده خواهيم گفت که شايد بر واليان مسئله نماز جماعت را لازم بدانيم؛ نميخواهيم بيان کنيم که حکم به وجوب است اما مسئله نماز جماعت از ارکان ساختن فرهنگ ديني جامعه است و سبک زندگي ديني و اخلاق ديني و فرهنگ ديني عمداً در نمازهاي جماعت و در نمازهاي جمعه به وجود ميآيد. حتي يکي از کارهاي مهم نماز جمعه و جماعت، فرهنگ سازي است؛ کار امام جمعه اين است که فرهنگ عمومي را براي مردم بسازد و رفتار عمومي مردم را جهت دهد. آن وقت چگونه ميتوان قبول کرد يک مسئولي که خود او مسئول همين کار است اين امور را انجام ندهد! اين بستگي به آن نگاهي دارد که ما به مسئله مديريت جامعه داشته باشيم؛ اگر مدير يک جامعه و استاندار و فرماندار و مسئولين مرتکب مکروهات ميشوند و به مستحبات هم اعتنايي ندارند حداقل اين است که اين افراد اولويت در تصدي ندارند. آنهايي که اين جهات را داشته باشند اولويت در تصدي دارند. البته گاهي يک شخصي است مانند جناب کميل بن زياد رضوانالله تعالي عليه با آن مقامات معنوي که از خواص ياران اميرالمؤمنين عليه السلام است، منتها اميرالمؤمنين عليه السلام ايشان را از فرمانداري عزل کرد و به او گفت که اين کار تو نيست و تو از عهده مديريت در سطح فرمانداري بر نميآيي. روايات متعددي داريم که رسول اکرم صلي الله عليه و آله به حضرت ابوذر چنين فرمود: «الأمالي للشيخ الطوسي ابْنُ مَخْلَدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَاحِدِ عَنْ بِشْرِ بْنِ مُوسَي عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُقْرِي عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي أَيوبَ عَنْ عُبَيدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ سَالِمٍ الْجَيشَانِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي ذَرٍّ أَنَّ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ: يا بَا ذَرٍّ إِنِّي أُحِبُّ لَک مَا أُحِبُّ لِنَفْسِي إِنِّي أَرَاک ضَعِيفاً فَلَا تَأَمَّرَنَّ عَلَي اثْنَينِ وَ لَا تَوَلَّينَ مَالَ يتِيمٍ.» به او فرمود تو آدم ضعيفي هستي. آن اباذر با آن مقامات که حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله در باره او ميفرمايد: «ما أظلّت الخضراء و ما أقلّت الغبراء علي ذي لهجة اصدق من ابي ذرّ، يعيش وحده و يموت وحده و يحشر وحده و يدخل الجنة وحده» اين همه روايات و تأکيدات بر مقامات حضرت ابوذر است اما رسول خدا صلي الله عليه و آله به ابوذر فرمود که تو ضعيف هستي و کار تو فرمانروايي و مديريت نيست، حتي نپذير که مدير دو نفر هم شوي. گاهي به اين شکل است؛ فرد، انسان بسيار خوبي هم است و از لحاظ اخلاقي و رفتاري هم خوب است اما اگر مدير شود اوضاع را خراب خواهد کرد. يعني انساني است که از لحاظ رفتاري خيلي خوب است اما مديريت ندارد و در سوي ديگر يک نفري است که مديريت دارد؛ حال اين کسي که مديريت دارد از او اولي است. گاهي يک انساني است که فرماندهي ارتش را نميتواند داشته باشد اما انسان خيلي خوبي هم هست. از يک سو ممکن است يک آدمي حتي فاسق هم باشد اما اگر يک گردان را به او بدهند و يک مأموريت نظامي براي او تعريف کنند، خيلي زيبا رفته و آن مأموريت را انجام خواهد داد. نکته اينکه رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم - البته خيلي محدود - خالد بن وليد را به فرماندهي برخي از عملياتها مأمور ميکرد، اين بود. اين در صورتي بود که در بين زُهّاد از اصحاب حضرت کسي با چنين ويژگيهايي را نداشت. فرماندهي با بقيه کارها فرق ميکند و خود آن داراي يک سري ويژگيهاي خاص است. اما اگر دو نفر هستند که هر دو توانايي فرماندهي دارند اما يکي از آنها چنين خصلتي را دارد يعني؛ اهل عبادت و ذکر و عمل به مستحبات و ترک مکروهات است، اين شخص در فرماندهي اولي به آن شخص ديگر است.∎