فرارو – فیلیپ گوردون مشاور سابق امنیت ملی کامالا هریس و تحلیلگر ارشد اندیشکده بروکینگز
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن افرز، در تاریخ ۸ اکتبر، دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، اعلام کرد که جنبش حماس و دولت اسرائیل بر سر برقراری آتشبس در نوار غزه به توافق رسیدهاند. بر پایه گزارشهای اولیه، بر اساس این تفاهم قرار است حماس تمامی گروگانهای اسرائیلی باقیمانده در غزه را آزاد کند و در مقابل، اسرائیل نیز صدها زندانی فلسطینی را از بند رها ساخته و بخشی از نیروهای نظامی خود را از مناطق مشخصی از غزه عقبنشینی دهد.
این توافق بخشی از «طرح بیستمادهای ترامپ» است که با هدف برقراری صلحی پایدار در غزه و رسیدگی به ریشههای طولانیمدت بحران اسرائیل و فلسطین تدوین شده است. با این حال، ناظران سیاسی میگویند که بسیاری از جزئیات این طرح همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد و مسیر پیشرو مملو از چالشهای سیاسی، امنیتی و انسانی است. همین امر این پرسش را زنده کرده که آیا این آتشبس میتواند مقدمهای واقعی برای پایان جنگ باشد یا صرفاً فرصتی کوتاه برای تجدید قوا و تنفس طرفین درگیر فراهم میکند.
در همین زمینه، دنیل کورتز-فلان، سردبیر مجله فارین افرز، در گفتوگویی اختصاصی با فیلیپ گوردون، از چهرههای باسابقه سیاست خاورمیانه در واشنگتن، ابعاد این توافق و پیامدهای آن برای اسرائیل، غزه و جامعه جهانی را بررسی کرده است.
آتشبس موقت در غزه؛ فرصتی برای تنفس یا گامی بهسوی صلح؟
امروز روزی استثنایی در تاریخ بحران غزه است. اگر آزادی گروگانها طبق اعلام انجام شود و آتشبسی موقت برقرار گردد که اندکی آرامش برای مردم جنگزده غزه به همراه بیاورد، میتوان آن را نقطهای روشن در دل تاریکی دانست. با این حال، این توافق هنوز فاصلهای چشمگیر با مفهومی به نام «صلح در خاورمیانه» دارد. آنچه اکنون پیش روی ماست، بیش از آنکه پایان جنگ باشد، فرصتی کوتاه برای تنفس از جهنم دو سال گذشته است؛ روزنهای برای آغاز مسیری تازه. اما این گشایش چگونه رقم خورد؟ چه مجموعهای از تحولات میدانی و فشارهای سیاسی بیرونی — از سوی دولت ترامپ یا کشورهای عربی — اسرائیل و حماس را به این نقطه رساند؟
ترکیبی از عوامل کوتاهمدت و بلندمدت در این میان نقش داشتهاند. در سطح کوتاهمدت، فشار مستقیم ترامپ بر بنیامین نتانیاهو، او را به پذیرش توافقی موقت متمایلتر کرد؛ بهویژه پس از ناکامی تلآویو در عملیات اخیر علیه قطر، کشوری که از نزدیکترین متحدان واشنگتن در منطقه به شمار میرود.
آنچه عیان بود این است که در نهایت نتانیاهو نیز به نقطهای میرسید که چارهای جز توافق نداشت. او در دو سال گذشته با شعار دستیابی به «پیروزی کامل» بر حماس، مشروعیت سیاسی خود را حفظ کرد؛ توان نظامی این گروه را تا حد زیادی تضعیف و بخش عمدهای از رهبران آن را از میان برد. با این حال، سایهی انتخابات پیشِرو و فشارهای داخلی، نخستوزیر اسرائیل را ناگزیر کرده تا مسیر مصالحه را بپذیرد. نتانیاهو میداند که نمیتواند بار دیگر در حالی پای به رقابتهای انتخاباتی بگذارد که جنگی تمامعیار ادامه دارد و گروگانهای اسرائیلی هنوز در دست حماساند. به این ترتیب، آتشبس تازه را باید نه پایان بحران، بلکه آغاز مرحلهای تازه دانست؛ مرحلهای که در آن هر دو طرف به دنبال تنفسی کوتاه پیش از تعیین سرنوشت آیندهاند.
فشار ترامپ و محاسبه نتانیاهو؛ صلح یا پیروزی سیاسی؟
اما پرسش اصلی این است: ترامپ چگونه توانست بنیامین نتانیاهو را به پذیرش توافقی وادارد که ظاهراً خلاف مواضع سرسختانه اوست؟
واقعیت آن است که هرچند نخستوزیر اسرائیل ناچار شد امتیازهایی دشوار بدهد از جمله آزادی صدها زندانی فلسطینی اما طرح پیشنهادی ترامپ تقریباً تمام خواستههای کلیدی او را برآورده میکند. این طرح شامل خلع سلاح کامل حماس، حذف این گروه از ساختار قدرت در غزه «بهطور مستقیم یا غیرمستقیم»، تشکیل دولتی تکنوکرات زیر نظر هیئتی مشترک به ریاست ترامپ و تونی بلر، نخستوزیر پیشین بریتانیا و اعطای اختیار کامل به ارتش اسرائیل برای تعیین زمان مناسب خروج از منطقه است. علاوه بر این، طرح ترامپ خواستار ایجاد منطقه حائل در نوار غزه، اصلاح تشکیلات خودگردان فلسطین و در عین حال، حذف هرگونه تعهد مشخص نسبت به تشکیل دولت مستقل فلسطینی است.
نتانیاهو در مقابل، از ایده اشغال دائمی غزه و ایجاد شهرکهای یهودی در این منطقه عقبنشینی کرد؛ موضوعی که هرچند برای بخشی از ائتلاف راستگرای او اهمیت حیاتی داشت، اما در عمل میتوانست برای دولتش هزینهساز باشد. به این ترتیب، اگر توافق بهطور کامل اجرا شود نتانیاهو میتواند آن را همان «پیروزی کامل» بنامد که سالها وعدهاش را داده بود.
اما آیا این توافق واقعاً قابل اجراست؟
دستکم در آینده نزدیک، بعید به نظر میرسد. گرچه آتشبس و آزادی گروگانها گامی مهم به شمار میآیند و میتوانند موقتاً از شدت رنجها بکاهند، اما دیگر مفاد توافق در هالهای از ابهام قرار دارد. مذاکرات فشرده بر سر جزئیات، تقریباً اجتنابناپذیر است و اختلاف دیدگاه دو طرف بهزودی خود را نشان خواهد داد.
واگذاری اداره غزه به دولت تکنوکرات فلسطینی نیز از هماکنون با چالشهای جدی روبهروست. اسرائیل بهوضوح مخالف حضور چهرههای وابسته به تشکیلات خودگردان فلسطین است. این مخالفت میتواند تلاشها برای شکلگیری یک مدیریت باثبات را از همان ابتدا تضعیف کند. از سوی دیگر، نیروی امنیتی عربی-بینالمللی که قرار است ضامن ثبات غزه باشد، هنوز وجود خارجی ندارد. هیچ دولت عربی حاضر نیست نیروهایش را به منطقه بفرستد، مگر زمانی که اطمینان یابد حماس تسلیم شده و مأموریتشان به درگیری مستقیم با این گروه یا ارتش اسرائیل نمیانجامد. کشورهای عربی نمیخواهند در میانه آتش جنگ جدید گرفتار شوند؛ بهویژه اگر اسرائیل بار دیگر به بهانه «عملیات ضدتروریستی» وارد غزه شود. در مجموع، اجرای کامل این توافق فرآیندی طولانی، پرهزینه و پرریسک خواهد بود؛ مسیری که هر لغزش در آن میتواند شعلههای جنگ را دوباره برافروزد. تا آن زمان، آتشبس بیشتر به وقفهای شکننده میماند تا نوید صلحی پایدار.
بازگشت به جنگ؛ احتمال واقعی یا تهدیدی سیاسی؟
پرسشی که این روزها ذهن بسیاری را درگیر کرده، این است که آیا بنیامین نتانیاهو پس از آزادی گروگانها، دوباره به سوی جنگ بازخواهد گشت؟ و اگر چنین شود، آیا کشورهای عربی، دولت ترامپ یا بازیگران دیگر میتوانند مانع از آن شوند؟ واقعیت آن است که چنین احتمالی کاملاً واقعی است. حماس بهخوبی میداند که آزادی گروگانها ممکن است عملاً آخرین اهرم فشارش را از میان ببرد، از همینرو در انجام آن تعلل میکند تا تضمینهای بینالمللی محکمی برای جلوگیری از ازسرگیری جنگ دریافت کند. تجربههای گذشته نشان دادهاند که حتی وجود گروگانها نیز مانع از ادامه عملیات نظامی اسرائیل نبوده است. با آزادی آنها، آخرین محدودیت اخلاقی و سیاسی بر ارتش اسرائیل برداشته میشود و نتانیاهو در صورت تمایل، آزادی عمل بیشتری برای حمله مجدد خواهد داشت.
در چنین شرایطی، نقش ایالات متحده و شخص دونالد ترامپ حیاتی خواهد بود. اگر آتشبس تثبیت شود و آزادی گروگانها بهطور کامل انجام گیرد، تنها نیروی بازدارنده در برابر بازگشت به جنگ میتواند فشار سیاسی ترامپ بر نتانیاهو باشد؛ چراکه رئیسجمهور آمریکا بهشدت مایل است توافقی را که آن را «دستاورد شخصی» خود مینامد، حفظ کند.
آیا تنها ترامپ میتوانست این توافق را ممکن کند؟
دولت ترامپ بدون تردید شایسته بخشی از اعتبار این توافق است؛ چراکه توانست دو طرف را به سمت مصالحهای سوق دهد که در دو سال گذشته دستنیافتنی به نظر میرسید. با این حال، روایت رایجی که میگوید ترامپ بهتنهایی و برخلاف همه احتمالات، نتانیاهو را به امضای توافق صلح واداشت، بیش از اندازه اغراقآمیز است.
فراموش نباید کرد که ترامپ در ژانویه ۲۰۲۵ در شرایطی به قدرت بازگشت که آتشبسی شکننده از پیش برقرار بود؛ آتشبسی که بخشی از آن محصول ابتکارهای پیشین دولت آمریکا بود. اما اسرائیل در مارس همان سال با آغاز دوباره حملات گسترده، آن توافق را عملاً نقض کرد و سپس برای بیش از دو ماه محاصرهای کامل بر غزه اعمال نمود؛ اقدامی که منجر به بحران انسانی و قحطی گسترده شد.
در آن زمان، ترامپ واکنشی جدی نشان نداد و بهنوعی به نتانیاهو چراغ سبز داد تا عملیات خود را ادامه دهد. تنها پس از حمله اسرائیل به دوحه در سپتامبر بود که او تصمیم گرفت ابتکار صلح تازهای را با همکاری چند شریک عربی ارائه کند. اما حتی در آن طرح نیز، ترامپ در نهایت تغییرات و شروط مورد نظر نتانیاهو را پذیرفت و نسخه نهایی توافق عملاً به سود اسرائیل تنظیم شد. از اینرو، درست است که فشار ترامپ نقش مهمی در شکلگیری توافق داشت، اما نباید آن را به عنوان یک دستاورد منحصر بهفرد یا اقدام قاطع برای صلح تعبیر کرد. ترامپ نتانیاهو را تهدید نکرد، بلکه پیشنهادی به او داد که تقریباً تمام خواستههای بنیادینش را در بر داشت و همین، انگیزه واقعی نخستوزیر اسرائیل برای پذیرش صلح بود.
بازنگری در سیاست واشنگتن؛ آیا بایدن میتوانست زودتر جلوی جنگ را بگیرد؟
پرسشی که اکنون مطرح میشود این است که آیا توافق اخیر نگاه شما را به عملکرد دولت بایدن در قبال جنگ غزه تغییر داده است؟ و آیا منتقدان درست میگفتند که فشار بیشتر، بهویژه فشار علنیتر بر نتانیاهو، میتوانست زودتر به توقف درگیریها بینجامد؟
بهگمان من، مجموعهای از عوامل باعث شد این توافق در این مقطع زمانی شکل گیرد از جمله خستگی روزافزون جامعه اسرائیل از تداوم جنگ، کاهش قدرت چانهزنی حماس در پرونده گروگانها، واکنش منفی افکار عمومی جهان به حمله اسرائیل به دوحه و همچنین فشار فزاینده بر حماس از سوی کشورهایی چون قطر، مصر و ترکیه؛ سه بازیگری که همگی بهدنبال بهبود روابط خود با ایالات متحدهاند.
با این حال، بله؛ به نظر من دولت بایدن میتوانست زودتر و قاطعتر وارد عمل شود. در آغاز کار، تصمیم واشنگتن برای حمایت از حق اسرائیل در پاسخ به حمله حماس در ۷ اکتبر اقدامی درست بود، اما پس از آن، کاخ سفید باید سریعتر از اهرمهای سیاسی و دیپلماتیک خود برای مهار دامنه جنگ استفاده میکرد. در گذر زمان، هزینه انسانی و سیاسی ادامه عملیات اسرائیل بهمراتب سنگینتر از دستاوردهای نظامی آن شد. هزاران غیرنظامی کشته شدند، بحران انسانی در غزه به اوج رسید و وجهه آمریکا در افکار عمومی جهان آسیب دید. واشنگتن باید زودتر، با صراحت و فشار بیشتر، برای توقف جنگ اقدام میکرد.
تأثیر توافق بر آینده سیاسی نتانیاهو
اما این توافق برای آینده سیاسی بنیامین نتانیاهو چه معنایی دارد؟ آیا میتواند به بقای او در قدرت کمک کند یا برعکس، زمینه سقوط سیاسیاش را فراهم آورد؟ پاسخ، همانطور که تجربه نشان داده، در سیاست اسرائیل هرگز ساده نیست. از یکسو، اگر توافق پابرجا بماند، نتانیاهو میتواند بار دیگر چهرهی خود را در قالب همیشگیاش یعنی «آقای امنیت» بازسازی کند. او میتواند ادعا کند که در برابر فشارهای جهانی ایستاد، حماس را از میان برداشت، کنترل مؤثر بر غزه را حفظ کرد و تهدیدهای منطقهای از جمله حزبالله و برنامه هستهای ایران را مهار نمود. در این روایت، او همان وعدهای را که داده بود محقق کرده است: انتقام قربانیان اسرائیلی، بازگرداندن گروگانها و پایان جنگ به شیوه خودش.
اما در سوی دیگر، با خاموش شدن صدای توپها، نتانیاهو بزرگترین تکیهگاه سیاسی خود را از دست میدهد یعنی نقش «رهبر دوران جنگ». احزاب مخالف بیتردید حملات خود را متوجه مسئولیت او در وقوع فاجعه ۷ اکتبر خواهند کرد؛ همان روزی که نشان داد نظام امنیتی اسرائیل آسیبپذیرتر از همیشه است. علاوه بر آن، مخالفان بر سیاستهای داخلی جنجالی او از جمله اصلاحات قضایی بحثبرانگیز که استقلال دستگاه قضایی را تضعیف کرد و نیز پروندههای فساد مالی متعددش تمرکز خواهند کرد.
آنها همچنین بر خسارتهای اقتصادی ناشی از جنگ و انزوایی که سیاستهای دولت نتانیاهو برای اسرائیل در عرصه بینالمللی رقم زده، انگشت خواهند گذاشت. در نتیجه، هرچند این توافق میتواند به او فرصتی تازه برای نمایش پیروزی بدهد، اما همزمان درهای مرحلهای پرچالش از کشمکشهای سیاسی داخلی را نیز به روی او میگشاید؛ مرحلهای که ممکن است از دل آن، پایان دوران طولانی حضور نتانیاهو در قدرت رقم بخورد.