عباسعلی منصوری، دانشآموخته فلسفه در کانال تلگرامی خود نوشت: «مناظره دکتر عبدالکریم سروش و فاضل محترم جناب آقای ابوالقاسم علیدوست در سه جلسه برگزار شد.
برخی بر این باورند که این جلسات دست آورد علمی و معرفتی خاصی نداشت. من چنین فکر نمی کنم و علت کم فایده دانستن این سه نشست را این می دانم که ما معمولا در پی پاسخ و راه حل هستیم و وقتی می بینیم که راه حلی مطرح نمیشود، احساس میکنیم که مباحثه و مناظره فایدۀ چندانی نداشته است.
بشخصه فکر میکنم که اتفاقا دست آورد معرفتی این سه نشست بسیار قابل تأمل بود.دست آورد آن فراهم شدن زمینه برای طرح سه پرسش اساسی بود که طرفین را به تأمل و تجدید نظر وا میدارد. آن سه پرسش عبارتند از:
۱- تکلیف « علم فقه» با عقل و عقلانیت مدرن چیست؟
۲- تکلیف «علم فقه» با عرف اکثری دگر اندیش چیست؟ آیا مراد از عرف همان نگاه حداکثری جامعه است یا فقه باید معنای جدید برای «عرف» تعیین کند و از این به بعد اعلام کند که مراد او از عرف، عرف متشرعین است؟ اگر مراد از عرف،عرف متشرعین باشد،گرفتار مغالطه اشتراک لفظی و حذف منبع معرفتی به نام عرف نخواهد بود؟
۳- تکلیف علم فقه با دگرگونی های عمیق حاصل شده در علوم جدید تأثیر گذار بر فقه (کلام، علوم تاریخی، مباحث مربوط به هرمنوتیک و سایر رشته های علوم انسانی ) چیست
به زعم بنده فاضل محترم جناب آقای علیدوست آنگونه که باید به این پرسش ها- خصوصا پرسش مبنایی اول- التفات ننمودند. اگر ایشان روی این پرسش ها تمرکز بیشتری مینمودند هم پرسشها فربهتر و تحلیلیتر میشدند و هم ای بسا راه حل هایی هم مطرح میشد.
اما آقای علیدوست تحت تأثیر علل غیر معرفتی نمیتوانست بر این پرسش ها تمرکز کند زیرا او بیشتر از اینکه خود را در مقام یک بحث علمی با یک اندیشمند ببیند، دغدغه مخاطبان و دل نگرانی های جریانی را داشت که به نوعی در این نشست او نقش سخنگوی آنها را داشت. به همین جهت توجه آقای علیدوست به فرعیات و حواشی سخنان آقای سروش بیشتر بود و سعی داشت که سخنی از آقای عبدالکریم سروش را بی پاسخ نگذارد یا همواره نادرست بودن روش ایشان در بحث را یادآوری نماید.
در باب پرسش اول:
بنا بر فهم بنده از سخنان آقای سروش، مدعای آقای سروش این بود که علم فقه در مواجهه با عقل و عقلانیت مدرن نه راه پیش دارد و نه راه پس. زیرا اگر به عقلانیت مدرن تن دهد در این صورت چیزی از علم فقه باقی نمی ماند. زیرا در این صورت علم فقه نه تلاش برای فهم معنا و مقصود متن بلکه تلاش برای فهمی عقلانی از گزاره های دینی خواهد بود. یعنی در این صورت مراد از عقل در فقه، نه عقل فهمنده بلکه عقل نقاد یا تولیدگر خواهد شد.
اگر هم دست رد به سینه عقلانیت مدرن بزند، انسان مدرن نمی تواند مخاطب او باشد و علم فقه نمی تواند در زندگی عینی و عملی مردم وارد شود.
مدعای آقای علیدوست این بود که علم فقه می تواند راه میانه ای را برگزیند و در این راستا هم تلاش نمودند که دیدگاه خودشان را مطرح کنند( البته نه به نحو منسجم).
روشن است که در اینجا مهمترین بحث، طرح معیار و میزان خواهد بود. یعنی آقای علیدوست باید معیاری ارائه کند که بر مبنای آن معیار، علم فقه با عقلانیت مدرن تعامل کند. برداشت بنده از سخنان آقای علیدوست این بود که ایشان اجمالا به سه معیار اشاره نمودند:
۱- عدم مخالفت عقلانیت مدرن با نص صریح. ایشان آشکارا قائل به تقدم نص بر عقل بود. اما این معیار نمی تواند به نتیجه ای بیانجامد که خود آقای علیدوست به آن تن دهد. زیرا بسیاری از نصوص ما چنان مکانمند و زمانمند هستند که اکنون نمی توانند مورد پذیرش عقل و وجدان اخلاقی قرار گیرند. ضمن اینکه آقای علیدوست باید اینجا مفصل توضیح دهد که وجه ارجحیت نص بر عقل چیست و آیا ادله ایشان بر این ارجحیت اقناع کننده هستند.
۲- توجه به مقاصد الشریعه. به نظر می رسد مقاصد الشریعه هم نمی تواند معیار( میزانی فیصله بخش برای اینکه کجا باید به عقل مدرن گوش دهیم و کجا نه) خوبی باشد و مشکل حل نمی شود. زیرا ابتدا باید به این پرسش پاسخ دهد که فهمنده مقاصد الشریعه کیست؟ عقل مدرن یا پیشا مدرن؟
۳- عرف عقلا بما هم عقلا. معیار باید روشن و واضح باشد تا بتواند فیصله بخش باشد اما عقلا به ما هم عقلا، یک مفهوم مبهم است. زیرا چند معنا برای این مفهوم متصور است: الف) منظور عقلایی است که زیست اخلاقی دارند.اما در این صورت بسیاری از عقلایی که اتفاقا زیست اخلاقی دارند، با یافته ها و روش علم فقه سنتی مخالفت دارند.
ب) منظور عقلایی آرمانی است که بری از خطای اخلاقی و معرفتی هستند. در این صورت نقض غرض خواهد شد. زیرا چنین چیزی وجود خارجی ندارد لذا نمی توان آن را معیار فیصله بخش نامید.
ج) منظور از عقلا بما هم عقلا، کسانی باشد که ملتزم به دینداری و علم سنتی فقه باشند که در این صورت مصادره به مطلوب خواهد شد و نمی تواند معیار محسوب گردد.»
انتهای پیام