شناسهٔ خبر: 70105817 - سرویس سیاسی
منبع: رویدادایران | لینک خبر

تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ که باید ببینید

سینمای تریلر یا همان هیجان‌انگیز اساسا با کنش و واکنش شخصیت‌ها سر و کار دارد. در این فیلم‌ها حتی اگر قصه در محیطی بسته و در قالب رد و بدل شدن کلام بین شخصیت‌ها شکل بگیرد، باز هم کنش و واکنش‌ها، حتی در قالب همان کلام است که قصه را پیش می‌برد. از سوی دیگر برای این که اثری حال و هوا و اتمسفری غمگین

صاحب‌خبر -

سینمای تریلر یا همان هیجان‌انگیز اساسا با کنش و واکنش شخصیت‌ها سر و کار دارد. در این فیلم‌ها حتی اگر قصه در محیطی بسته و در قالب رد و بدل شدن کلام بین شخصیت‌ها شکل بگیرد، باز هم کنش و واکنش‌ها، حتی در قالب همان کلام است که قصه را پیش می‌برد. از سوی دیگر برای این که اثری حال و هوا و اتمسفری غمگین پیدا کند نیازمند سکون و سکوت است وگرنه حاصلی جز تولید هیجان صرف نخواهد داشت.

نکته این که تولید هیجان ارتباطی به ایجاد فضای تلخ و غمگین ندارد و این دو لزوما در برابر هم قرار نمی‌گیرند و می‌توان هم سکوت و سکون داشت و هم هیجان. در این فهرست به فیلم‌هایی پرداخته‌ایم که نه تنها فضایی غمگین دارند بلکه هیجان خود را از طریق ساختن یک فضای تلخ به مخاطب منتقل می‌کنند. پس فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی شامل آثاری است که توامان هم به کنش و واکنش میان شخصیت‌ها می‌پردازند و هم این کار را در یک محیط تاریک و تلخ انجام می‌دهند.

نکته این که در چنین چارچوبی تعلیق خود به خود افزایش می‌یابد و مخاطب بیشتر نگران سرنوشت شخصیت‌ها می‌شود. چرا که آثار تاریک و تلخ عموما این تلخی را از ماهیت «مهیب» شر قصه‌ی خود می‌گیرند. اگر این شر پیروز شود، فقط به معنای برتری در آن یک داستان معمولی نیست و می‌تواند بار روانی زیادی به مخاطب وارد کند. پس هیجان ایجاد شده دیگر یک هیجان تصادفی جهت تمنای پیروزی یکی از طرفین ماجرا نیست و ابعادی بزرگتر به خود می‌گیرد.

به عنوان نمونه تصور کنید که در فیلمی نیروی شر قدرتش را از باوری تاریک می‌گیرد؛ این چنین در صورت پیروزی او فقط اشخاص حاضر در قصه متحمل روزگار و تجربه‌ای تاریک نمی‌شوند و من و شما هم در این تجربه سهمیم می‌شویم و این موضوع تفاوت دارد با تاثیر اثر هیجان‌انگیزی که با پیروزی نهایی قطب منفی ماجرا همراه است اما آن قطب منفی یک دزد یا آدمکش معمولی است نه نماینده‌ی شری مهیب.

پس فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ سینما شامل حال آثاری می‌شود که به جدال ازلی و ابدی خیر و شر می‌پردازند. در این فیلم‌ها گاهی شر ماجرا از هویت خود آگاه نیست و ناخودآگاه دست به گناه می‌زند و گاهی هم این عمل کاملا آگاهانه است. مثلا در فیلم «پنهان» ساخته‌ی میشاییل هانکه شخصیت‌ها از ماهیت و تاثیر کارهای خود بی‌خبر هستند و نمی‌دانند که رفتار آن‌ها در گذشته چه تاثیر هولناکی بر زندگی دیگران گذشته است.

اتفاقا فیلم هانکه تمام تلخی خود را مدیون همین نکته است و به همین دلیل هم پایان اثرش همچون سیلی بر صورت مخاطب فرود می‌آید. از آن سو در فیلمی چون «دختری با خالکوبی اژدها» ساخته دیوید فینچر شخصیت‌های مفی یک سر شر هستند و آگاهانه دست به جنایت‌های هولناک می‌زنند و چون به آن افتخار می‌کنند، تلخی فضا را افزایش می‌دهند.

اما در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی نوع دیگری از آثار هم وجود دارند؛ در این فیلم‌ها تلخی فضا از بدشانسی و ناچاری سرچشمه می‌گیرد.‌ آدم‌های حاضر در این فیلم‌ها مجبور هستند که برای همیشه در فلاکت زندگی کنند؛ چرا که سایه‌ی یک تقدیرگرایی شوم همواره بر سر آن‌ها سنگینی می‌کند. این فیلم‌ها عموما کار دست فیلم‌سازان بدبینی چون برادران کوئن است که فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» را در این فهرست دارند. این دو برادر با وجود آن که همواره از یک فضای کمدی بهره می‌برند اما چنان این کمدی را با روایت‌هایی سیاه و تلخ همراه می‌کنند که هیچ چاره‌ای جز احساس غم و اندوه برای مخاطب باقی نمی‌گذارند.

در چنین چارچوبی است که بدون اسپویل کردن هیچ کدام از قصه‌ها، باید‌ گفت که هیچ‌کدام از آثار فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ از پایان‌بندی شاد و رنگارنگ و حتی امیدوارکننده بهره نمی‌برند. اتفاقا شرط لازم برای ورود به چنین فهرستی این است که آن اثر باید مخاطبش را در یک اندوه متکثر از سالن سینما بیرون بفرستد و کاری کند که فیلم پس از اتمام دست از سرش برندارد و مدام سرنوشت تلخ شخصیت‌ها در ذهنش مرور شود.

برای درک این موضوع کافی است فیلمی را تصور کنید که از ابتدا داستانش در یک محیط تلخ می‌گذرد. همه چیز مهیا است که تماشاگر سردرگریبان و ناراحت سالن سینما را ترک کند اما ناگهان دستی از غیب از راه برسد و کار را تمام کند و معادله را به نفع قطب مثبت ماجرا تغییر دهد. طبعا چنین فیلمی خیلی زود به زباله‌دان تاریخ راه پیدا خواهد کرد و اتفاقا حال مخاطبش را خواهد گرفت.

از سوی دیگر در اثری که فضای حاکم بر قصه فضایی تاریک و تلخ است و روابط علت و معلولی هم به شکلی پشت سر هم چیده‌ شده‌اند که بر این تلخی اضافه کنند، نمی‌توان توقع داشت که در پایان ناگهان تغییر جهتی رخ دهد و رویدادها به شکل دیگری پیش بروند. پس علاوه بر آن دلیل احساسی جهت جلب نظر تماشاگر، یک چرایی دراماتیک هم وجود دارد که پایان‌بندی چنین فیلم‌هایی را تلخ می‌کند. بالاخره با فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ سینما طرف هستیم و قرار نیست در این جا به فیلم‌های ضعیف یا دست چندم بپردازیم.

ذکر این نکته در همین جا ضروری است که فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ سینما لزوما شامل حال بهترین فیلم‌های هیجان‌انگیز نمی‌شود. چرا که می‌شد سری به گذشته‌های دور زد و فیلم‌هایی را ردیف کرد که قطعا شایستگی بیشتری برای حضور در آن فهرست فرضی دارند. از سوی دیگر سعی شده که این فهرست بر اساس آثار جنایی تنظیم شود و سراغ ژانرهای دیگر سینمایی نرفته‌ایم. دلیل این موضوع به یک دست شدن این سیاهه و خروجی کار بازمی‌گردد. چرا که تعداد فیلم‌های تلخی که هیجان هم تولید می‌کنند و به نوعی تریلر هستند چنان زیاد است و چنان متنوع که می‌شد فهرستی در هم و بر هم تهیه کرد که در نهایت هیچ هدفی را دنبال نمی‌کند.

در پایان ذکر این نکته ضروری است که تماشای این فیلم‌ها اصلا برای بهتر کردن حال شما توصیه نمی‌شود. قرار نیست با فیلم‌هایی مفرح روبه رو شوید که از سکانس‌هایی حال خوب کن بهره می‌برند. اتفاقا هدف سازندگان این فیلم‌ها کاملا برعکس چنین چیزی است؛ آن‌ها این فیلم‌ها را ساخته‌اند که حال مخاطب را بد کنند و او را به فکر فرو ببرند.

۱۰. پنهان (cache)

cache

کارگردان: میشاییل هانکه

بازیگران: ژولیت بینوش، دنیل اوتوی و آنی ژیراردو

محصول: ۲۰۰۵، فرانسه

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

حضور فیلم «پنهان» در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی چندان عجیب نیست. در این جا عامل شر قصه در جایی پنهان شده که کسی از آن خبر ندارد. میشاییل هانکه خیلی ریزبینانه و البته با بدبینی بسیار تاثیرات اتفاقات و تصمیمات گذشته‌ی زندگی آدمی بر امروزش را نمایش می‌دهد و در نهایت به خلق یک تراژدی اساسی می‌رسد. اما تلخی و بدبینی سازنده نسبت به بشر و سرنوشت او با اتمام فیلم دست از سر مخاطب بر نمی‌دارد و نمای پایانی آن کاری می‌کند که تا مدت‌ها ذهن تماشاگر به ادامه‌ی زندگی این افراد مشغول شود.

در این جا با قصه‌ی خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط رو به بالای فرانسوی طرف هستیم که ناگهان درگیر اتفاقی عجیب می‌شوند و خود را در خطر می‌بینند. شخصی ناشناس بدون هیچ مقدمه‌ای برای آن‌ها فیلمی می‌فرستد. در آن فیلم چیز خاصی وجود ندارد و فقط نمایی از بیرون خانه‌ی آن‌ها است که ساعت‌ها و ساعت‌ها فیلم‌برداری شده. اما بروز همین اتفاق به شدت ترسناک است و وحشت به جان اهالی خانه می‌اندازد؛ آیا کسی آن‌ها را زیر نظر دارد؟ آیا کسی در حال فرستادن اخطار است؟ همین موضوع زندگی زن و مرد را به هم می‌ریزد و باعث می‌شود که آن‌ها روند طبیعی زندگی را کنار بگذارند. عدم توجه پلیس هم موضوع را پیچیده‌تر می‌کند. حال مرد مجبور می‌شود در گذشته‌ی خود کاوش کند و ببیند که چه کسی ممکن است با او مشکل داشته باشد و کجا خطا کرده است؟

آیا کسی به خاطر یک خطای کوچک کینه به دل گرفته یا نه، مرد بدون آن که بداند علیه کسی ظلمی بزرگ کترکب شده است؟ مرد در گذشته‌ی خود می‌کاود و می‌کاود تا به سمت جنون برود و میشاییل هانکه این مسیر را به درستی ترسیم می‌کند و در آن سوی ماجرا هم راز و رمزی قرار می‌دهد که کشف شدنش می‌تواند این ماجرا را خاتمه دهد و خیال همه را راحت کند. اما ما در این جا با فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی طرف هستیم. پس این تلخی باید در فضا هم حضوری قابل لمس داشته باشد.

مساله‌ی مهاجرت در فرانسه و اروپای امروز مساله‌ای مهم است. با باز شدن پای این موضوع به قصه آن فضای تلخ ساخته می‌شود تا درگیری بین شخصیت‌ها در پایان به نسل بعدی هم کشیده شود. گویی میشاییل هانکه در حال صدور بیانیه‌ای علیه وضع موجود است و می‌داند که اتفاق خوشایندی در انتظار اروپا و فرانسه نخواهد بود.از سوی دیگر میشاییل هانکه با بدبینی و بی‌رحمی تمام آینه‌ای برمی‌دارد و در برابر انسان به ظاهر متمدن امروزی قرار می‌دهد تا به وی نشان دهد که تمدن او چگونه بنیان‌های خود را بر خشونت و ویرانگری بنا کرده است.

پس از آن سراغ ساختن یک دنیای مبهم می‌رود. ابهام موجود در فضا هم بر تلخی فیلم «پنهان» می‌افزاید تا بتوان آن را یک راست وارد فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های هیجان‌انگیز کرد. اما در مقدمه گفته شد که آثار این فهرست به سینمای جنایی تعلق دارند. گفتن از این که جنایت در کجا و چه زمان اتفاق افتاده و قربانی کیست، می‌تواند سبب لو رفتن داستان شود اما از همان ابتدا می‌توان جستجوگر همیشگی سینمای جنایی را در قصه شناسایی کرد. پرسش اساسی این جا است که آیا او قربانی جنایت است یا این که خودش دست به جنایت زده؟

«یک خانواده معمولی از طبقه‌ی متوسط فرانسه زندگی آرامی را پشت سر می‌گذارند. این زندگی آرام زمانی که فیلمی از محل زندگی آن‌ها به دستشان می‌رسد، به هم می‌ریزد. در این فیلم به نظر می‌رسد که خانه‌ی آن‌ها تحت نظر فردی است که قصد آسیب رساندن به آن‌ها را دارد اما هیچ چیز دیگری در بسته‌ی فرستاده شده نیست که هویت فرستنده یا چرایی این تصویربرداری را مشحص کند. پس …»

۹. رودخانه ویند (Wind River)

wind

کارگردان: تیلور شریدان

بازیگران: جرمی رنر، الیزابت اولسن، جان برنتال و گیل بیرمنگهام

محصول: ۲۰۱۷، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪

تیلور شریدان این روزها مدام در حال خلق آثاری معرکه است و تقریبا در همه‌ی آن‌ها از کلیشه‌های سینمای وسترن بهره می‌برد. نکته این که فضای هیچ‌کدام از آن‌ها هم فضایی شاد و سرزنده نیست. از سریال درجه یکی چون «یلواستون» (Yellowstone) و اسپین‌اف‌هایش تا فیلم‌نامه‌های آثاری چون «اگر از آسمان سنگ ببارد» (Hell Or High Water) یا «سیکاریو» (Sicario) نشان از همین نگاه تلخ او به زندگی دارند. اما تقریبا در هیچ کدام از این آثار به اندازه‌ی فیلمی که خودش نویسندگی و کارگردانی‌اش را بر عهحده دارد، نمی‌توان فضایی به غایت تاریک دید که ما را وامی‌دارد تا آن را در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی قرار دهیم.

در این جا داستان با مرگ دخترکی آغاز می‌شود. از همان نمای ابتدایی با نمایش حضور رنگ سرخ خون روی سفیدی برف مشخص می‌شود که مرگ یا قتل این دختر تاثیر زیادی بر اطرافش خواهد گذاشت. یک شکارچی از راه می‌رسد و متوجه می‌شود که این جنایت‌ها ریشه در زیست مردم آن نواحی دارد و رها شدن آن‌ها توسط دولت دارد. داستان فیلم در منطقه‌ای کوهستانی نزدیک به محل زندگی سرخ پوست‌ها می‌گذرد. همان مناطقی که در سریال «یلواستون» هم محل مناقشه هستند. نکته این که در این جا تمام سریال حول ظلمی تاریخی است که به این مردم وارد شده است و مانند آن سریال فقط بخشی از داستان به آن‌ها اختصاص ندارد.

پلیس محلی کاری از پیش نمی‌برد. نه نیروی کافی دارد و نه توانش را. پس پای اف بی آی هم به قصه بازمی‌شود. حال داستان ابعاد عظیم‌تری پیدا می‌کند اما نکته این که مامور اف بی آی اعزامی آن قدر بچه سال است و بی‌تجربه که خبر از کم اهمیتی سرخ پوستان نزد مقامات دارد و چون داستان فیلم در قرن بیست و یکم می‌گذرد، مخاطب را دستخوش شگفتی می‌کند. پس تیلور شریدان سراغ برپا کردن کلیشه‌های سینمای وسترن می‌رود و یکی یکی آن‌ها را فرامی‌خواند تا به دل تاریخ بزند و ریشه‌های این ظلم را به موجودیت یک کشور ربط دهد. این گونه فیلم «رودخانه ویند» شایستگی حضور در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی را پیدا می‌کند.

اولین کلیشه حضور همان شکارچی است. او ما را به یاد ششلول‌بندهای سفید پوست و خوش قلب وسترن‌های قدیمی می‌اندازد که حاضر هستند برای دیگران هر کاری انجام دهند. فقط تفاوت در این جا است که این بار این مرد همه فن حریف نه در برابر سرخ پوستان، بلکه کنار آن‌ها ایستاده است. پس از آن شریدان سراغ مولفه‌های تصویری سینمای وسترن می‌رود و از برف و سرما و لانگ شات‌های متعدد استفاده می‌کند تا ‌آن فضای تلخ را به درستی خلق کند.

نکته‌ی دیگر حضور پررنگ یک حس ناامیدی در فضا است. گویی قرار نیست هیچ‌گاه عدالت برقرار شود. از همان ابتدا می‌توان این موضوع را درک کرد. به همین دلیل هم پایان فیلم بیش از این که منکوب کننده باشد و مخاطب را مرعوب کند، غم‌افزا است و اندوهگین. در چنین چارچوبی است که روابط علت و معلولی فیلم به درستی پشت هم چیده می‌شوند تا در کنار خلق یک داستان پرتعلیق و پرکشش، قصه‌ای از زندگی مردمانی تعریف کنند که نه گذشته‌ای پر افتخار دارند که به آن ببالند و نه آینده‌ای که بتوان به آمدنش دل بست و امیدوار بود. آن نمای پایانی بر همین نکته تاکید می‌کند و فیلم «رودخانه ویند» را یک راست به فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ سینما می‌فرستد.

«دختری سرخ پوست به قتل رسیده است و پلیس نه توانایی دستگیری و شناسایی قاتل یا قاتلان را دارد و نه تمایلی به انجام دادن آن. قتل در منطقه‌ای سرخ پوست نشین اتفاق افتاده که مدت‌ها است رها شده و ساکنانش چندان دغدغه‌ی مقامات محلی و دولتی نیست. جسد توسط یک شکارچی سفید پوست که دوست پدر مقتول است کشف می‌شود. همین شکارچی هم در حالی که پلیس تمایلی به حل کردن پرونده ندارد، به دنبال قاتل می‌گردد. همه چیز با سررسیدن مامور اف بی آی که دختری کم سال و کم تجربه است بدتر می‌شود. حال افراد جامعه‌ی سرخ پوست آن منطقه مطمئن می‌شوند که هیچ ارزشی برای مقامات ندارند. این در حالی است که این مامور اف بی آی و آن شکارچی تمام سعی خود را برای پیدا کردن قاتلان انجام می‌دهند اما …»

۸. اتاق انتظار (Green Room)

green

کارگردان: جرمی سالنیر

بازیگران: آنتون یلچین، جو کول و پاتریک استیوارت

محصول: ۲۰۱۵، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

«اتاق انتظار» داستان دست و پا زدن عده‌ای جوان برای درآوردن لقمه‌ای نان و مشکلات طی کردن چنین مسیری است. آن‌ها گروه موسیقی نامتعارفی دارند و به همین دلیل نمی‌توانند هر جایی کنسرت برگزار کنند و باید به مکان‌هایی سر بزنند که خریدار موسیقی آن‌ها وجود داشته باشد. به همین دلیل هم زندگی سختی پشت سر می‌گذرانند و در خرج یومیه‌ی خود هم مانده‌اند. در شرایطی که هر روز همه چیز بدتر می‌شود و دیگر پولی برای آن‌ها باقی نمانده، ناگهان پیشنهادی از راه می‌رسد که چندان به درد بخور و مطلوب نیست و در یک شرایط طبیعی توسط اعضای گروه پذیرفته نمی‌شد. اما چون کارد به استخوان آن‌ها رسیده و پولی در بساط ندارند، این پیشنهاد عجیب را که برگزاری کنسرتی در یک باشگاه شبانه در دل جنگل است، می‌پذیرند.

از این جا است که فیلم «اتاق انتظار» به سمت سینمای ترسناک میل می‌کند. اگر در برخورد با دیگر فیلم‌های فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی با آثار جنایی طرف هستیم که داستان جنایتکار و قربانی را تعریف می‌کنند، «اتاق انتظار» هیچ ابایی ندارد که به فیلمی اسلشر تبدیل شود. اما در این جا تفاوتی با دیگر آثار اسلشر مرسوم وجود دارد؛ اساسا سینمای اسلشر چندان به دنبال خلق پیرنگ و شخصیت‌پردازی نیست. از سوی دیگر در فیلم‌های مطرح این ژانر انگیزه‌ی قاتل یا قاتلان ماجرا هم چندان زیر ذره‌بین فیلم‌ساز نمی‌رود. سینمای اسلشر قرار است داستان شکار و شکارچی را تعریف کند اما «اتاق انتظار» قصد ندارد فقط به همین اکتفا کند.

در یک سو قاتلانی سنگدل قرار دارند که هیچ خط قرمزی در انجام جنایت نمی‌شناسند. آن‌ها حتی رهبر و سازمان‌دهی هم دارند. نقش این رهبر را هم پاتریک استیوارت به زیبایی بازی می‌کند. او توانسته چهره‌ای واقعا مخوف به شخصیتی که بر پرده ظاهر کرده ببخشد و آدمی در برابر ما قرار دهد که باید از او ترسید. این در حالی است که خودش دست به اعمال خشونت نمی‌زند و فقط فرمان آن را صادر می‌کند.

از این جا است که پای یک زیرگونه‌ی دیگر سینمای وحشت هم به فیلم باز می‌شود و آن هم زیرگونه‌ی سینمای وحشت فرقه‌ای است. در این زیرگونه از آثار ترسناک عاملان وحشت و عاملان جنایت عده‌ای مردم باورمند به عقیده‌ای خاص هستند که حاضر هستند برای دوام آوردن و انجام کارهای خود دست به هر جنایتی بزنند. گرچه «اتاق انتظار» باز هم مانند فیلم‌های ترسناک فرقه‌ای متداول نیست؛ چرا که در آن دسته از آثار انجام جنایت‌ها به آیینی روحانی تبدیل می‌شود که اعضای فرقه فقط به آن باور دارند، در حالی که در این جا جنایت‌ها فقط به این دلیل آغاز می‌شوند که اعضای گروه موسیقی شاهد یک عمل خلاف بوده‌اند و بعدا می‌توانند علیه دار و دسته‌ی فرقه شهادت دهند. پس تعقیب و گریز بین شکار و شکارچی جنبه‌ای متفاوت پیدا می‌کند.

یکی از نقاط قوت اصلی فیلم که ما را وا می‌دارد آن را در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی قرار دهیم به معصومیت اعضای گروه بازمی‌گردد. آن‌ها عده‌ای جوان با آرمان‌هایی زیبا هستند که هیچ چیزی در دنیا ندارند به جز جان خود. کاری هم به کار کسی ندارند و فقط دست پا می‌زنند که دوام آورند. از سوی دیگر در ماجراهای پیش آمده هم گناهی ندارند و فقط در زمان نامناسب در مکان نامناسب بوده‌اند. در چنین قابی است که فضای فیلم به شدت تلخ و اندوهگین می‌شود. دیگر نقطه قوت فیلم هم به سکانس‌های تعقیب و گریز داستان و طراحی خوب آن‌ها بازمی‌گردد که از فیلم «اتاق انتظار» یک فیلم ترسناک معرکه می‌سازد.

«یک گروه موسیقی که تمام اعضای آن را جوانان کم سن و سال تشکیل می‌دهند، مدتی است که از این شهر به آن شهر می‌روند تا بتوانند کاری پیدا کنند و پولی به دست آورند. مشکل این جا است که به دلیل حال و هوای متفاوت موسیقی آن‌ها کمتر کسی برای شنیدنش پولی پرداخت می‌کند. در این میان پیشنهادی از یک باشگاه شبانه در اعماق جنگل به دست گروه می‌رسد. آن‌ها با وجود آن که می‌دانند این پیشنهاد کمی عجیب است اما از سر اجبار قبول می‌کنند. اعضای گروه به باشگاه شبانه می‌رسند و آن جا را مکانی پرت و کثیف می‌بینند. اما در هر صورت کار خود را انجام می‌دهند و آماده‌ی دریافت پول می‌شوند. اما در همان مکانی که آن‌ها در انتظار نشسته‌اند، معامله‌ای غیر قانونی هم در جریان است و آ‌ن‌ها ناخواسته شاهد ماجرا هستند و …»

۷. رفیق قدیمی (Oldboy)

Oldboy

کارگردان: پارک چان ووک

بازیگران: چوی مین سیک، یو جی تائه و کانگ هیه جونگ

محصول: ۲۰۰۳، کره جنوبی

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪

فقط برای لحظه‌ای تصور کنید که کسی بدون هیچ توضیحی روزی از وسط خیابان ربوده شود و برای پانزده سال در اتاقی زندانی شود؛ بدون ملاقاتی و بدون شنیدن جمله‌ای از کسی. او هم در این پانزده سال مدام بنشیند و به این فکر کند که چه شد؟ چه کاری در گذشته انجام داده که باید این عذاب را تحمل کند؟ چه کسی کینه از او به دل دارد؟ تنها راه نجات مرد از این مصیبت آوار شده فقط خودکشی است؛ چرا که نمی‌داند اصلا آزاد می‌شود یا نه؟ چرا که نمی‌داند قرار است پانزده سال او را نگه دارند. در چنین قابی است که فیلم «رفیق قدیمی» به فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ راه پیدا می‌کند. من و شمای مخاطب طبیعتا با خواندن همین چند جمله به یاد نوشته‌ی ذیل فیلم «پنهان» می‌افتیم.

در «پنهان» هم مانند «رفیق قدیمی» با مردی طرف هستیم که نمی‌داند برای چه چیزی و توسط چه کسی مجازات می‌شود. اما تفاوتی در این جا وجود دارد؛ میشاییل هانکه به دنبال خلق یک موقعیت فلسفی است. او تمایل دارد به این بپردازد که هر رفتار ما چه تاثیری روی زندگی دیگران می‌گذارد و ما را به فکر فرو ببرد. در حالی که پارک چان ووک بیشتر به دنبال خلق یک موقعیت هیجان‌انگیز با حال و هوایی جنایی است.

این درست که در هر دو اثر شخصیت‌های اصلی به دنبال رفتاری در گذشته‌ی خود می‌گردند و بالاخره هم به آن روز معین می‌رسند که گمان می‌کردند آن رفتار فقط یک شوخی کوچک است و چنین ویرانگر نخواهد شد و زندگی دیگران را بر باد نخواهد داد اما رویکرد دو فیلم‌ساز در نزدیک شدن به موضوع کاملا متفاوت است. در حالی که هانکه مخاطب را مدام وامی‌دارد که فکر کند و به او نهیب می‌زند، پارک چان ووک تصمیم دارد کاری کند ما از پرده چشم برنداریم و فقط به قصه‌ی ویژه‌ای که او تعریف می‌کند، توجه کنیم؛ چرا که اثر او برخلاف فیلم هانکه چندان تعمیم‌پذیر نیست و رویتگر یک موقعیت ویژه است.

نکته این که در فیلم او هیچ آدم بیگناهی وجود ندارد؛ همان طور که هیچ آدم گناهکاری هم وجود ندارد. همه‌ی اشخاص حاضر قاب آدم‌هایی هستند مانند هر شخص دیگر با تمام نقاط ضعف و قوت انسانی. اما دنیا با آن‌ها طوری تا کرده که این رفتار معمولی را کنار بگذارند و دست به اعمال خشونت آن هم به شدیدترین شکل ممکن بزنند. از همین جا است که پای خشونت هم به فیلم «رفیق قدیمی» باز می‌شود و بیشتر ما را بر آن می‌دارد که آن را را در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی قرار دهیم.

گفته شد که فیلم‌های این فهرست همگی پایان‌های تلخی دارند. این پایان‌ها گاهی اساسا ویرانگر می‌شوند. «رفیق قدیمی» بهره‌مند از یکی از این پایان‌بندی‌ها و سکانس‌های افتتاحیه است. اگر آن را ببینید متوجه خواهید شد که نه تنها تا مدت‌ها در حال فکر کردن به آن هستید و نمی‌توانید فراموشش کنید، بلکه پس از گذر سال‌ها هم می‌تواند موضوع هر بحث سینمایی باشد و شما را با مقیاسی تازه برای یک سکانس اختتامیه‌ی نفسگیر روبه رو کند. اما این پایان‌بندی از پس یک سری سکانس درگیر کننده و گاه منکوب‌کننده‌ دیگر می‌آید.

نقطه قوت فیلم «رفیق قدیمی» در این است که تا پایان مخاطبش را غافلگیر می‌کند و تا پایان او را به حدس زدن وا می‌دارد. این در حالی است که عموما تمام این حدس‌ها اشتباه از کار در می‌آیند. چنین دستاوردی برای هر کارگردانی دستاورد بزرگی است؛ چرا که مخاطب امروز آن قدر فیلم دیده و آن قدر با هر شکل قصه‌گویی آشنا است که در اکثر مواقع می‌تواند ادامه‌ی داستان را حدس بزند و آن چه که او را تا پایان نگه می‌دارد، خود قصه نیست، بلکه نحوه تعریف کردن آن است و «رفیق قدیمی» هم در شیوه‌ی قصه‌گویی اثر غریبی است و هم داستان متفاوتی دارد.

«مردی خوشگذران در روز تولد دخترش بدون هیچ سوالی دزدیده می‌شود. او را به درون اتاقی می‌اندازند و برای ۱۵ سال هیچ کس سراغ او نمی‌آید و فقط افرادی ناشناس برای وی غذا می‌آورند. این مرد در طول این ۱۵ سال چندباری خودکشی می‌کند و هربار همان افراد ناشناس به موقع به دادش می‌رسند و بعد از بهبودی او را به همان اتاق برمی‌گرداند. تا این که یک روز بدون هیچ توضیحی آزاد می‌شود. او تصمیم می‌گیرد تا دلیل این شکنجه‌ی ۱۵ ساله را کشف کند اما …»

۶. جایی برای پیرمردها نیست (No Country For Old Men)

no-country

کارگردان: جوئل و ایتن کوئن

بازیگران: خاویر باردم، جاش برولین و تامی لی جونز

محصول: ۲۰۰۷،‌ آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

در مقدمه گفته شد که آثار برادران کوئن با یک نوع کمدی سیاه همراه هستند که خود به خود فضای فیلم را به فضایی تلخ تبدیل می‌کنند. چرا که کمدی سیاه به مجموعه‌ای از آثار گفته می‌شود که سعی می‌کنند در یک بستر تلخ و تاریک از مخاطب خود خنده بگیرند تا هم تاثیر حرف خود را افزایش دهند و هم تا حدودی از زهر کلام بکاهند. در چنین قابی است که فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» حتی در مقیاس سینمای تلخ برادران کوئن هم از منظر تاریکی، جایگاهی ویژه پیدا می‌کند؛ چرا که جای چندانی برای شوخی و خنده باقی نمی‌گذارد.

این درست که شخصیت منفی داستان که قاتلی سنگدل و یک ماشین آدمکشی است، خصوصیاتی کاریکاتوری دارد و گویی از دل سینمای اسلشر به فیلم برادران کوئن راه پیدا کرده اما جنبه‌هایی از ژانر کمدی هم در رفتار کودکانه‌ی او یافت می‌شود. اما این جنبه‌ها چندان زیاد نیست که حتی لبخندی از مخاطب خود بگیرد. به همین دلیل هم باید فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» را در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی قرار داد.

از سوی دیگر قصه‌ی فیلم پر از تصادف‌های مختلف است. اصلا بخشی از داستان از طریق همین تصادف‌ها پیش می‌رود. اول این که یکی از شخصیت‌های اصلی به شکلی کاملا تصادفی در موقعیتی قرار می‌گیرد که یک ساک پر از پول در آن قرار دارد. او که تمام زندگی را به بی پولی سر کرده، ناگهان راه فراری از این زندگی جهنمی پیدا می‌کند اما طبیعتا این راه دردسرها و مشکلاتی دارد؛ مشکلاتی که در قالب همان قاتل سنگدل خود را نشان می‌دهند.

آن سو تر در داستان شخصیت سومی هم حضور دارد که بر بار تلخی درام می‌افزاید. او پلیسی است که می‌داند چه چیزی در انتظار آن مرد بی‌پول است اما هیچ کاری از دستش برنمی‌آید. همین موضوع بیش از هر چیز دیگری فضا را تلخ می‌کند. قصه‌ای را در نظر بگیرید که در آن دستان عدالت آن قدر بلند نیست که بتواند همه را پوشش دهد و در این میان عده‌ای از این بابت تا آخر عمر ضربه می‌خورند یا حتی ممکن است جان خود را از دست بدهند. در چنین قابی جامعه‌ای که زیر ذره‌بین قرار می‌گیرد قطعا اتمسفر تلخی دارد.

از آن سو در «جایی برای پیرمردها نیست» تقریبا همه چیز حول همان کیف پول می‌گردد و همه خواهان آن هستند. حتی گروه و تشکیلاتی به داستان اضافه می‌شوند که آن‌ها هم پول را می‌خواهند و آدمی را برای گرفتنش به وسط معرکه می‌فرستند. هر کسی هم که سد راهشان قرار بگیرد، از بین می‌برند. این در حالی است که خلافکاران به آن مرد بخت برگشته‌ی ابتدای فیلم که موفق شده پول‌ها را پیدا کند، دسترسی دارند اما پلیس این امکان را ندارد.

در چنین قابی است که خاویر باردم با بازی معرکه‌ی خود تمام توجه مخاطب را به خود معطوف می‌کند. او در قالب نقش همان قاتل دیوانه ظاهر شده است. کم حرف است و تودار اما این کم حرفی و توداری فقط به خاطر کارش نیست. گویی هیچ کاری در این دنیا ندارد جز کشتن. حتی گاهی رفتاری کودکانه دارد. جمع این اضداد در او باعث شده که با شخصیت ترسناکی طرف باشیم که دست از سر ما برنمی‌دارد. اما نکته این که این شخصیت در صورت لغزش پای بازیگر و اجرای نه چندان عمیق و دقیق او می‌توانست به نقشی فراموش شدنی تبدیل شود و فیلم را هم با خود پایین بکشد. خوشبختانه چنین نشده تا ما آن را در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ سینما قرار دهیم.

«یک شکارچی مانند همیشه به دل بیابان می‌زند تا به شکار بپردازد. او به طور اتفاقی از راه دور شاهد یک معامله‌ی مواد مخدر، درگیری بین دو طرف و کشتار آن‌ها است. پس از اتمام درگیری از مخفیگاهش بیرون می‌آید و سر صحنه می‌رود و می‌بیند که همه مرده‌اند و کیفی پر از پول آن جا رها شده است. او پول‌ها را برمی‌دارد و فرار می‌کند. نزد نامزدش می‌رود و از او می‌خواهد که شهر را ترک کند و با کسی هم حرفی نزند. در این میان یک قاتل حرفه‌ای از سوی کارتل‌های مواد مخدر اجیر شده که پول‌ها را پیدا کند. پلیس هم که متوجه جنایت شده، می‌داند که جان مرد در خطر است. این در حالی است که مرد نمی‌خواهد خود را تحویل دهد و …»

۵. شبگرد (Nightcrawler)

night

کارگردان: دان گیلروی

بازیگران: جیک جلینهال، ان کیوساک و بیل پکستون

محصول: ۲۰۱۴، آمریکا

امتیاز سایت IMDb‌ به فیلم: ۷.۸ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

«شبگرد» داستان امروز ما است؛ عطش دیده شدن و اسم در کردن و به پول رسیدن به هر قیمتی. این که صبح تا شب دنبال این باشی که خبری تهیه کنی و صبح تا شب فقط به فکر اتفاقات بد بیفتی و اگر هم نبود، چیزی خودت تولید کنی که توجه عده‌ای را جلب کند، داستان تلخی است و این تلخی ما را وا می‌دارد که فیلم «شبگرد» را در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ قرار دهیم. بخشی از دلیل این این موضوع هم به همان فضای جاری در کار بازمی‌گردد. چرا که شخصیت اصلی داستان هیچ خط قرمزی برای رسیدن به هدفش نمی‌شناسد.

آن چه فیلم «شبگرد» را به اثری قابل بحث و جذاب تبدیل می‌کند، ترسیم درست مسیری است که شخصیت اصلی آن طی می‌کند. او در ابتدا آدمی معمولی به نظر می‌رسد که صرفا دنبال موفقیت است. اما رفته رفته چنان هدف برایش همه چیز می‌شود و وسیله را توجیه می‌کند که می‌تواند یک شیطان مجسم تصور شود. این روند گام گام و آهسته اما پر هیجان شکل می‌گیرد. حتی رفتار و ظاهر شخصیت هم فرق می‌کند؛ جوانی که در ابتدا ظاهری معمولی و شاداب دارد، در پایان چنان غرق در کار خود است که حتی خواب و استراحت را فراموش کرده و رسما به یک موجود شبگرد تبدیل شده و زیر چشمانش مانند یک معتاد به مواد مخدر گود افتاده است.

یکی دیگر از نقتاط قوت فیلم «شبگرد» حضور جیک جلینهال است. او در قالب نقش اصلی درخشان ظاهر شده و پر بیراه نیست اگر بگوییم بهترین بازی کارنامه‌ی خود را ارائه داده است. آن روند گام به گامی که توضیحش رفت، بخشی به خاطر همین بازی دقیق تصویر شده و جیک جلینهال تا توانسته کارش را به خوبی انجام داده است تا آن جا که می‌توان ادعا کرد فیلم «شبگرد» بیش از هر چیزی متعلق به او است. دلیل این امر هم به نوع فیلم بازمی‌گردد؛ «شبگرد» اثری شخصیت‌محور است و قصه و داستان و هر چیز دیگر فرع بر این شخصیت یکه قرار دارند. در چنین چارچوبی است که بازی جیک جلینهال نه تنها فیلم را نجات می‌دهد، بلکه آن را شایسته‌ی قرار گرفتن در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ سینما می‌کند.

موضوع داستان به دلیل همه‌گیر بودنش در این روزها و البته بدبینی سینماگر دیگر عاملی است که ما را وا می‌دارد که «شبگرد» را در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی قرار دهیم. در دنیای امروز بسیاری به دنبال تولید محتوا و کسب درآمد از این راه هستند. اما آیا کسی حاضر است اگر محتوای خوبی پیدا نکرد، خودش دست به کار شود و عده‌ای را دچار سانحه و حادثه کند تا محتوایش جور شود و از طریق قربانی کرده عده‌ای عطش توجه خود را پاسخ دهد؟ پاسخ فیلم‌ساز به این سوال بسیار تلخ است؛ چرا که فیلمش ترسیم‌گر مسیر کسی است که می‌پذیرد هیچ خط قرمزی برای این کار وجود ندارد.

اما در کنار همه‌ی این‌ها نمی‌توان فیلم را دید و دستخوش هیجان نشد. تصویر تاریکی که فیلم‌ساز از زندگی در جهان امروز ارائه می‌دهد جلوی خلق هیجان را نمی‌گیرد. در مواقعی شخصیت اصلی هیچ ابایی ندارد که خود را به یک واقعه‌ی ترسناک نزدیک کند و همین موضوع باعث افزایش ضربان قلب تماشاگر می‌شود. در کنار همه‌ی این‌ها «شبگرد» فیلمی سرگرم کننده هم هست.

«لوییس یک دزد ساده است و از طریق دزدی‌های کوچک روزگار می‌گذراند. او شبی در حال بازگشت از یک سرقت به گروهی برمی‌خورد که در حال فیلم‌برداری از یک تصادف دلخراش هستند. آن‌ها به لوییس می‌گویند که می‌توان از این طریق تولید محتوا کرد و مردم زیادی خواهان تماشای چنین فیلم‌های وحشتناکی هستند و با افزایش مخاطب می‌توان به درآمد رسید. لوییس دوچرخه‌ای می‌دزدد و با پول فروشش دوربینی می‌خرد و شروع به فیلم‌برداری از اتفاقات ناگوار می‌کند. او هر شب در سطح شهر می‌گردد و سعی می‌کند که پس از بروز هر حادثه سریع خود را به صحنه برساند؛ چنان در این کار غرق می‌شود که گاهی حتی حاضر است خودش کاری انجام دهد و سبب‌ساز یک موقعیت ترسناک شود اما …»

۴. دختری با خالکوبی اژدها (The Girl With Dragon Tattoo)

girl-with

کارگردان: دیوید فینچر

بازیگران: رونی مارا، دنیل کریگ، رابین رایت، استلان اسکارسگارد و کریستوفر پلامر

محصول: ۲۰۱۱، سوئد، آلمان، آمریکا و بریتانیا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

دیوید فینچر دو فیلم در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ دارد؛ یکی همین فیلم جنایی اقتباسی و دیگری هم صدرنشین فهرست یعنی «هفت». نکته این که می‌شد فیلم‌های دیگری از او هم در این جا قرار داد. به عنوان نمونه «زودیاک» (Zodiac) هم شایسته‌ی این حضور بود. چرا که شدیدا اثر تلخی است و این تلخی را هم در روایت و هم در بلایی که سر شخصیت‌هایش آوار می‌شود& می‌توان مشاهده کرد. یا فیلم «باشگاه مشت‌زنی» (Fight Club) که اساسا درباره‌ی دست شستن آدمی از زندگی مدرن است و در نهایت عصیان او علیه نظم موجود. در چنین قابی است که باید دیوید فینچر را فیلم‌سازی بدبین نسبت به انسان و زندگی او دانست.

اما در فیلم‌هایی چون «دختری با خالکوبی اژدها» و «هفت» بیش از دیگر آثار او می‌توان تلخی موجود در فضا را با گوشت و پوست و استخوان خود احساس کرد. حال به فیلم «دختری با خالکوبی اژدها» می‌رسیم تا به موقع سری هم به «هفت» بزنیم. این فیلم بازسازی یک اثر موفق به همین نام محصول سینمای سوئد است که همان اثر هم خودش اقتباسی است از کتابی به همان نام. تمام این آثار هم به وجود ریشه‌های فاشیسم و نژادپرستی باقیمانده از زمان قدرت نازی‌ها در اروپای امروز می‌پردازند و داستان مردمی را تعریف می‌کنند که تا مغز استخوان درگیر تعصبات مختلف هستند؛ عده‌ای زنان را برده می‌دانند و عده‌ای هم دیگران را بر اساس مذهب آن‌ها دسته‌بندی می‌کنند.

در این میان جستجوگری وجود دارد که به دنبال حل کردن پرونده‌ی جنایت‌های آن‌ها است. مردی بازمانده از نسل گذشته کسی را فرا می‌خواند تا دختری را که از سال ۱۹۶۶ گم شده، پیدا کند اما نکته این جا است که طی طریق این مرد به سمت کشف حقیقت آن چنان ترسناک، تلخ و تاریک است که مخاطب را وا می‌دارد گاهی چشمانش را از پرده بدزدد یا حتی از سالن سینما بیرون بزند و نفسی تازه کند. دامنه‌ی جنایت‌های اعضای این فرقه که همه از یک خانواده هستند، بیش از هر چیزی بر اطرافشان سایه انداخته اما ابعاد کارشان چنان دهشتناک است که می‌تواند کشوری را به هم بریزد.

در چنین قابی است که دختری هم به مرد ملحق می‌شود. می‌توان این دختر را شخصیت اصلی داستان دانست؛ چرا که بار عاطفی درام بر دوش او است. او داستان مستقل خودش را هم دارد و ما مدام در طول درام به دنبال این هستیم که ببینیم این داستان چه تاثیری بر شخصیت دختر می‌گذارد. مسیری که او طی می‌کند تا از آن دختر ضربه خورده‌ی ابتدای داستان به دختری با رفتاری طبیعی تبدیل شود، در تمام آثار درجه یک است. فقط فیلم فینچر تفاوتی آشکار با دو اثر دیگر دارد؛ دیوید فینچر فیلمی قصه‌محور ساخته و تلاش کرده که داستانش از همه چیز مهم‌تر باشد. در حالی که در نسخه‌ی سوئدی شخصیت‌ها اولویت بیشتری دارند و قصه فرع بر آن‌ها است. در چنین قابی باید فیلم «دختری با خالکوبی اژدها» را در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی قرار داد.

«میکاییل بلومکوییست یک روزنامه‌نگار سوئدی است. او به تازگی مطالبی درباره‌ی عده‌ای آدم پر نفوذ منتشر کرده که جایگاه شغلی‌اش را حسابی به خطر انداخته است. مشکل این جا است که او برای ادعاهایش مدرکی ندارد و همین هم باعث پیش آمدن این وضعیت شده. اما پیرمردی ثروتمند که از روحیه‌ی جستجوگر میکاییل خوشش آمده، از او می‌خواهد که در این دورانی که روزنامه‌نگاری را کنار گذاشته، به ازای دریافت مبلغی پول به او کمک کند. پیرمرد به دنبال ردی از نوه‌ی برادرش می‌گردد که در سال ۱۹۶۶ گم شده و دیگر هیچ خبری از او نیست. از آن سو دختری به نام لیسبت حضور دارد که یک هکر حرفه‌ای است و به دلیل شیوه‌ی زندگی غریبش مدام مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد. میکاییل از جایی به بعد متوجه می‌شود که برای حل کردن این پرونده به یک فرد آشنا به کامپیوتر نیاز دارد و به همین دلیل لیسبت را به عنوان دستیار استخدام می‌کند. اما …»

۳. زندانیان (Prisoners)

prisoners

کارگردان: دنی ویلنوو

بازیگران: هیو جکمن، جیک جلینهال و پل دنو

محصول: ۲۰۱۳، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪

یکی از بهترین فیلم‌های جنایی تاریخ، «زندانیان» چند انسان معمولی را وا می‌دارد که دست به شدیدترین جنایت‌ها بزنند. داستان فیلم داستان مردمی معمولی است که ناگهان در موقعیت سختی قرار می‌گیرند. آن‌ها دو حق انتخاب دارند؛ از یک سو باید دست روی دست بگذارد و اجازه دهند که روند قانونی اجرا و طی شود که با توجه به پیشرفت کند پرونده و عدم وجود سرنخ کافی می‌تواند به معنای از دست رفتن جان عزیزانشان باشد یا این که خود اقدام کنند که در این صورت هم جز اعمال خشونت کار دیگری نمی‌توانند انجام دهند. آن‌ها راه دوم را برمی‌گزینند و به همین دلیل هم «زندانیان» در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی قرار می‌گیرد.

با وجود آن که فقط یک زندانی یا گروگان در فیلم وجود دارد اما عنوان فیلم «زندانی» نیست و به جمعی اشاره دارد. اگر به تماشای فیلم بنشینید متوجه خواهید شد که چه عنوان دقیقی است؛ چرا که با شخصیت‌هایی سر و کار داریم که پس از بروز حادثه‌ای که در ابتدای داستان شکل می‌گیرد، همه به نوعی زندانی می‌شوند. یکی از صبح تا شب هیچ فکری ندارد به جز این که راهی برای نجات جان فرزندش پیدا کند. دیگری فقط به دنبال پیدا کردن راهی است که مجرم را دستگیر کند و در این راه اصلا موفق نیست. یکی هم که این وسط مظنون اصلی دست زدن به جنایت است در یک چاردیواری گروگان آن‌ها است. در چنین قابی است که مخاطب به نوعی در کنار همه‌ی آن‌ها قرار می‌گیرد؛ چرا که رفتار همه‌ی آن‌ها از سر اجبار است.

بازی‌های فیلم بی‌نظیر هستند. کمتر هیو جکمن را در فیلمی چنین سرحال و قبراق دیده‌ایم و چنین توانسته طیف متنوعی از احساست را بروز دهد. او عموما بازیگر نقش آدم‌های قدرتمند است و کمتر پیش می‌آید که در نقش مردی درمانده ظاهر شود. اما چه در این فیلم و چه در اثر درجه یک دیگری چون «لوگان» (Logan) که نقش چنین افرادی به او واگذار شده، نشان داده که می‌تواند نقش‌های متنوع را به خوبی از کار درآورد. جیک جلینهال هم حضور قابل قبولی دارد. او هم توانسته نقش پلیسی درمانده که هر چه می‌زند به در بسته می‌خورد را به خوبی بازی کند.

اما فیلم در نهایت متعلق به پل دنو است. او چنان در این جا ظاهر شده که هم می‌توان برایش دل سوزاند و هم مدام به شک افتاد که نکند جنایتکار اصلی باشد. به همین دلیل هم احساسات ما مدام درباره‌ی نقش او در حال تغییر است. کاری که او انجام داده و توانسته طیف متنوعی از احساسات را زنده کند و در آن واحد و به طور توامان هم مظلوم و معصوم جلوه کند و هم ترسناک و جانی یا حتی مجنون و دیوانه، ما را وا می‌دارد که اعتراف کنیم بهترین بازیگر فیلم او است. حقیقتا پل دنو گرچه هیچ‌گاه بازیگر نقش‌های اصلی نبوده اما اگر بازیگر مقابلش فرد بزرگی چون دنیل دی لوییس در فیلم «خون به پا خواهد شد» (There Will Be Blood) نباشد، اجازه‌ی عرض اندام به کسی نخواهد داد. حتی در آن فیلم هم در برابر دنیل دی لوییس کم نمی‌آورد.

در ذیل مطلب فیلم «رودخانه ویند» اشاره‌ی کوچکی به فیلم «سیکاریو» (Sicario) شد. در آن جا گفته شد که فیلم‌نامه نویس آن یعنی تیلور شریدان دیدگاه بدبینانه‌ای نسبت به انسان دارد. کارگردان آن اثر دنی ویلنوو است و او هم نشان می‌دهد که آدم بدبینی است و دنیا را از زاویه‌ی تلخی می‌نگرد. اما باز هم آن فیلم که از نگاه دو آدم بدبین سرچشمه می‌گرفت، به لحاظ خلق فضای تاریک و تلخ به پای «زندانیان» نمی‌رسد. در پایان باید به این نکته اشاره کرد که پایان‌بندی این فیلم هم مانند تمام پایان‌بندی‌های فیلم‌های فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی حسابی شوکه‌کننده است. صدایی در پایان فیلم می‌شنوید که احتمالا تا مدت‌ها دست از سر شما برنخواهد داشت و همه جا با شما خواهد بود.

«دختر کلر دوو در روز شکرگذاری و پویش از شروع مهمانی ربوده می‌شود. مقامات و پلیس به دنبال آدم ربا هستند تا این که کارآگاهی فردی را که از ضریب هوشی کمی بهره می‌برد و به نظر مجنون می‌رسد، دستگیر می‌کند. کلر که باور دارد همین مرد دخترش را ربوده او را شبانه می‌دزدد و در جایی پنهان می‌کند. او همراه با فرانکلین، پدر دختری که ربوده شده از این مرد کم هوش بازجویی می‌کند اما موضوع این جا است که نمی‌توانند حرفی از او بیرون بکشند و …»

۲. سکوت بره‌ها (The Silence Of The Lambs)

silence-of-the-lambs

کارگردان: جاناتان دمی

بازیگران: جودی فاستر، آنتونی هاپکینز، تد لوین و اسکات گلن

محصول: ۱۹۹۱، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

«سکوت بره‌ها» هم مانند فیلم «اتاق انتظار» در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی، می‌تواند به عنوان اثری ترسناک دسته‌بندی شود. اما مورد این جا است که در این جا کارگردان روی مرز باریک سینمای وحشت روانشناختی و سینمای جنایی روانشناختی حرکت می‌کند. از سویی دوست دارد گاهی به سمت سینمای اسلشر برود و قاتلی خونخوار به معنای واقعی کلمه در برابر ما قرار دهد و از سوی دیگر متمرکز بر داستان کارآگاهی می‌ماند که فقط به دنبال حل کردن پرونده‌ی یک گروگانگیری است. اما نکته‌ای در این میان وجود دارد؛ برای حل این پرونده کارآگاه داستان اول باید به ملاقات با شیطان برود و هر چه به او نزدیک‌تر شود، بیشتر خودش را آلوده می‌کند و زندگی‌اش تحت تاثیر قرار می‌گیرد.

نکته این که کارآگاه داستان چاره‌ای ندارد. او یا باید نجات جان گروگان را انتخاب کند یا این که زندگی خود را دو دستی بچسبد و به دنبال کار دیگری برود. انتخاب او قدم گذاشتن در مسیری است که می‌تواند جان یک نفر را نجات دهد اما خود کارآگاه را یک راست به جهنم بفرستد. همین که انتخاب‌های این کارآگاه چنین تلخ و تاریک هستند و هیچ حق انتخاب بهتری وجود ندارد ما را بر این می‌دارد که «سکوت بره‌ها» را یکی از تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ در نظر بگیریم. اما از سویی بخشی از این تلخی به پایان‌بندی شدیدا ترسناک اثر هم بازمی‌گردد. پایان‌بندی فیلم چنان مخاطب را در شوک فرو می‌برد که او هم از آن چه که بر پرده می‌بیند، احساس ترس می‌کند.

در فیلم‌های ترسناک عموما با قصه‌ی بین شکار و شکارچی طرف هستیم. در یک سمت هیولای قصه وجود دارد و در سمت دیگر قربانی. کمتر پیش می‌آید که شخصیت سومی هم در این میان وارد قاب فیلم‌ساز شود. به ویژه در زیرگونه‌ی اسلشر که اساسا وجود نفر سوم داستان را لوث می‌کند. در ترسناک‌های روانشناختی هم قربانی عموما با درون خود درگیر است. از آن سو در فیلم‌هایی جنایی علاوه بر حضور شکار و شکارچی یا جانی و قربانی، نفر سومی هم وجود دارد که می‌توان او را جستجوگر نامید که در فیلم جنایی برنده اسکار «سکوت بره‌ها» همان کارآگاه داستان است. اما در این جا قضیه به این سادگی‌ها نیست. فیلم‌ساز مدام بین مولفه‌های سینمای وحشت و سینمای جنایی در رفت و آمد است و اثری ساخته که می‌تواند ذیل هر دو گونه دسته‌بندی شود.

در این میان شخصیت کارآگاه هم نه مردی همه فن حریف، بلکه زنی ریزجثه و کوچک اندام است که باید در یک دنیای مردانه خودش را ثابت کند. او زیرک است و توانا اما سدهای پیش پایش فقط از سوی خلافکاران نیست، بلکه او اول باید بتواند جهان مردسالار اطرافش را شکست دهد تا بتواند سخت‌ترین پرونده‌ی جنایی اف بی آی را حل کند. پس چاره‌ای نمی‌ماند جز این که «سکوت بره‌ها» را یکی از تلخ‌ترین فیلم‌های ترسناک این چند دهه‌ای که از سینما می‌گذرد، در نظر بگیریم. در کنار همه‌ی این‌ا نباید حضور بی‌نظیر آنتونی هاپکینز را فراموش کرد که در نقش دکتر هانیبال لکتر بهترین بازی کل این فهرست را ارائه کرده است.

برای درک توانایی او کافی است به سکانس‌هایی که در آن دکتر هانیبال لکتر در پشت یک شیشه با کارآگاه صحبت می‌کند، توجه کنید که چگونه با آن چشمانی که حتی پلک هم نمی‌زند، طرف مقابل را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد یا زمانی که احساس می‌کند باید فردی را بکشد، چگونه با دهانش حس خوردن یک غذای لذیذ را بازسازی می‌کند. او در یک قفس نشسته اما از هر موجود آزاد دیگری ترسناک‌تر است.

«فرزند یکی از مقامات بلند پایه توسط فردی جانی گروگان گرفته شده و اف بی آی ناتوان از پیدا کردن او است. در این میان ماموری به نام کلاریس فراخوانده می‌شود تا در یک بیمارستان روانی سراغ دکتر هانیبال لکتر، یکی از مخوف‌ترین خلافکاران تاریخ برود تا بتواند از او برای حل کردن پرونده مشورت بگیرد. اما کار کردن با هانیبال لکتر کار ساده‌ای نیست. این در حالی است که به نظر می‌رسد رفته رفته دکتر لکتر به کلاریس احساسی پیدا می‌کند و با او علاقه‌مند می‌شود اما …»

۱. هفت (Seven)

seven

کارگردان: دیوید فینچر

بازیگران: برد پیت، مورگان فریمن، کوین اسپیسی

محصول: ۱۹۹۵، آمریکا

امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰

امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪

این دومین فیلم دیوید فینچر در فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ است. یکی از بهترین فیلم‌های دیوید فینچر، او در این جا سراغ جامعه‌ی آمریکا در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی و نسلی از مردم کشورش رفته که در تمام مدت در ناز و نعمت بزرگ شده‌اند و حال که دیوار برلین هم فروریخته و دیگر کسی در برابر آن‌ها حضور ندارد، همه چیز را فراموش کرده‌اند و در دنیایی مصرف‌گرا و غرق در لذت و فراموشی فرو رفته‌اند. اما نکته این که یک سر این خوشی‌ها پوچی مطلق است و یک سر دیگرش فراموش کردن انسانیت. ناگهان فردی از دل همان جامعه بلند می‌شود و نیشی به اطرافش می‌زند تا بیانیه‌ای علیه نظم موجود صادر کند اما شکل این بیانیه به گونه‌ای است که زمان را متوقف می‌کند.

هدف مرد بیدار کردن جامعه است. او می‌خواهد مردم از خواب غفلت بیدار شوند و بدانند در حال از دست دادن چه چیزی هستند. پس شروع به کشتار عده‌ای می‌کند. پس ما با یک قاتل سریالی طرف هستیم. نکته این که قتل‌های او یک سری قتل اتفاقی نیست. هیچ هدف فردی یا انگیزه‌ای به ظاهر روانشناسانه هم پشتش نیست. او فقط کسانی را برمی‌گزیند که از دید خودش به یکی از هفت گناه کبیره‌ی آیین مسیحی تن داده‌اند. پس او کسانی را می‌کشد که معنویات را فراموش کرده‌اند تا از این طریق بتواند صدایش را به مردم برساند.

در آن سو دو کارآگاه قرار دارند. یکی جوان است و در ابتدای راه که برد پیت نقشش را بازی می‌کند و دیگری مردی در آستانه‌ی بازنشستگی که مورگان فریمن ایفاگر نقش او است. این دو به نظر تفاهمی با هم ندارند اما رفته رفته تمام زندگی خود را وقف پیدا کردن قاتل می‌کنند. از جایی به بعد تمام ماجرا برای این دو گویی جنبه‌ای شخصی پیدا می‌کند و دیگر نه به دنبال پیدا کردن قاتل برای بهتر تبدیل جامعه به جایی بهتر، بلکه قاتل را برای این می‌خواهند که به تمناهای درونی خود پاسخ دهند. مشکل این جا است که این قاتل هیچ‌گاه اشتباه نمی‌کند و همواره یک قدم جلوتر از آن‌ها است.

فیلم‌برداری فیلم و کیفیت قاب‌ها هم «هفت» را به فیلم تلخ‌تری تبدیل می کند. در شهر مدام باران می‌بارد و گویی هیچ‌گاه آفتابی وجود ندارد. همواره حتی در اول صبح هم شهر تاریک است. قاب‌ها هم به گونه‌ای انتخاب شده‌اند که دقیقا بازتاب دهنده‌ی همین تاریکی باشند. گویی مدت‌ها است که تاریکی در این جا به پیروزی رسیده و هیچ راه فراری وجود ندارد. اما ناگهان باران قطع می‌شود و از سوی قاتل اتفاقی شکل می‌گیرد که اصلا نمی‌توان آن را پیشینی کرد.

کوین اسپیسی نقش قاتل را استادانه بازی می‌کند. هم برد پیت و هم مورگان فریمن در اجرای کار خود توانا هستند اما فیلم را باید عرصه یکه‌تازی کوین اسپیسی دانست. او در فیلم حضور کوتاهی دارد اما در همان حضور کوتاه هم موفق می‌شود که به یکی از ترسناک‌ترین قاتلان تاریخ جنبه‌ای قابل لمس ببخشد و کاری کند که تا مدت‌ها در ذهن مخاطب باقی بماند. در چنین قابی باید فیلم «هفت» صدرنشین فهرست تلخ‌ترین فیلم‌های جنایی تاریخ قرار گیرد.

فیلم «هفت» دیوید فینچر همان سال توانست به موفقیت‌های بزرگی دست پیدا کند. منتقدان آن را پسندیدند و در گیشه هم چهار هفته‌ی متوالی در صدر جدول فروش باقی ماند. همه‌ی این‌ها از دیوید فینچر کارگردان محترمی ساخت که آهسته و پیوسته تبدیل به این کارگردان بزرگ امروزی شد. او تا قبل از فیلم «هفت»، قسمت سوم «بیگانه» (Alien) را ساخته بود که چندان مورد توجه قرار نگرفت و می‌رفت که کارنامه‌ی کاری فینچر را در همان ابتدا، متوقف کند و از بین ببرد. هنوز هم فیلم «هفت» قله‌ای دست‌ نیافتی در میان سیاهه‌ی فیلم‌های این کارگردان بزرگ آمریکایی است.

«قتلی اتفاق می‌افتد. در کلان شهری بدون نام کارآگاه سامرست چند روز دیگر از اداره‌ی پلیس بازنشسته می‌شود. او تا قبل از بازنشستگی به همراه پلیس جوانی مامور می‌شود تا پرونده‌ی ‌آن قتل را بررسی کند. ناگهان قتل دوم هم اتفاق می‌افتد و سپس سومی هم از پس آن می‌آید. این دو کارآگاه متوجه می‌شوند که همه‌ی قتل‌ها کار یک قاتل سریالی مرموز است که قصد دارد با اعمالش پیامی را به مردم برساند. او قربانیان را به خاطر هدفی خاصی انتخاب می‌کند اما …»

منبع: خبرآنلاین 

منبع: faradeed-217671