آیت الله سید ضیاء مرتضوی، استاد حوزه، یادداشتی با عنوان طب اسلامی از واقعیت تا خیال نوشته است که به نقل از پایگاه اطلاع رسانی نشست دورهای اساتید سطوح عالی و خارج حوزه علمیه قم در پی میآید:
۱- طب سنتی، ایرانی و اسلامی: یکی از مسائلی که در سالهای اخیر به صورت خاص مورد توجه قرار گرفته و دیدگاههای موافق یا مخالف را متوجه خود ساخته، موضوع «طب اسلامی» است. در کنار آن و همزمان، موضوع «طب سنتی» که گاه به صورت خاصتر با عنوان «طب ایرانی» نیز از آن نام برده میشود، محل بحث و مناقشه قرار میگیرد. اینکه به رغم پیشینه درازی که این عناوین و موضوعات، به ویژه طب سنتی داشته است، چرا و چگونه در سالهای اخیر به آنها دامن زده شده و میشود و حتی اخیرا در برخی مراکز رسمی و قانونگذاری کشور نیز محل توجه و چه بسا تحکیم و توسعه آن قرار گرفته، موضوعی قابل توجه و بررسی است، اما اینک از محل بحث بیرون است.
نگارنده درباره محتوای «طب سنتی» که همزاد با زندگی آدمی از گذشته بر پایه آزمون و خطا در مطالعات بالینی و غیر آن از سوی کارشناسان و طبیبان یا بر پایه تجربههای روزمره بشر در میان ملل مختلف وجود داشته، سررشته و نظری ندارد و قضاوتی نمیکند؛ چنان که درباره آنچه به نام «طب اسلامی» خوانده میشود و محور اصلی آن، مطالب مختلفی است که در متون مختلف روایی ما آمده است تا آنجا که به محتوای آنها از نگاه بیرونی و تکوینی و آنچه در میان پزشکان و اهل فن به عنوان درمان یا داروشناسی مطرح و موضوع برای بخشی از علوم تجربی است، تخصص و نظری ندارد و از حوزه بحث کنونی بیرون است.
این امور در حوزه علوم خاص خود است که امروزه محور اصلی آن رشتههای مختلف پزشکی و داروشناسی است و مرکز اصلی اظهار نظر درباره آنها دانشگاهها و مراکز علوم مربوط و متخصصان امر در ایران و جهان است که همانند دیگر موارد و به دور از منافع شخصی و مطامع صنفی درباره آنها به عنوان منابع تجربی گذشته یا روشهای مورد عمل در برخی مناطق، نظر بدهند و میزان کارآیی آن را نشان دهند و از این منظر ربطی به رشتههای مختلف علوم اسلامی در معنای خاص آن و عالمان دینی و حوزهها و این مقاله ندارد.
۲- خاستگاه خردمندانه دانش پزشکی: با این حال نمیتوان یک نکته کلی را از چشمانداز اعتبار روششناسی و آنچه به چارچوبها و موازین عقلایی که نقطه مشترک همه انسانها در شکل دادن به زندگی اجتماعی و تنظیم مناسبات انسانی است، نادیده گرفت و درباره آن تذکر نداد و آن اینکه آدمی از خاستگاه خرد و درک خدادادی خود همواره تلاش کرده است، روش زندگی و مناسبات مختلف آن را بهبود ببخشد و برای این هدف، عقلاء به عنوان نمایندگان خرد جمعی در جوامع مختلف تلاشهای بسیار کردهاند و اینکه، دستکم تا آنجا که به زندگی طبیعی و عادی مردم برمیگردد، شاهد این همه پیشرفت در حوزههای مختلف هستیم.
عقلاء در طول تاریخ این مهم را به کمک خرد خدادادی، تجربههای مختلف و نیز با بهره بردن مستقیم و غیر مستقیم از آموزههای مختلف ادیان الهی، تقدیم زندگی بشر کردهاند. کمک ادیان الهی را به صورت ویژه میتوان در تاکید بر علم، بهره بردن از عقل و خرد و هدایت به همان فهم و درک درونی و عقلانیت طبیعی انسان دید که چه بسیار گرفتار موانع بیرونی میشود. گرچه این حرکت خردمندانه و عقلایی از خطا به دور نبوده است، اما روشن است که در مجموع همواره رو به پیش بوده است و بیتردید یکی از مهمترین موفقیتهای بشر که نقش بیبدیلی در بهبود ابعاد مختلف زندگی او و صرف نظر از دین و قومیت و رنگ و زبان داشته، پیشرفت چشمگیر در علوم مختلف و پردامنه پزشکی به ویژه پزشکی نوین است.
از نگاه اعتبارسنجی کمبها دادن به این حقیقت روشن و واقعیت شیرین، هر چند به نام دین و مذهب و فرهنگ و سنت، یا به نام برگشت به اصل خویش و سرمایههای گذشته، یا به نام استقلال و چه بسا از سر خیال غربستیزی، همه و همه نادرست و ایستادگی در برابر روشهای عقلایی و چه بسا در میان ما به صورت خاص، برخاسته از نوعی «اخباریگری» با ادبیات و در قالبهای نو، یا از سر علمستیزی، آن هم به صورتی تبعیضآمیز است و این در حالی است که با تأسف، در گذشته گاه برخی جوامع اسلامی و غیر اسلامی در مواجهه با برخی مظاهر تمدن جدید که دستاورد تلاش بشر و در واقع توفیق خداوند حکیم و مهربان در بهبود زندگی بشر بوده است، تجربههای تلخی را در ایستادگی در برابر آن پشت سر گذاشتهاند و اینک دیگر جای تکرار و آزمودن دوباره آنها نیست. یک نمونه آن مقاومتی بوده است که کم و بیش در برابر تبدیل حمامهای خزینهای به حمامهای جدید صورت گرفته و چه بسا چهرهای مخدوش از دینداری را در برخی اذهان بر جای گذاشته است؛ چهرهای که اینک پذیرش آن بیشتر به افسانه میماند تا واقعیت که به نام دین با یکی از مظاهر آشکار دین که بهداشت است مقابله شود.
۳- پیآمدهای افراط در غربستیزی: با همین نگاه کلی، خاطرنشان میشود که حجم گسترده و مستمری از تلاشهای شماری از افراد، مراکز و برخی رسانههای داخلی، با انگیزه سیاسی یا غیر آن به گونهای افراطی و غیر واقعی به شکلهای مختلف، صرف غربستیزی و به صورت خاص، در رویارویی «عملی» و «تبلیغی» با برخی عملکردهای نادرست غربیان میشود؛ عملکردی که البته و بر خلاف نوع تبلیغات رسمی کنونی، اختصاص به غربیان نیز ندارد و شرق و غرب همه از این نظر سر و ته یک کرباسند و چه بسا برخی که مسکوت گذاشته میشوند، بدتر و در واقع زیانبارتر هستند.
این روش افراطی و تبعیضآمیز، از یک سو در بسیاری از افراد به علل مختلف، از جمله آگاهی از غیر واقعی بودن آن، واکنش منفی و تاثیر عکس داشته و دارد تا آنجا که علم و فرهنگ و سیاست غرب در بخش قابل توجهی از افراد به ویژه جوانان به «قبله آروزها» تبدیل میشود و از سوی دیگر، بخشی از جامعه را هر چند محدود، درباره دنیای پیشرفته و به ویژه غرب، چنان گرفتار «توهم» میسازد که همه چیز را سیاه و در راستای «توطئه» علیه خود و جامعه اسلامی تلقی و تبیین میکنند.
دسته دوم به جای شناخت درست و واقعبینی درباره علم و فرهنگ و مناسبات انسانی میان ملل و آن همه انسانها و مراکز و مؤسساتی که در دنیا دانش و کوشش خود را وقف بهبود زندگی انسانها با هر دین و رنگ و نژاد و زبان کردهاند و به رغم خواست اندکی افراد و مراکز سیاسی سودجو و قلدر و زیادهخواه، آنان در پاسخ به ندای فطرت الهی و ضمیر انسانی خود در صدد خدمت به بشر هستند، اینان بخشی از نیروی خود را هزینه آن میسازند که از گوشه و کنار شواهدی بر توهمات خود پیدا کنند و اگر نیاز شد چه بسا شواهدی برای آن ساخته شود!
۴- قلمرو کلی بحث: در این بحث، نگاه ما معطوف به محتوای دانش پزشکی گذشته یا نوین نیست، بلکه نگارنده به عنوان یک طلبه که مسئولیت و دغدغه اصلی او باید تبیین دین و شریعت و جلوگیری از بدعت و نسبتهای ناروا به دین باشد، تنها متوجه قید «اسلامی» است که چه بسا چشمها را به خود خیره میکند و طرفداران و مبلغان آن نیز طبعا از همین موضع در صدد گسترش و تحکیم آن هستند و به گمان خود آن را در خدمت به جامعه و تبلیغ آن را ترویج شریعت و چه بسا نوعی ابزار برای مقابله با فرهنگ و دانش بیگانه میدانند.
چنان که بحث تا آنجا که به این پرسش برمیگردد که این دست علوم تجربی و مانند آن که بشر در زندگی طبیعی خود به صورت طبیعی و غریزی در پی آن است، آیا در قلمرو رسالت پیامبران(ع) و ادیان الهی قرار میگیرد یا نه و آنچه در حوزه پزشکی و درمان و تندرستی از حضرات معصومان(ع) صادر شده، از چه خاستگاهی بوده است، گرچه پرسشی دینی است، اما بیرون از پرسش این مقاله است.
۵- پرسش اصلی بحث: موضوع این مقاله به صورت خاص پاسخ به این پرسش است که آنچه در منابع مختلف روایی به صورت مستقل با عناوینی مانند «طب النبی(ص)»، «طب الائمه(ع)» یا «طب الرضا(ع)» گردآوری شده یا در ضمن کتابها و ابواب مختلف حدیثی آمده است و به گمان برخی میتوان بر آن عنوان «طب اسلامی» گذاشت و چه بسا آنها را بخشی از معجزات یا شاهدی بر گستره علوم امامان(ع) شمرد، از نگاه اعتبارسنجی بر پایه معیارهای «حدیثشناسی» چه اندازه اعتبار دارد و در شناخت خواص اشیاء و درمان بیماریها و مانند آن، چه اندازه میتوان به آنها استناد یا دیگران را توصیه به عمل به آنها کرد؟
پاسخ به این پرسش ابعاد چندی دارد و در اینجا تلاش میشود در سطح یک بحث عمومی، طی چند محور نشان داده شود که این دست روایات تا آنجا که به عنوان آموزههایی برای شناخت خواص اشیاء از جمله خوراکیها و راه درمان و مبنای عمل در معالجات مربوط میشود، اعتباری ندارند و گمان به شکلگیری «طب اسلامی» بر پایه این متون روایی، اگر واقعیتی داشته باشد، آن واقیعت، چیزی جز «واقیعت خیال» نیست؛ از این باب که «خیال» و «خیالپردازی» نیز به اصطلاح منطقیان، «به حمل شایع» و از نگاه عینی، در شمار واقعیات است و میتواند آدمی یا بخشی از جامعه را به خود مشغول سازد؛ مشغول خیالات!
یکم. قلمرو موضوع در روایات طبی
در قرآن کریم تنها درباره عسل است که اشاره اجمالی به شفا بودن آن شده است؛ اما تعبیری که درباره آن به کار رفته، افزون بر آنکه موضوع آن را نشان نمیدهد، لفظ «شفاء»، به صورت «نکره» آمده است و این از نگاه ادبی، به روشنی، عدم عمومیت آن را نشان میدهد؛ به عبارت دیگر، فرق است که گفته شود «شفا در عسل است» یا «عسل شفادهنده است» و اینکه گفته شود «در عسل شفایی وجود دارد» و بیان قرآن به صورت سوم است.
با این حال، در منابع و متون روایی به فراوانی درباره انواع و اقسام خوراکیها و غیر خوراکیها از نظر پیامدهای مثبت و منفی در سلامتی آدمی و درمان بیماریها و بهبود زندگی عادی و سفارش درباره خوردن و نخوردن آنها سخن رفته است و در بسیاری از موارد نیز به صورت دستور العمل و نسخهنویسی آمده است؛ نسخههایی کلی یا حسب مورد نیاز و درخواست مخاطب. در موارد متعددی نیز برخی آیات قرآنی یا اذکار و دعاها به تنهایی یا به ضمیمه دستور العمل آمده است. این دست روایات به فراوانی در منابع معتبری مانند کتاب «کافی» نیز آمده است؛ روایاتی که گرچه بسیاری از آنها از نگاه مرسوم در بررسی اسناد آنها ضعیف است اما بخشی نیز معتبر است؛ مانند این روایت در کافی که «هر کس دانهای از یک انار بخورد، آن دانه، شیطان وسوسه را چهل روز بیمار میکند» که سند آن در اصطلاح حدیثشناسی «صحیح» است.
از سوی دیگر، برخی از این روایات توصیههایی کلی به استفاده از برخی خوراکیها یا پرهیز از آنهاست؛ بدون اینکه اثری ویژه یا جنبه درمانی خاصی برای آن برشمرده شده باشد، مانند توصیه به شروع کردن و پایان دادن غذا با نمک که ناظر به بیان نوعی آداب کلی در زندگی مسلمانی است و طبعا در صورت زیان داشتن نیز باید ترک کرد. این دست روایات بیرون از این بحث است و میتواند موضوع برای مباحث فقهی باشد؛ چنان که روایات چندی که بر فضیلت آب فرات و برداشتن کام نوزاد از آن، به دلیل ارتباطی که این رودخانه با سیدالشهداء(ع) پیدا کرده، کاملا قابل فهم و توصیه است.
چنان که آن دسته از روایات هم که در مواجهه با بیماری به خواندن و حتی همراه داشتن دعا یا ذکر خاصی توصیه کرده تا آنجا که به اصل موضوع دعا که امری مطلوب است، برمیگردد و مانع یا جایگزین درمان از راههای تجربی و علمی دیگر نیست یا با چنین برداشت نادرست و بدآموزی روبهرو نیست، اینک از حوزه بحث بیرون است؛ البته با این توجه که بسنده کردن به اوراد و اذکار و ادعیه خاص یا عام، حتی اگر در روایت صحیح آمده باشد و دوری کردن از راههای درمانی عقلایی که در عرف متخصصان رایج است، ناسازگار با ادله وجوب حفظ جان و خلاف شرع است.
سخن ما در آن همه روایات است که با ادبیات درمانی و خاصیتشناسی دارویی، به صورت کلی و عام یا به صورت موردی وارد شده و مستمسک برخی گشته است که بر پایه آنها عنوان «طب اسلامی» را خلق کنند؛ مانند اینکه «اگر مردم میدانستند نمک چه آثاری دارد، جز با آن مداوا نمیکردند» و همزمان در روایتی دیگر عین همین تعبیر درباره درمان با «سیب» آمده است، یا این روایت که «اگر هم پنیر از هر جهت مصرّ است و سودمند نیست، اما شکر از هر جهت سودمند است و هیچ زیان ندارد» یا در گرفتاری مردم به بیماری وباء در مکه، کسی برای درمان خود به امام(ع) نامه نوشت و ایشان پاسخ نوشت: «سیب بخور»؛ یعنی روایاتی که در قلمرو مسائل تکوینی و عینی قرار میگیرد و محتوای آنها گزارش امری تکوینی است و نه امور تشریعی که اعتبار آن به دست شارع است.
به بیان دیگر، اینکه به عنوان مثال، گفته شود، خوردن سیب یا نمک «مستحب» است، مانند این است که گفته شود فلان نماز مستحب یا عطر زدن برای روزهدار مستحب است. این لسان و ادبیات «تشریع» است، اما اینکه گفته شود «سیب میوه مفید است» یا «شکر بر خلاف پنیر همواره سودمند است»، گزاره خبر از «تکوین» است؛ مانند اینکه گفته شود «زمین کروی است» و «زمین به گرد خورشید میگردد» یا آن گونه که در روایتی با سند صحیح آمده است، زمین بر شاخ یک گاو نر قرار دارد. میان این دو دسته روایات از نظر معیارهای حدیثشناسی، چنان که در تبیین قلمرو اعتبار خبر بازگو میکنیم، باید فرق گذاشت.
اینکه «زمین کروی است»، از این منظر همانند تاکید فقیه اخباری اما منصف و معتدل، جناب شیخ یوسف بحرانی، بر «نفی کروی بودن زمین» و مسطح بودن آن با برداشتی ناصواب از بسیاری روایات است که هر دو از مدار تشریع و علوم اعتباری بیرون است؛ چنان که نگارنده چند سال پیشتر با طلبه جوانی در بحث روبهرو شدم که با خضوع مثالزدنی خود در برابر روایات، تاکید داشت اگر در روایت آمده باشد که زمین کروی نیست یا خورشید بر گرد زمین میگردد و نه بر عکس، من میپذیرم! و این چنین است که اخباریگری نه زمان میشناسد و نه مکان؛ با این تفاوت که نوع مدعیان کنونی، از جمله کسانی که منابع پزشکی جدید مانند کتاب «هاریسون» را به سان «جاهلان معرکهگیر» آتش میزنند، از نگاه سطح علمی و فقهی و حدیثشناسی، اساساً قابل سنجش با بزرگانی مانند صاحب حدایق نیستند.
اینک پس از این مقدمه تفصیلی به نکاتی کلی میپردازیم که شاهد بیاعتباری این دست روایات و نادرستی خلق عنوان خیالی «طب اسلامی» است.
دوم. بیاعتباری اخبار طب از نگاه مبنایی و اصولی
مقصود از «خبر واحد» در اینجا در برابر «خبر متواتر»، روایتی است که از نظر تکرار در نقل از طرق مختلف به اندازهای نباشد که موجب قطع یا اطمینان به صدور آن شود یا خبری نباشد که شواهد و قرائن بیرونی مایه قطع یا اطمینان به صدور آن شود. همین ویژگی باعث شده است که خبر متواتر به ویژه در قلمرو فقه بسیار اندک باشد؛ چنان که در میان روایات طبی، گمان نمیرود حتی یک مورد نیز بتوان پیدا کرد که قطع یا اطمینان به صدور آن باشد، مگر به صورت «تواتر اجمالی» که ممکن است درباره برخی موضوعات بتوان به آن دست یافت، مثلا اصل توجه به «خرما» یا «انار» که در روایات متعددی آمده است، اما جزئیات این میوهها نیز که در طب میتواند محل توجه باشد، متواتر نیست.
بنابر این خبر واحد، حتی اگر سلسله سند و واسطههای آن افراد مورد اعتماد باشند، چون موجب قطع نیست، نیازمند تکمیل اعتبار و حجیت آن است؛ چنان که عقلاء برای جلوگیری از اختلال در زندگی، در غیر مسائل مهم یا عام البلوی، به دلیل راههای محدود حصول قطع و یقین، جز اعتماد اجمالی به خبر واحد یعنی خبر ظنی چارهای نیافتهاند و از این رو در مواردی قیودی را برای اعتبار آن وضع کردهاند. تردیدی نیست که شارع اسلامی نیز برای رساندن احکام خود به مکلفان و دستکم در امور غیر مهم، چارهای جز پیروی از این روش عقلایی نداشته است و از این رو عالمان اسلامی نوعا اعتبار خبر واحد را با لحاظ شرایطی برای راویان آن پذیرفتهاند.
اما پرسش مهم در اعتبار خبر واحد این است که قلمرو آن چیست؟ آیا به عنوان مثال، میتوان مسائل اعتقادی را که شخص باید به آن باور قلبی و قطع به آن داشته باشد، از طرق خبر واحد حتی اگر از نگاه سندی معتبر باشد، به دست آورد؛ خبری که چیزی بیش از یک گمان معتبر به دست نمیدهد؟ آیا میتوان از راهی غیر قطعی به باوری قطعی رسید؟ پیداست که نه. از این رو فقهاء در رسالههای عملیه خود خاطرنشان ساختهاند که اعتقادات دینی باید از روی باور و قطع باشد؛ در حالی که تقلید که به حوزه عمل برمیگردد، امری ظنی است و با توجه به نوع ارتباط نسلها با منابع تشریع و ماهیت اجتهاد نمیتوانسته جز این باشد.
حال پرسش این است که اخبار تکوینی و تاریخی و هر آنچه که از حوزه تشریع احکام بیرون است که اموری موضوعیاند و نه حکمی و شرعی، مانند روایات طبی مورد بحث که در محدوده امور تکوینی قرار میگیرند و نه تشریعی، آیا در قلمرو ادله اعتبار خبر واحد قرار دارند یا از آن بیروناند؟
نگارنده تاکید دارد که امور غیر تشریعی اساسا جای اعتبار و بناگذاری و «تعبّد» نیست تا شارع حکیم امر درمان و تندرستی و اثربخشی خوراکیها و اشیای بیرونی را که تنها میتواند بر امور واقعی و تکوینی استوار باشد، با اراده تشریعی خود که مبتنی بر اعتبار و جعل است، بر آنها بار کند و مثلا «شفا» را به عنوان یک امر واقعی بر خوردن سیب یا سرکه یا ترکیبی از خوراکیها با اراده تشریعی خود بار کند و این چیزی جز خلط میان اراده تکوینی و تشریعی که دو مقام متمایز از هم و از دو جایگاه متمایز الهی است، نمیباشد. آنچه شارع به عنوان خالق هستی در اثربخشی اشیاء قرار در درمان قرار داده است، با اراده تکوینی و در مرحله آفرینش است و اعتبارات تشریعی به آن راه ندارد.
بر همین اساس است که به عنوان نمونه، علامه طباطبایی چند بار به عنوان یک اصل مسلم در دانش اصول فقه تاکید کرده است که خبر واحد در غیر احکام اعتبار و سندیت ندارد و اساسا جعل حجیت برای آن در امور حقیقی و غیر اعتباری را امری بیمعنا میداند؛ زیرا حقیقت جعل تشریعی، عبارت است از ترتیب اثر امری واقعی بر امری که در ظاهر حجت است و این خود متوقف بر این است که اثری عملی بر امری که حجت قرار داده شده بار باشد؛ چنان که در احکام چنین است؛ اما در غیر احکام اثری ندارد تا بر موضوع حجیت بار شود. اگر به عنوان مثال، مفاد خبری ظنی این باشد که «سامری» اهل کرمان بوده است، معنای حجت قرار دادن این خبر این خواهد بود که «گمان» برخاسته از این خبر امری قطعی قرار داده شود؛ در حالی که این امری تکوینی است و ناشدنی و ربطی هم به موضوع تشریع ندارد.
جایگزین گزاره «سامری اهل کرمان بوده است» در سخن طباطبایی، میتواند این روایت باشد که سیب یا آب سیب جلو خوندماغ را میگیرد یا دستکم سه روایت در کافی که خوردن تخم مرغ را راه درمان کمباروری و ازدیاد فرزند شمرده است؛ با این فرق که در یکی به همراه استغفار و پیاز و دیگری به همراه گوشت و سومی به صورت مطلق آمده است.
علامه طباطبایی عدم اعتماد به خبر واحد در غیر احکام شرعی و اعتباری را مطابق معیار عام عقلایی میداند که انسان در زندگی خود بر پایه آن عمل میکند؛ همچنین تاکید دارد که بیمعنا بودن حجیت خبر واحد ظنی در غیر احکام، مانند معارف اعتقادی و موضوعات خارجی، تقریبا از امور بدیهی است و تنها خبر متواتر یا خبری که همراه قراین قطعی باشد، در غیر احکام نیز حجت است؛ زیرا دلیل عصمت، دلیل صدق و اعتبار آن است و پیداست کسانی که به چنین عصمتی قائل نباشند، برای آنان خبر قطعی نیز مانند خبر واحد خواهد بود.
بر این اساس، آنچه درباره خاک قبر امامحسین(ع) و مانند آن آمده تا آنجا که به صورت کلی مربوط به تکریم و حرمتبخشی به آن است، طبعا حتی اگر خبر واحد معتبر باشد، قابل پذیرش است، اما از منظر شفامندی آن، به عنوان یک امر تکوینی با توجه به عنایت ویژهای که در دهها روایت آمده و نوعی تواتر اجمالی را به دست میدهد، این ویژگی را درباره آن، ثبوتا و با توجه به شروط آن میپذیریم و در اصل آن تردید نداریم و این البته نمیتواند عنوان «طب اسلامی» را آن گونه که مورد نظر مدعیان است، به دست دهد.
بنابر این، نخستین اشکال مبنایی و روشن درباره آنچه «طب اسلامی» به عنوان یکی از شاخههای علوم تجربی خوانده میشود که خاستگاه آن امری تکوینی است و نه اعتباری و تشریعی، این است که روایات آن تا آنجا که به موضوع درمان و تندرستی و آنچه که موضوع طب است، برمیگردد، حتی اگر با معیارهای رایج در اعتبارسنجی روایات احکام، صحیح و معتبر هم باشد، از نگاه اصولی و به صورت مبنایی در شمار ظنونی است که دلیل بر اعتبار آنها نیست و دلیل یا ادله موجود مربوط به اخبار احکام و حوزه تشریع است؛ این در حالی است که تنها مروری بر اسناد این دست روایات طبی حتی در کتاب معتبری مانند کافی نشان میدهد که به نسبت سایر ابواب و بخشها حجم روایات و اسناد ضعیف آن بسی بیشتر است؛ چه رسد به کتابهایی مانند «طب النبی(ص)»، «طب الرضا(ع)» و «طب الائمه(ع)» که در اساس خود منابع معتبری نیستند.
سوم. بیاعتباری به دلیل مخالفت با واقعیات
با این فرض که اشکال مبنایی و اصولی نخست نادیده گرفته شود و موضوعات خارجی و تکوینی نیز مانند روایات احکام مشمول ادله اعتبار خبر واحد دانسته شود یا دامنه تشریع چنان گسترده نمایانده شود که حتی شامل نسخههای درمانی یادشده نیز گردد، اشکال و نقد مهم دیگر این است که در موارد مخالفت مفاد روایات با واقع بیرونی و تکوینی چه باید کرد؟ این اشکال از آنجا برمیخیزد که طب، چنان که گذشت، به عنوان یک دانش تجربی نظر به واقع بیرونی دارد و زبان تمام این روایات نیز زبان حکایت از واقع طبیعی و بیرونی است؛ در حالی که روایات احکام نظر به جعل و اعتبار شارع دارد و آیات و روایات آن نیز خبر از همان عالم اعتبار میدهد و نه واقع تکوینی.
از این رو در روایات احکام در وقت تعارض، با ملاکهایی میتوان یکی را بر دیگری رجحان داد و برگزید یا هر دو را کنار گذاشت و سراغ ادله کلیتر یا اصول عملی رفت، اما در روایات طبی و به صورت کلی روایاتی که متعلق به موضوع بیرونی است، چنین کاری نمیتوان کرد؛ زیرا از یک سو و به عنوان مثال، مفاد یک روایت این است که «شکر همیشه سودمند است و هیچ ضرری ندارد» یا به سند صحیح، آن هم در کتاب معتبر کافی آمده است که «زمین بر گرده یک ماهی استوار است و ماهی بر گرده آب و آب بر گرده یک سنگ و سنگ بر شاخ گاوی صاف و سالم و …»؛ در حالی که ظاهر هیچ یک از این دو محتوا با واقع بیرونی سازگاری ندارد و نتیجه این میشود که در یک سو روایتی غیر قطعی خبر از یک «واقع» میدهد و از سوی دیگر، آدمی با دانش قطعی خود واقعیت بیرونی را مخالف آن «واقع» میبیند. در این صورت چه باید کرد؟
پاسخ این است که یا باید تن داد به اینکه اساسا زبان روایات، به رغم اینکه قرآن تاکید دارد که خداوند هر پیامبری را با زبان قوم و جامعه خودش فرستاده است، زبانی دیگر و بیرون از عرف محاوره است و دست به برخی معناهای تاویلی زد، چنان که به عنوان مثال، در همان روایت استواری زمین بر شاخ گاو، جناب فیض کاشانی، آن را رموزی قابل فهم برای اهل آن شمرده است یا روایات را محترمانه کنار گذاشت، یا در اطلاق و عموم مفهومی و زمانی و مکانی و افرادی آنها چنان تصرف کرد و قید و بند زد که دیگر از فضای نسخهپیچی و آموزههای خاص طبی بیرون روند؛ چنان که شیخ صدوق به شرحی که خواهد آمد، درباره شفا بودن عسل چارهای جز تقیید آن ندیده است و یکی از توجیهات در روایات را تقییدات زمان و مکانی مرده است.
از این رو این دست روایات در مواردی که با مفاد شناخت و آگاهی انسان از واقعیت موجود، به صورت قطعی یا ظنی یا احتمال قابل اعتنا مخالف باشند یا کلیت و عمومیت نداشته باشند و احتمال برود که نتیجه عکس بدهند یا درمان واقعی را به تاخیر اندازند، پیداست که نه تنها اعتبار نخواهند داشت بلکه در صورت احتمال ضرر نباید طبق آنها عمل کرد. تشخیص این امور نیز پیداست که از حوزه فقه و حدیثشناسی بیرون است و در دایره متخصصان علوم دیگر مانند پزشکی و داروشناسی قرار میگیرد و هیچ عالم و طلبه و غیر طلبهای حق ندارد به وصف طلبگی و علوم حوزوی خود و به استناد این روایت یا آن روایت برای کسی نسخه بپیچد و این امر به روشنی قابلیت جرمانگاری در مجاری قانونی دارد و اگر سبب آسیب شود، برابر موازین فقهی مربوط، قابل پیگیری قضایی است.
چهارم. ناسازگاری نوع روایات طبی با تعمیم
یکی از مشکلات در بسیاری از روایات طبی که مایه ناکارآمدی آنها در شکل دادن به آن چیزی است که برخی دوست دارند یا تاکید دارند آن را «طب اسلامی» بخوانند و به نظر نگارنده مایه آسیب زدن به جایگاه دین و خدشه بر چهره دینباوران است و اگر از سر آگاهی باشد، نوعی خیانت به مذهب و جامعه به شمار میرود، این است که محتوای این روایات به تناسب «موضوع» طب و «حکم» نسخهپیچی، نمیتواند عمومیت برای هر زمان و هر مکان و هر فرد داشته با شد یا دستکم این است که مورد تردید است و این درست بر خلاف آن چیزی است که اصولیان به درستی در ذیل قاعده اشتراک احکام تشریعی گفتهاند و ثبوت یک هکم برای یک فرد از مکلفان را به معنای ثبوت آن برای همه مکلفان میدانند، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود.
اما در روایات مورد بحث، چنان که در سخنان شیخ صدوق و شیخ مفید خواهد آمد، چگونه به عنوان مثال، میتوان توصیه امام(ع) به «زیاد بن مروان» هنگام مبتلا شدن به وبای مکه، به خوردن سیب را به سایر مردمان در هر زمان و مکان و با هر طبیعت تعمیم و گسترش داد یا این آموزه کلی که در دو روایت «موثق» و «صحیح» در کافی آمده است که «هر کس یک لقمه پی (یا چربی) حیوان را بخورد، به همان اندازه بیماری را از او بیرون میبرد»، به عنوان نسخهای عمومی توصیه کرد؛ این در حالی است که حتی در یک زمان و برای یک بیماری ویروسی مانند «کووید ۱۹» که اینک جهان را درگیر خود کرده، با جهشهای متعددی که در ویروس صورت میگیرد، جهان را دچار سرگردانی و دلهره کرده است که در رویارویی با آن چه واکسنهای جدیدی نیاز است؟
وقتی برخی فقهاء مانند جناب آخوند خراسانی حتی روایات سن خاص نهسالگی بلوغ در دختران و سن خاص ۵۰ یا ۶۰ سال در یائسگی زنان را به رغم اینکه در حوزه تشریع و امور اعتباری است، ناظر به وضع طبیعی و مزاج گرمسیری دختران و زنان سرزمین حجاز در آن دوره دانستهاند و نگارنده در پژوهش مبسوط خود در موضوع سن یائسگی به تفصیل در این باره سخن گفته است، آن وقت چگونه میتوان بر پایه و به استناد روایات موضوع بحث، به رغم آن همه عوامل که میتواند در درمان و امور تندرستی و سلامت افراد موثر باشد، نسخه پیچید و جامعه را نیز به آن فرا خواند؟ مگر نه این است که نوع اثر و دامنه تاثیرات و پیآمدهای مختلف آن در هر یک از اینها که در روایات آمده است، با روشهای علمی و طی آزمایشهای مختلف آزمایشگاهی و بالینی بررسی شود تا میزان عمومیت و کلیت آن شناخته گردد و مجوز استفاده عمومی از آن صادر گردد؟ چنان که گاه به رغم گذراندن مراحلی چند از آزمایشهای علمی و بالینی در سطح گسترده، درباره یک دارو مانند واکسنهای کرونا به دلیل شرایط حاد و بحرانی، از سوی مراکز مربوط تنها مجوزهای اضطراری صادر میشود و نه عادی. آن وقت چگونه میتوان با گشودن این کتاب روایی یا شرکت در آن جلسه به اصطلاح آموزش طب اسلامی یا سنتی در جایگاه نسخهپیچی برای این و آن نشست؟!
در این صورت آیا به جز این است که هر یک از این روایات دستبالا میتوانند به عنوان یک پرسش در برابر کارشناسان مطرح باشند و نه بیش از این؟ و آیا چیزی را که حداکثر ظرفیت و ارزش علمی آن، ایجاد «پرسش» است، میتوان به جای «پاسخ» نشاند و به عنوان بخشی از راههای درمان معرفی کرد؟! پیداست که نه؛ مگر با نگاه جاهلانه «نواخباریان».
پنجم. تاکید صدوق و مفید بر بیاعتباری اخبار طبی
شیخ صدوق، متوفای سال ۳۸۱ق، از بزرگترین عالمان متقدم شیعه و بیشک از برجستهترین و بلکه برجستهترین محدث شیعه است و گواه روشن آن، آن همه آثار و منابع روایی دست اول است که بر جای گذاشته است. وی تعبد ویژهای به روایات دارد و حتی مهمترین کتاب حدیثی خود، «من لا یحضره الفقیه» را که به وزان «من لا یحضره الطبیب» زکریای رازی نوشته و در شمار کتب چهارگانه حدیثی شیعه، به عنوان کتاب فتوایی و رساله عملیه خود اما بر پایه نصوص روایات تدوین کرده است و این نشان میدهد که وی به روش قدمای از اصحاب چگونه خود را ملتزم به متون و عبارات روایات میدانسته است و از همین روی است که اخباریان که حدود ۶۰۰ تا ۷۰۰ سال بعد ظهور کردند؛ در تایید روش خود، جناب صدوق را رئیس خود شمردهاند!
این محدث بزرگ که طبعا از این منظر یکی از حدیثشناسان بزرگ است و افزون بر اسناد روایات با زبان روایات نیز به خوبی آشناست، در پایان کتابی که در موضوع تشریح و گزارش اعتقادات شیعیان نوشته است، به همین مناسبت نظر خود را درباره روایات مورد بحث به صراحت و شجاعت نوشته است؛ تا از یک سو کسی گمان نبرد این بخش از متون روایی نیز در شمار اعتقادات شیعه است و باید به آن باور داشت و بیاعتنایی به آنها ناسازگار با اعتقاد به امامت و عصمت امامان(ع) است و از سوی دیگر، کسی گمان نبرد که این بخش از روایات همانند روایات در حوزه فقه و اخلاق است و میتوان به استناد آنها عمل کرد و محتوای آنها را به عنوان اموری معتبر به دین و شریعت نسبت داد و جامعه را به آن فراخواند و با بیاعتنایی یا کماعتنایی به دانش بشری در درمان و مانند آن به اتکای این روایات، مایه زیان برای خود و جامعه شد.
شیخ صدوق که میان آیات و دعاهای موجود برای شفا و تندرستی با این دست روایات فرق گذاشته، نوشته است: «اعتقاد ما در موضوع روایاتی که درباره طب وارد شده، چند گونه است:
– برخی از این روایات به تناسب آب و هوای مکه و مدینه گفته شده است و از این رو کاربرد آن در سایر مناطق که دارای آب و هوای متفاوت است، جایز نیست.
– برخی از آنها را امام(ع) به مقتضای شناخت خود از طبع مخاطب و سوالکننده که امام(ع) به طبع او آشناتر بوده است، بیان کرده است و از مورد آن بیرون نرفته است.
– برخی از این روایات را مخالفان شیعه پنهانی و با فریبکاری در کتابهای شیعه گنجاندهاند تا چهره مذهب تشیع را در نگاه مردم زشت کنند.
– برخی از این روایات گرفتار اشتباه از سوی راویان و ناقلان است.
– برخی نیز چنین است که راوی آن، بخشی از روایت را حفظ و بخشی از آن را فراموش کرده است.»
شیخ صدوق، پس از این داوری قاطع و جامع درباره این روایات که در فرض اول حتی عمل به مفاد روایت را مجاز نمیداند، به چند نمونه نیز اشاره میکند و تذکر میدهد که آنها عمومیت ندارند؛ از جمله «عسل» که در روایتی آمده است درمان هر دردی است. ایشان روایت را که منشأ قرآنی نیز دارد میپذیرد، اما خاطرنشان میکند که این شفا مربوط به بیماریای است که ناشی برودت و سردی مزاج است و نه هر بیماری.
از سوی دیگر، شیخ مفید، متوفای ۴۱۳ق که بخشی از دوره شیخ صدوق را درک کرده، متکلم و فقیهی بزرگ و نامآور است که به عقلگرایی شهرت دارد و این ویژگی در آثار او پیداست و با همین رویکرد بر رساله اعتقادات شیخ صدوق به فراوانی حاشیه زده و خردهگیری کرده است و از همین رو «تصحیح اعتقادات الامامیه» نام گرفته است. وی وقتی به سخن صدوق در این باب میرسد، نه تنها بر او خرده نگرفته است بلکه با تصریح بر معتمد بودن صدوق در این باره و تایید وجوه یادشده در سخن او در تحلیل این روایات، خود وی نیز نکته مهم دیگری را در شناخت ماهیت این روایات بر آن گفتههای صدوق میافزاید.
سخن افزوده شیخ مفید این است که گاه یک دوا در یک شهر در درمان بیماری کارساز است؛ در حالی که اگر کسی در شهری دیگر با همین دوا به درمان همان بیماری بپردازد، مایه مرگ او خواهد شد؛ چنان که گاه یک دوا میتواند برای قومی که عادت (و فرهنگ خاصی در زندگی) دارند مناسب و مفید باشد اما برای دیگران که آن عادت را ندارند، مناسب نیست و امامان(ع) گاه برخی بیماران را به استفاده از دارویی دستور میدادند که در اصل برای آن بیماری مضرّ بود و این دستور ناشی از آگاهی الهی آنان به پایان یافتن سبب بیماری در این شخص بود و برخی به اشتباه گمان بردهاند که بهکاربردن آن دارو در رفع اصل آن بیماری موثر است و ندانسته به خود زیان زدهاند.
این است که ما نیز به پیروی از این بزرگان حدیث و کلام و فقه تاکید داریم که اساسا انتساب چنین روایاتی به اسلام و شرع مقدس که باید عاری از هر گونه آلایش و برچسبهای سلیقهای و برداشتهای برخاسته از ناآگاهی به موازین دینشناسی و اعتبارسنجی روایات، هر چند با حسن نیت، باشد، به عنوان بخشی از دستورات دینی و عنوانهایی مانند طب اسلامی، امری نامشروع و نامعقول است؛ چه رسد به اینکه برخی افراد یا مراکز به انگیزه سودجویی یا حتی با انگیزه سالم بخواهند در برابر دانش پزشکی نوین که بر پایه روشهای اصولی و خردمندانه مجامع و مراکز علمی و پژوهشی داخل و خارج کشور در طول دهها و صدها سال شکل گرفته و رشد کرده و در خدمت بشر قرار دارد، راهی چنین نابخردانه را پیش پای بخشی از جامعه بگذارند، آن هم به نام دین و مذهب و به نام مقدس و والای اهل بیت(ع).
بر همین اساس تاکید داریم که اولیای امور به ویژه در حوزههای علوم اسلامی وظیفه دارند در برابر چنین برداشتهای ناصواب از متون روایی که مستقیما به امر سلامت جامعه مربوط است و در برابر کسانی که به انگیزههای مختلف در صدد گسترش چنین رفتارهای جاهلانه و سودجویانهای هستند، بایستند و از آسیب وارد شدن به سلامت جامعه و چهره دین و روحانیت جلوگیری کنند و یکی از مسئولیتهای حاکم و دولت اسلامی، چنان که در روایتی از امیرالمؤمنین(ع)، زندانی کردن «عالمان فاسق» و «پزشکان جاهل» از وظایف حاکم شمرده شده است.
مسئولیت خاص حوزههای علمیه و مراکز علوم اسلامی نیز این است که هر چه بیشتر در تبیین این حقایق، بدون نگرانی از برخی پیآمدهای احتمالی، به ویژه برای طلاب جوان بکوشند و شکلگیری برخی محافل هر چند بسیار اندک و کوچک شوند که شنیده شده است گاه به نام آموزش و با بهرهجستن از انگیزههای پاک برخی جوانان، به نام طب اسلامی یا حتی طب سنتی و ایرانی، استعدادها و اذهان آنان را که باید تنها مصروف علوم اسلامی شود، مشغول اموری سازند که دستکم در جامعه کنونی نه در سالت حوزوی آنان تعریف میشود و نه یک جامعه آگاه، بالنده و رشید اسلامی نیاز به آن دارد و چه راست فرمود امیرالمؤمنین(ع): «رحم الله امرأ عرف قدره و لم یتعدّ طوره» و السلام علیه و علی عباد الله الصالحین.
انتهای پیام
∎