طاهره میرعمادی - ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات| چندین سال است که سخنان و عباراتی مرتبا به گوش می رسد؛ مانند جامعه بی چشم انداز، جامعه بی آینده ، جامعه سرخورده و ناامید ، و... اگر به تئوری های متون کلاسیک تاریخ و جامعه شناسی و علوم سیاسی مراجعه کنیم، به جز جوامعی که هنوز در سطح ابتدائی و دارای ارتباطات مکانیکی هستند و به انفکاک ساختاری نرسیده اند، اصل تعارض منافع و آمال و تنافر انتظارات و تفاوت تخلیات و اختلاف چشم انداز ها شاید چنین حکم کند که همواره ناامیدی یک قشر و یا یک طبقه، اعم از طبقهی اقتصادی یا فرهنگی، با ظهور و شکوفائی اقشار و یا طبقات دیگر همزمان باشد.
با این همه، در رشته مطالعات آینده یا آینده نگاری، به ویژه در حوزه آینده نگاری انتقادی، افرادی مانند سهیل عنایت الله آینده نگار استرالیایی و زین الدین سرکار آینده نگار انگلیسی، از اصطلاح "جامعه بدون آینده" به شکل استعاره استفاده کرده اند تا وضعیت جامعه ای را که به عاملیت تعیین سرنوشت (آیندهی) خود ناآگاه است، تشریح کنند.
در این جا بحث قطعاً درباره قدرت است و اعمال قدرت حاکمه بر اقشاری که یک کلان روایت حاکم را در مورد هویت جمعی خود پذیرفته اند.
استعارهی جامعهی بدون آینده را دنیای هنر و روایت تاریخی، مضمون فیلم ها و داستان های مختلفی کرده است. روایت های یاس و ناامیدی جمعی، زمانی رواج می یابد که معمولاً جامعه در نقاط عطفی از روند فراز و فرود طبقات و اقشار مختلف و "زیست - جهان" آنها قرار دارد. در این زمان، طبقهی حاکم با تعمیم احساس خود و آنچه به عنوان هویت اجتماعی می فهمد به کل جامعه، کل جهان را در آستانه فرو ریزی و ویرانی می بیند...
فیلم یوزپلنگ از ویسکونتی سقوط طبقه آریستوکرات ایتالیا در آستانه ورود به دوران مدرن و رمان شازده احتجاب گلشیری فروریزی دنیای اشرافیت قاجار را نشان می دهند. این نمونه ها در سینما و ادبیات، بیان هنری بارز از این شرایط هستند. در این آثار ما می بینیم که روایت طبقاتی که غروب هویت فرهنگی خود را مشاهده می کنند، مرجع فرهنگی کل جامعه می شود و کل جامعه در یک فضای ناامیدی تنفس می کنند. اما چرا این مسئله تعمیم می یابد و در چنین جوامعی، اقشار و گروه هایی از افراد بدون اینکه منافعی داشته باشند در چنین گسترهای از ذهنیت و عواطف مشترک پیوستگی می یابند و آن را در همچون باوری عمیق روایت و بیان میکنند؟
این امر، می تواند چند علت داشته باشد:
نخست: سودازدگی یا همان ایدئولوژی زدگی:
بهترین مثال ایدئولوژی، سوسیالیسم ناسیونالیسم آلمان است که بخش بزرگی از اقشار جامعه آلمان را به دنبال خود کشاند و با شکست ارتش نازی برای آنان، یک شوک فرهنگی در سطح ملی و بعد از آن یک سرشکستگی عظیم ایجاد کرد. سرشکستگی و احساس گناه جمعی که کمر جامعه آلمان را خم کرد و آن ملت هنوز از زیر بار آن رها نشده است.
دوم : برنیامدن طلوع یک چشم انداز نوین در هنگام غروب افق جاری:
در زمانی که غروب یک افق فرهنگی با طلوع یک چشم انداز نوین همزمان نیست، ما در حقیقت در یک شکاف تاریخی قرار داریم که در صورت ظاهر می تواند به بی آیندگی و ناامیدی تعبیر شود. هر چقدر فاصلهی ادراکی و فرهنگی افق قدیم و جدید کمتر باشد، امکان وجود این شکاف کمتر است و هر چقدر این فاصله بیشتر باشد، پهنهی شکاف بین دو افق وسیع تر است.
وقتی ما در شرایطی هستیم که کلان روایت قبلی درحال غروب کردن است، اما افق تازه ای نیز گشوده نشده است، حکایت از آن دارد که روند تحولات جامعه نه فقط در سطح هنجارها و نُرم ها، بلکه در سطح ادراکی و شناختی درحال زایش و رویش است و این بشارتی است برای جامعه ای که در تاریخ به عنوان "جامعه کلنگی یا کوتاه مدت " شناخته می شود.
طاهره میرعمادی - ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات| چندین سال است که سخنان و عباراتی مرتبا به گوش می رسد؛ مانند جامعه بی چشم انداز، جامعه بی آینده ، جامعه سرخورده و ناامید ، و... اگر به تئوری های متون کلاسیک تاریخ و جامعه شناسی و علوم سیاسی مراجعه کنیم، به جز جوامعی که هنوز در سطح ابتدائی و دارای ارتباطات مکانیکی هستند و به انفکاک ساختاری نرسیده اند، اصل تعارض منافع و آمال و تنافر انتظارات و تفاوت تخلیات و اختلاف چشم انداز ها شاید چنین حکم کند که همواره ناامیدی یک قشر و یا یک طبقه، اعم از طبقهی اقتصادی یا فرهنگی، با ظهور و شکوفائی اقشار و یا طبقات دیگر همزمان باشد.
با این همه، در رشته مطالعات آینده یا آینده نگاری، به ویژه در حوزه آینده نگاری انتقادی، افرادی مانند سهیل عنایت الله آینده نگار استرالیایی و زین الدین سرکار آینده نگار انگلیسی، از اصطلاح "جامعه بدون آینده" به شکل استعاره استفاده کرده اند تا وضعیت جامعه ای را که به عاملیت تعیین سرنوشت (آیندهی) خود ناآگاه است، تشریح کنند.
در این جا بحث قطعاً درباره قدرت است و اعمال قدرت حاکمه بر اقشاری که یک کلان روایت حاکم را در مورد هویت جمعی خود پذیرفته اند.
استعارهی جامعهی بدون آینده را دنیای هنر و روایت تاریخی، مضمون فیلم ها و داستان های مختلفی کرده است. روایت های یاس و ناامیدی جمعی، زمانی رواج می یابد که معمولاً جامعه در نقاط عطفی از روند فراز و فرود طبقات و اقشار مختلف و "زیست - جهان" آنها قرار دارد. در این زمان، طبقهی حاکم با تعمیم احساس خود و آنچه به عنوان هویت اجتماعی می فهمد به کل جامعه، کل جهان را در آستانه فرو ریزی و ویرانی می بیند...
فیلم یوزپلنگ از ویسکونتی سقوط طبقه آریستوکرات ایتالیا در آستانه ورود به دوران مدرن و رمان شازده احتجاب گلشیری فروریزی دنیای اشرافیت قاجار را نشان می دهند. این نمونه ها در سینما و ادبیات، بیان هنری بارز از این شرایط هستند. در این آثار ما می بینیم که روایت طبقاتی که غروب هویت فرهنگی خود را مشاهده می کنند، مرجع فرهنگی کل جامعه می شود و کل جامعه در یک فضای ناامیدی تنفس می کنند. اما چرا این مسئله تعمیم می یابد و در چنین جوامعی، اقشار و گروه هایی از افراد بدون اینکه منافعی داشته باشند در چنین گسترهای از ذهنیت و عواطف مشترک پیوستگی می یابند و آن را در همچون باوری عمیق روایت و بیان میکنند؟
این امر، می تواند چند علت داشته باشد:
نخست: سودازدگی یا همان ایدئولوژی زدگی:
بهترین مثال ایدئولوژی، سوسیالیسم ناسیونالیسم آلمان است که بخش بزرگی از اقشار جامعه آلمان را به دنبال خود کشاند و با شکست ارتش نازی برای آنان، یک شوک فرهنگی در سطح ملی و بعد از آن یک سرشکستگی عظیم ایجاد کرد. سرشکستگی و احساس گناه جمعی که کمر جامعه آلمان را خم کرد و آن ملت هنوز از زیر بار آن رها نشده است.
دوم : برنیامدن طلوع یک چشم انداز نوین در هنگام غروب افق جاری:
در زمانی که غروب یک افق فرهنگی با طلوع یک چشم انداز نوین همزمان نیست، ما در حقیقت در یک شکاف تاریخی قرار داریم که در صورت ظاهر می تواند به بی آیندگی و ناامیدی تعبیر شود. هر چقدر فاصلهی ادراکی و فرهنگی افق قدیم و جدید کمتر باشد، امکان وجود این شکاف کمتر است و هر چقدر این فاصله بیشتر باشد، پهنهی شکاف بین دو افق وسیع تر است.
وقتی ما در شرایطی هستیم که کلان روایت قبلی درحال غروب کردن است، اما افق تازه ای نیز گشوده نشده است، حکایت از آن دارد که روند تحولات جامعه نه فقط در سطح هنجارها و نُرم ها، بلکه در سطح ادراکی و شناختی درحال زایش و رویش است و این بشارتی است برای جامعه ای که در تاریخ به عنوان "جامعه کلنگی یا کوتاه مدت " شناخته می شود.