شناسهٔ خبر: 70348217 - سرویس سیاسی
منبع: روزنامه شرق | لینک خبر

فردگرایی و آلودگی هوا

چند سالی است که به‌شدت جامعه ایرانی به سمت فردگرایی گام برداشته و سرمایه اجتماعی در این جامعه پایین آمده است. به اندازه کافی در این زمینه متخصصان صحبت می‌کنند و لازم نیست که من این پدیده را اثبات کنم. البته در دنیای علمی هیچ چیز‌ مطلق نیست و کسی می‌تواند عکس این موضوع را اثبات کند و این فرض را منتفی کند. اما من می‌خواهم به یکی از نتایج بسیار بد این فردگرایی که از نظر من افراطی است، اشاره کنم.

صاحب‌خبر -

امیرحسن کاکایی: چند سالی است که به‌شدت جامعه ایرانی به سمت فردگرایی گام برداشته و سرمایه اجتماعی در این جامعه پایین آمده است. به اندازه کافی در این زمینه متخصصان صحبت می‌کنند و لازم نیست که من این پدیده را اثبات کنم. البته در دنیای علمی هیچ چیز‌ مطلق نیست و کسی می‌تواند عکس این موضوع را اثبات کند و این فرض را منتفی کند. اما من می‌خواهم به یکی از نتایج بسیار بد این فردگرایی که از نظر من افراطی است، اشاره کنم. به هر حال در ادامه بر مبنای مطالعات و شواهدی که از نظر خودم قابل قبول و مورد اعتماد است، با این فرض شروع می‌کنم که جامعه ما در چند سال اخیر در مسیر فردگرایی بسیار پیشرفت کرده است و نشان خواهم داد که در این زمینه افراط می‌کنیم و نتایج بسیار بدی برای جامعه خود به بار می‌آوریم. عزیزان متخصص نفرمایند که نباید در زمینه‌ای که تخصص ندارم، صحبت کنم. صحبت‌های من مبتنی بر تحلیل فنی و روال منطقی در حیطه تخصصی خودم و البته تکمیل آن تحلیل با کمک مطالعه کارهای بزرگان جامعه‌شناسی و اقتصاد و به‌ویژه اقتصاد سیاسی است.

 

هوای این روزهای تهران بسیار آلوده است و انگار در یک اتاق گاز در حال تردد هستیم. بدیهی است که این وضعیت بیماری‌های فراوانی را برای ما به‌ دنبال می‌آورد. همه درباره بیماری‌های ریوی،‌ قلبی و... شنیده‌اید. اما من می‌خواهم به یک بیماری مهم‌تر که زیرپوستی ما را نابود می‌کند، اشاره کنم تا متوجه شوید ‌آلودگی هوا چقدر می‌تواند مهم و برای یک ملت خطرآفرین باشد. یکی از بیماری‌های مزمن، زوال عقل و کاهش قدرت تفکر است. حال فرض کنید که بسیاری از مسئولان و سیاست‌گذاران هم در این آب‌و‌هوا زندگی می‌کنند. اگر یک‌دفعه مغز ما از کار بیفتد، بهتر از این است که به‌تدریج مغز از کار بیفتد؛

 

چراکه وقتی ناگهانی دیوانه شویم یا به مرگ مغزی بمیریم، همه می‌دانند که دیگر نمی‌توانیم در جایگاه قبلی خود، مثلا یک پست مدیرعاملی، وزارتی یا وکیل مجلس به کار خود ادامه دهیم. اما وقتی افت تدریجی مغز رخ می‌دهد، کسی متوجه نمی‌شود. توجه کنید که هیچ انسانی نیست که قبول کند کم‌عقل است. مسائل هم آن‌قدر پیچیده شده که تا مدت‌ها کسی متوجه نمی‌شود مشکل جاری واقعا ناشی از جریانات ذاتی اقتصاد و صنعت است یا افت عملکرد مغزی فلان وزیر یا وکیل. حال چه اتفاقی می‌افتد؟ آن مسئول بدون اینکه خود و اطرافیان بدانند، به سیاست‌گذاری و تصمیم‌گیری‌های غلط دست می‌زند که برخی از آنها می‌تواند تا سال‌های دراز برای یک ملت مسئله‌ساز شود.

 

مثلا فرض کنید رئیس‌جمهور آمریکا دچار چنین عقب‌ماندگی مغزی‌ای شود و به دلیلی ناگهان کلید قرمز حلمه موشک‌های هسته‌ای را فشار دهد و مثلا 10 تا از این موشک‌ها به سمت روسیه یا چین پرتاب شود. جنگ جهانی سوم آغاز می‌شود و تقریبا بشر از بین می‌رود. البته این مثال اغراق‌آمیزی است، ولی ما می‌توانیم در همین کشور خودمان هزاران مثال از تصمیمات اشتباهی بزنیم که برای مردم یک روستا، منطقه یا محله، شهر یا حتی کشور مشکلاتی درازمدت ایجاد کرده است و ما همچنان ‌درگیر آن هستیم‌ در‌حالی‌که دقیقا نمی‌دانیم منشأ و نحوه تصمیم‌گیری اشخاص تصمیم‌گیر چه بوده است.

 

مثلا همین شهرسازی در تهران را نگاه کنید. به علت یک نگاه غلط در حدود 40 سال پیش، زمان آقای کرباسچی و مرحوم رفسنجانی، سیستم توسعه تهران به مسیر بی‌بازگشتی گام نهاد که امروز مانند اتاق گازی بزرگ، جمعیتی در حدود 10 میلیون نفر را درگیر کرده است و هیچ‌کس نمی‌تواند کاری کند و فقط به خداوند متعال توکل می‌کنیم که بادی یا بارانی از روی رحمتش بفرستد تا بلکه هوا خوب شود. مثال دیگر درباره روند افزایش قیمت بنزین بود که در برنامه سوم یک مسیر منطقی برایش در نظر گرفته شده بود، اما کسی به نام احمدی‌نژاد آمد و ناگهان آن مسیر اصولی را بر‌هم زد و امروز مسئولان کشور گرفتار موضوعی تحت عنوان قیمت بنزین شده‌اند. همچنین روزی در این کشور تصمیم غلطی گرفته شد که تمام کشور از‌جمله روستاهای دورافتاده مشمول گازکشی از نوع لوله‌ای بشوند و امروز ما با این فاجعه روبه‌رو هستیم. تا دل‌تان بخواهد، می‌توانم از این مثال‌ها در دنیای سیاست‌گذاری بزنم که وضعیت کنونی اسفناک کشور، ناشی از آن تصمیمات است.

 

البته لزوما این تحرکات ناشی از نبود صحت عقل یک فرد یا سیستم نبوده است، بلکه احتمالا به خاطر کمبود دانش لازم بوده و چیزی طبیعی در تاریخ بشر است که انسان‌ها اشتباه کنند و به‌تدریج بر مبنای اشتباهات خود تجربه کسب کنند و زندگی خود را بهبود بخشند. اما برخی از ملل و تمدن‌ها هم از مشکلات تجربه نیندوخته و نهایتا نابود شده‌اند. تا آنجا که من می‌دانم، مثلا تمدن رم باستان یا ایران باستان، از درون پوسید و نهایتا در خلال یک جنگ داخلی یا خارجی‌ از بین رفت. در همین قرن‌های اخیر هم ما چنین تجربیاتی را درباره برخی اقوام داشته‌ایم. خود ما ایرانی‌ها در طی چهار، پنج قرن داشتیم نابود می‌شدیم که به نوعی تغییرات جهانی اوضاع را طوری رقم زد که ما دوباره از زیر خاکستر بیرون آمدیم.

 

زیاده‌گویی کردم. به هر حال همین آلودگی هوا می‌تواند اوضاع تصمیم‌گیری را در کشور بدتر کند و در نتیجه زیان‌های جبران‌ناپذیرتری از مرگ تدریجی چند هزار نفر در سال یا بیماری‌های عمیق چند‌ده هزار نفر‌ به بار بیاورد. به‌این‌ترتیب آلودگی هوا، هم علت است و هم معلول. اگر فکری برای آن نکنیم، می‌تواند تمدنی بزرگ را از بین ببرد. پس تا همین‌جا قبول کنید که آلودگی هوا خیلی جدی‌تر از چیزی است که مشاهده می‌کنیم.

 

اما ربط آن به فردگرایی چیست؟ قبل از اینکه توضیح دهم که بسیاری از سیاست‌گذاری‌های غلط ما ناشی از فردگرایی افراطی و بدون حد و مرز است، کمی هم درباره رفتار عامه مردم توضیح دهم. صبح‌ها که به محل کارم می‌روم، در بزرگراه هزاران خودرو را مشاهده می‌کنم که تک‌سرنشین هستند. اشتباه نکنید، برخی دو سرنشین دارند، ولی اگر خوب نگاه کنید، آنها هم عملا تک‌سرنشینی هستند که یک راننده دارند. اما تصور کنید که این افراد به جای خودروی تک‌سرنشین، از تاکسی به‌طور عمومی استفاده می‌کردند. درجا آلودگی تولیدشده حداقل بیشتر از 70 درصد کاهش می‌یافت. حال فرض کنید که همین افراد از اتوبوس استفاده می‌کردند.

 

همین میزان آلودگی و مصرف سوخت یک‌پنجم می‌شد. حالا فرض کنید که در کنار اتوبوس، از مترو استفاده می‌کردیم. قطعا می‌توانستیم تا یک‌دهم مصرف سوخت را فقط به خاطر تغییر مدل حمل‌ونقل‌ و همکاری جمعی پایین بیاوریم. اما نتایج این همکاری به همین‌جا ختم نمی‌شود. وقتی ما به جای خودروی شخصی از یک حرکت جمعی استفاده می‌کنیم، نه‌تنها مصرف سوخت به خاطر تغییر مدل حمل‌ونقل‌ پایین می‌آید، بلکه ترافیک به‌شدت کاهش می‌یابد. به‌این‌ترتیب مصرف سوخت به دلیل کاهش ترافیک هم پایین‌تر می‌آید. آزمایش‌های معتبری نشان می‌دهد که نحوه رانندگی و ترافیک می‌تواند مصرف سوخت را بین صد تا 300 درصد در مقایسه با حالت نرمال افزایش دهد (منظور از حالت نرمال، سیکل رانندگی NEDC یا عبور با سرعت مبنای هر بزرگراه و جاده است). ترافیک کمتر یعنی صرفه‌جویی در وقت تعداد بیشتری از افراد جامعه و بهره‌وری بالاتر جامعه. پس فردگرایی در مسئله ترافیک، مصرف سوخت و آلودگی هوا می‌تواند آثار بسیاری داشته باشد.

 

اما چرا واقعا ما از خودروی شخصی استفاده می‌کنیم؟ دو دلیل دارد؛ اولا نظام حمل‌ونقل‌ عمومی ماست که کاملا بیمار است و عملا استفاده از آن برای اکثریت افراد کارآمد جامعه، غیرعملی یا غیراقتصادی است (به‌ویژه به خاطر وجود بنزین ارزان).

 

نکته دوم اینکه بدیهی است که وقتی افراد یک جامعه، منافع جمعی را فراموش کرده و فقط به خودشان فکر می‌کنند، هرکسی استفاده از خودروی شخصی، زیرپاگذاشتن قوانین راهنمایی و رانندگی (مانند ورود ممنوع، دنده‌عقب زدن در بزرگراه، سبقت غیرمجاز، سرعت غیرمجاز، عدم رعایت فاصله ایمن، پارک‌کردن در محل ممنوع و ...) و صرفه‌جویی در وقت و انرژی خودش را بهترین روش زندگی فرض می‌کند. توجه کنید که در کشورهای غربی هم فردگرایی در اوج خودش است، اما حاکمیت به قدرتی رسیده که اعمال قانون به خوبی انجام می‌شود و قانون به اندازه کافی بازدارنده است (هزینه زیرپاگذاشتن قانون خیلی زیاد است). البته برعکس آن هم درست است؛ یعنی رعایت قانون هزینه‌ها را پایین می‌آورد.

 

مثلا کسی که می‌خواهد در اروپا از شبکه حمل‌ونقل عمومی استفاده کند، کاملا به آن اطمینان دارد و می‌تواند بر اساس آن برنامه‌ریزی دقیقی در زندگی روزمره خود انجام دهد و نهایتا سیستم ارزان و به‌صرفه است. اگر بخواهد در داخل یک شهر شلوغ خودروی شخصی را به کار ببرد، باید هزینه زیادی از‌جمله هزینه سوخت و پارکینگ بدهد. البته مواردی هم داریم که اثبات می‌کند اگر همین نظام حمل‌ونقل به هم بریزد، مثلا در مواقع اعتصاب کارکنان سیستم راه‌آهن، همه چیز به هم می‌خورد.

 

در جوامع غربی که فردگرایی اصل است، نظام حکمرانی هم به حد کافی قوی شده است. ضمن اینکه نظام دموکراتیک باعث می‌شود جنبه‌های فردگرایی به منافع عمومی گره بخورد و عامه مردم با دنبال‌کردن منافع عمومی، منافع شخصی خود را بیشتر کنند.

 

به‌عنوان مثال علت اینکه در آمریکا و کشورهای پیشرفته دروغ‌گفتن جزء گناهان نابخشودنی محسوب می‌شود و در دادگاه به‌شدت با آن مقابله می‌کنند، این است که افراد خودخواه هستند و می‌دانند که اگر دروغگویی باب شود، آن جامعه و افرادش بدبخت می‌شوند (استدلال کانت). یا مثلا مردم در طول تاریخ فراگرفته‌ا‌ند که با احترام به قانون راهنمایی و رانندگی منافع شخصی‌شان بیشتر تضمین می‌شود. مثال بسیار مهم دیگری که به این روزها می‌خورد، پیشنهاد آقای فرانسوا میتران به مردم (نه دستور رئیس‌جمهور به مردم) برای کاهش دمای اتاق از 21 درجه سانتی‌گراد به 18 درجه و حمایت قاطعانه مردم فرانسه در آن زمان بود.

 

البته امروزه این موضوع به یک عادت فرانسوی‌ها تبدیل شده است. مثال جدیدتر اتفاقی بود که در آلمان در شروع جنگ اوکراین رخ داد. ضمن اینکه دولت آلمان بسیار هوشمندانه عمل کرد، اما مردم آلمان در مصرف گاز صرفه‌جویی کردند؛ این را مقایسه کنید با رفتار ما ایرانی‌ها در رابطه با مصرف آب در تابستان‌ها. شخصا تعجب می‌کنم که چطور مردم ما با آب لوله‌کشی خوراکی در همین تهران جلوی در منزل خود را می‌شویند و باز خود را شهروند عاقل می‌دانند.

 

از این دست مثال‌ها زیاد است که می‌توان نشان داد جامعه غربی در عین فردگرایی افراطی خودش (از نظر ما شرقی‌ها)، به لحاظ اجتماعی به یک تعادل منطقی رسیده است‌ و جامعه رو به پیشرفت دارد. هرچند که در همان جوامع غربی هم امروز نشانه‌هایی از بروز آنارشی و تخریب‌های ناشی از فردگرایی افراطی دیده می‌شود. به‌عنوان مثال بالاآمدن سیاست‌مداران راست‌گرای افراطی واکنشی طبیعی در مقابل تحولات اروپا و عقب‌ماندن بخشی از جامعه معمولی ملت اروپایی است که می‌تواند اوضاع جهان را به هم بریزد. پس فکر نکنیم که فردگرایی افراطی ذاتا خوب است.

 

به هر حال ما با این مشکل بزرگ روبه‌رو هستیم که بدون اینکه ارکان نظام حکمرانی خود را با فردگرایی مدرن منطبق کرده باشد، به‌شدت با یک جامعه فردگرا روبه‌رو شده‌ایم. میزان شدت آن را در ابعاد خانوار و ظهور خانواده‌های تک‌نفری مشاهده می‌کنیم. تصور کنید که همین بعد خانوار چهار بود. مصرف سوخت در بخش خانگی حتما بیش از 50 درصد کاهش می‌یافت. نتیجه این عدم تطابق سیاست‌ها و فرهنگ جامعه، در همه خروجی‌های اقتصادی‌ مانند کمبود شدید انواع انرژی و آب، آلودگی زیاد محیط زیست (بهتر است بگوییم تخریب محیط زیست)، اختلاف طبقاتی شدید، کاهش سطح رفاه و رضایت عمومی مشاهده می‌شود.

 

البته همین چند روز پیش در پی سرمای شدید و کمبود شدید گاز و برق و البته آلودگی زیاد شهرهای بزرگ، رئیس‌جمهور محترم پیشنهاد کاهش دو درجه‌ای سیستم‌های حرارتی خانگی و تجاری و صنعتی را دادند. اگر همین پیشنهاد توسط جامعه مورد استقبال قرار گیرد، مشکل ما حداقل برای این زمستان حل می‌شود. اما به علت همان چیزی که جامعه‌شناسان آن را ازبین‌رفتن سرمایه اجتماعی می‌نامند و من آن را تا حدی به فردگرایی افراطی نسبت می‌دهم، بعید است مردم به خوبی همراهی کنند. نتیجه‌اش را هم دیدیم: تعطیلی‌های ناشی از سرما. جالب است دمای تهران به صفر درجه رسیده است، تهران را تعطیل می‌کنند. چرا؟ چون کشور در بحران است و مردم همراهی نمی‌کنند. به همین سادگی (درحالی‌که در کمتر از 20 سال پیش دمای تهران خیلی بیشتر از اینها پایین می‌رفت و نیازی به تعطیلی نبود).

 

البته مردم کاملا حق دارند همراهی نکنند. همه ما خسته شده‌ایم از وعده‌های توخالی مسئولان. بااین‌حال، جدا از کم‌کاری مسئولان و البته فساد برخی از آنها، بخشی از مشکلات ما ناشی از این فردگرایی افراطی است. البته فردگرایی در مجموع در کشور به قوم‌گرایی و منطقه‌گرایی منجر می‌شود و نهایتا از آن مجلسی بیرون می‌آید که تک‌تک وکلای آن در بهترین حالت اگر نگوییم که به فکر خودشان هستند، به فکر منطقه‌ای که از آن رأی آوردند، خواهند بود. در چنین مجلسی قوانینی مصوب می‌شود که عمدتا منافع ملی را به‌ دنبال ندارد. هرچند منافع ملی لقلقه زبان‌ هر سیاست‌مداری است.

 

موقع تدوین بودجه سالانه که می‌رسد، این وضعیت را به خوبی مشاهده می‌کنیم: هر وکیلی دنبال کسب بیشترین سهم برای شهر یا منطقه خود و هم‌تیمی‌ها و گروه‌های وابسته به خود است. این وضعیت نتیجه‌اش این می‌شود که می‌بینید. عمده بودجه سالانه برای هزینه‌های جاری می‌رود و هزینه‌های عمرانی اندکی هم که می‌ماند، برای کارهایی با بیشترین منفعت جناحی یا گروهی مصرف می‌شود؛ در‌حالی‌که هیچ تضمینی وجود ندارد که ملت شانس بیاورند و این منفعت هم‌راستا با منافع ملی باشد.

 

به‌عنوان مثال به توسعه انواع شرکت‌های فولاد و مس و پتروشیمی نگاهی بیندازید‌ یا همین خودروسازی که همه از آن ناراضی هستند. فکر می‌کنید این همه پرسنل اضافی و سایت‌های زیان‌ده در این صنعت را چه کسی به این صنعت تحمیل کرده است؟ یا فکر می‌کنید چگونه می‌شود که با این همه زیان به دو خودروساز، این دو خودروساز همچنان با افزایش بدهی‌هایشان به کار خود ادامه می‌دهند؟ چرا خصوصی‌سازی دو خودروسازی این‌قدر به تعویق می‌افتد؟ یا اینکه با این همه مشکلات چطور می‌شود که این همه کارآفرین دنبال راه‌اندازی خودروسازی هستند، اما بعد از مدتی چیزی که ما می‌بینیم یک صنعت مونتاژی وابسته به انواع رانت است که خروجی‌اش همیشه گران‌تر از نوع وارداتی آن تمام می‌شود؟

 

واقعیت این است که اصلاح مملکت باید از یک جایی شروع شود. من که از اصلاح از بالا کلا ناامید شده‌ام؛ چراکه ساختارها را طوری طراحی کرده‌ایم که حالا‌حالاها هم این سیستم اصلاح نمی‌شود. اصلا چه کسی می‌خواهد این سیستم را اصلاح کند؟ کسی که به‌شدت به فکر خود و منافع خود است، می‌تواند سیستم را به نفع عامه مردم درست کند؟ من شخصا فکر می‌کنم اگر راهی هم برای نجات ما باشد، شروع اصلاح از خودمان است. اصلاح رفتار خودمان شاید در شروع سختی داشته باشد، اما اصلاحش از اصلاح ساختار حکمرانی ساد‌ه‌تر است و احتمال موفقیت آن در کوتاه‌مدت و نهایتا اصلاح ساختار حکمرانی با فراگیرشدن نگاه جمعی در جامعه در بلندمدت امکان‌پذیرتر است. ان‌شاءالله... .