سیاوش خوشدل، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی نوشت:
وقتی من و امثال من از لزوم مشارکت سیاسی و انتخاباتی حرف میزنیم، برخی ما را متّهم میکنند به خوشخیالی و امیدواری حادّ و مزمن.
آنها گمان میکنند که ما در این توهّم هستیم که با مشارکت در انتخابات میتوانیم تغییر و تحوّل بزرگی ایجاد کنیم و از طریق صندوق رأی خواستها و نیازهای خود را حاکم کنیم.
دستکم بنا به تجربۀ دو دورۀ چهارسالهای که موج مشارکت انتخاباتی راه افتاد و دولتها و مجلسهایی از دل آن تشکیل شد، همۀ ما باید دانستهباشیم که زور و توان مشارکت انتخاباتی برای اثرگذاری بر سیاستگذاریها و تصمیمات مهمّ کشور، آن مقدار نیست که تمام مقدّرات کشور را رقم بزند و در بعضی حوزهها هیچ اثر و تأثیری ندارد.
مینا اکبری، از روزنامهنگاران موفّق دوران اصلاحات در فیلم مستند «میدان جوانان سابق» که ساختۀ خود اوست، رسیدن به این درک در دوران اصلاحات را این گونه توصیف میکند:
«سرخوش از موفّقیت و شروع فصل تازه بودیم که با استیضاح وزیر کشور، وزیر فرهنگ، بازداشت شهردار تهران و توقیف روزنامه[ها]، ناگهان روی زمین سفت واقعیت افتادیم. یادمان نبود تو زمین، فقط تیم ما نیست که توپ میزند، تیمهای دیگر هم سخت به دنبال نتیجهاند.»
این تصوّر و امیدواری که با رأی دادن قرار است سررشتۀ امور کشور را به دست بگیریم و مطابق اصل ۵۶ قانون اساسی بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم شویم، شاید در آغاز امر طبیعی بود. چون پیش از این دوران، نتیجۀ مشارکت در انتخابات همین بود. چون تا اوایل دههٔ هفتاد صندوق رأی اصلاً ابزاری برای اعلام اختلاف نظر و بیان خواستههای متفاوت با تصمیمات حکومت نبود.
تعارض و تقابل میان منتخبان مردم و نهادهای انتصابی، نشان داد که کار به آن آسانی و شتابی که تصوّر میشد نیست.
جامعهای که با امید و شوق بسیار به اصلاحطلبان روی خوش نشان داد و در چهار انتخابات متوالی سالهای ۷۶ تا ۸۰، دولت و مجلس و شورای شهر را دربست به آنان سپرد، کمکم به همان درکی رسید که اکبری در مستندش بیان کرده.
رأیدهندگان به خاتمی و مجلس و شورای شهر اصلاحطلب، در نهایت به این نتیجه رسیدند که این اصلاحطلبان یا بیعرضه و ترسو هستند یا بدتر از آن، دستشان با جناح اقتدارگرا در یک کاسه است و مهر خیانت و تزویر بر پیشانی آنها زدند و عطای مهر انتخابات در شناسنامه را به لقایش بخشیدند از سال ۸۱ تا سال ۸۸.
امّا موج شور و شوق و امید بار دیگر در سال ۸۸ به راه افتاد چنان که افتاد و دانید.
این امیدواری تازه این بار با نمود خیابانی هم همراه بود، چه قبل از انتخابات و چه بعد از انتخابات. قبل از انتخابات با امید کنار زدن رئیس جمهوری وقت و بعد از آن به امید به ثمر نشستن اعتراضات.
محسن امیریوسفی، در اثر ارزشمند خود، «آشغالهای دوستداشتنی» این امیدهای به باد فنا رفته را به تصویر کشیده. آنجا که «رامین» در گفتوگو با مادرش میگوید:
«+هاه! حیف این همه وقت که ما حروم کردیم تو سفارت برای رأی دادن. این امید لعنتی اگه دست از سر ما برمیداشت، اقلاً میتونستیم تو روزگار خودمون حال دنیا رو ببریم. میدونی مامان، من … یعنی و من و همۀ همنسلهام امیدوارترین افسردگان تاریخیم.
-چی میخواستی به من بگی؟
+من و بچّهها فردا شب داریم میآیم تهران. سورپرایز!
-تو غلط میکنی!»
رامین امید داشته که با چند ساعت صرف وقت برای رأی دادن کاری کند کارستان. حالا این امید از دست رفته و او افسرده است؟ شاید! ولی امید تازهای دارد. او میخواهد برای مشارکت در اعتراضات به تهران بیاید.
اینجا نکتۀ ظریفی هست؛ رامین ناامید نمیشود، بلکه امیدواریش شکل عوض میکند.
من این امیدواری منجر به افسردگی را در سالهای اخیر به شکل حادتری در جامعه میبینم. اگر روزی برخی خیال میکردند با یک جنبش اعتراضی میتوانند دولت را عقب برانند، حالا برخی خیال میکنند که با جنبشهای اعتراضی میتوانند حکومت را وادار به عقبنشینی کنند و یا حتّی ضربالاجلهای چندروزه و چندهفتهای و چندماهه هم برای سقوط آن تنظیم میکنند.
حالا برگردم به عنوان یادداشتم. اتّفاقاً ناامید ما هستیم که این امیدها و آرزوهای بزرگ را نشدنی و دستنیافتنی میدانیم. رأی دادن ما با این توهّم همراه نیست که تغییرات بزرگی را رقم میزنیم. که اگر چنین بود ما هم باید الان به جمع آن امیدواران افسردۀ تاریخ میپیوستیم.
ما ناامیدیم، به مقدار لازم. به قول ابوالفتح صحّاف در «هزاردستان» جاودانۀ علی حاتمی «دلنگرانی ما از خودخواهی آدمی است که میخواهد به چشم خود شاهد پیروزی باشد.»
این نیاز و باور شدید به دیدن پیروزیهای بزرگ و سریع را ما نداریم.
آنها که دارند خیلی امیدوارند. امیدوار به چند روز تبلیغات انتخاباتی و چند ساعت ایستادن در صف، یا امیدوار به چند سال رأی ندادن و چند روز حضور در اعتراضات خیابانی.
انتهای پیام