شناسهٔ خبر: 22968169 - سرویس فرهنگی
منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

از خاطرات منتشر نشدة محمدعلی فروغی/درباره‌ سید‌جمال

محمد افشین وفایی، پژمان فیروز بخش

صاحب‌خبر -
 

نوشتة پیش رو بخشی است از کتاب خاطرات محمدعلی فروغی، به همراه یادداشتهای روزانه از سالهای ۱۲۹۳ تا ۱۳۲۰ شمسی که به زودی توسط گنجینة پژوهشی ایرج افشار و انتشارات سخن انتشار خواهد یافت. (روشن است که مرحوم فروغی هر قضیه‌ای را با توجه به دیدگاه‌های درست و نادرستی که خود بدان باور داشته تحلیل کرده است).
از وقایع مهم زمانی که به آن رسیده‌ایم مسافرت سیّد جمال‌الدین معروف به افغان است به ایران که در سال۱۳۰۷ قمری واقع شد. سیدجمال‌الدین که از رجال بزرگ اسلامی در سدة نوزدهم میلادی و سیزدهم هجری است از علما زادگان اسدآباد همدان بود. پس از تحصیلات معمولی ایرانی به ممالک خارجه رفت و با نظر عمیقی که در امور عالم می‌کرد به قدرت و شوکت اقالیم اروپا و ضعف و نکبت ممالک اسلامی متوجه شد و چون سری پرشور داشت بنابراین گذاشت که افکار مسلمین را به هیجان آورد تا چارة کار خود را بیندیشند. اکثر اوقات را در ممالک خارجه مخصوصاً خاک عثمانی و مصر که آن زمان آن هم جزء خاک عثمانی قلمداد می‌شد به سر برده و در مصر مخصوصاً وجودش تأثیر تامّ بخشیده است. محقّق و مدقّق بود و نطق و بیانی آتشین و جذاب داشت. هر چند به همه طریق مسلمین را ارشاد می‌کرد لیکن بیشتر به سیاست توجه داشت و در واقع رجل سیاسی بود و اهتمامش در اینکه مسلمین همه متحد شوند و اختلافات را از میان بردارند تا بتوانند خود را از تحت اقتدار اروپاییها بیرون آورند.
چون میدان عملش خاک عثمانی بود و مردم آنجا و همچنین اکثر ممالک اسلامی اهل تسنّن می‌باشند برای اینکه متوجه تشیّع او نشوند و سخنش از تأثیر نیفتد ایرانی بودن را پنهان کرد و خود را افغان نامید. حتی اینکه در خارجه متوجه سیادت او هم نبودند و بیشتر او را شیخ جمال‌الدین می‌خواندند. باری شرح حال سیّد نوشته شده و اینجا حاجت به تکرارش نیست. من فقط در قسمتی که خودم شاهد بوده‌ام اجمالاً وارد می‌شوم.
آن اوقات سیدجمال‌الدین دو سفر به ایران آمد. سفر اول (در ۱۳۰۴) من خردسال بودم، اما پدرم که با او دوست شده بود صحبتش را بسیار می‌کرد و با عالم طفولیت شوق ملاقاتش را داشتم. اتفاقا روزی که منزل ما آمد من به خانه خویشاوندان رفته بودم و او را ندیدم و از این جهت بسیار متحسّر شدم.
سفر دوم که آمد به پدرم گفتم: البته باید مرا به فیض دیدار او برسانید. پدرم که شیوه‌اش همین بود روزی مرا به دیدن او برد. در این سفر هم مانند سفر اول در ایّام اقامت طهران در خانه حاجی محمد حسن امین الضرب که معتبرترین تجّار طهران بلکه ایران بود منزل داشت. وقتی ما آنجا وارد شدیم تنها بود و غیر از میرزا رضای کرمانی که در واقع خادم بود و بعد قاتل ناصرالدین‌شاه شد کسی حضور نداشت. چند نمره روزنامة فرانسه برای او برده بودیم و به او تقدیم کردیم. خیلی با من ملاطفت نمود و با پدرم گرم صحبت شد. من البته استعداد نداشتم که همة بیانات او را بفهمم. چیزی که به خاطر دارم این است که تحقیق می‌کرد در اینکه جهال در تعلیل امور غالبا به اشتباه می‌افتند. مثلا در این اطاق آتش می‌سوزد و فضا را گرم کرده است (زمستان بود)، اتفاقا مقداری هم یخ در گوشه اطاق گذاشته‌اند. کسی که محقق نیست بسا هست که گرمی اطاق را منتسب به یخ می‌کند و عکس آنچه را باید معتقد می‌شود. خلاصه رساله‌ای در دست داشت. مقداری از آن را
برای پدرم خواند.
مطلب کتاب کلبه هندی برناردن دو سن پیر را گرفته موضوع تحقیق قرار داده بود و شوق ترجمه کلبه هندی از آن جهت به سر ما زد. یک روز هم به خانه ما آمد و یاد دارم که پدرم از او پرسید: حکیم معتبر امروز در فرانسه کیست؟ ارنست رنان را نام برد که خود با او مجادله قلمی کرده بود. باری سید در سفر اول که به ایران آمد افسرده و مأیوس مراجعت کرد. چون ناصرالدین شاه به اروپا رفت، آنجا او را ملاقات و به طهران دعوتش کرد. او به امید اینکه بتواند کاری صورت دهد آمد و با رجال ایرانی ملاقات و مذاکرات کرد، اما گفتگوهایش مطلوب نبود. بنابراین شاه پشیمان شد و از ماندن او در ایران بیمناک گردید.
اشاره کردند که باید بروی او این دفعه نمی‌خواست به آسانی دست بردارد. چون از امنیت خود در طهران نگران شد به حضرت عبدالعظیم رفت و در مقابل صحن خانه گرفت و شبی پدرم مرا آنجا برد. با هم مدّتی گفتگو کردند. اما آهسته سخن می‌گفتند و من دور بودم و ندانستم چه گفتند. چند ماه هم آنجا به سر برد. عاقبت چون دیدند به اختیار نمی‌رود به اجبار روانه‌اش کردند و رفتاری ناهنجار از ضرب و شتم نمودند که برای ناصرالدین‌شاه گران تمام شد و این در زمستان ۱۳۰۸ قمری بود.
درباره سیّد جمال‌الدین در زمان حیات و هم پس از وفاتش عقاید مختلف اظهار شده است. من به سخنهای مردم از نیک و بد اعتماد ندارم، خودم هم ممیّز نبودم که بتوانم درباره او حکمی از روی بصیرت بکنم. اما پدرم در حق او اعجاب داشت و او آدم‌شناس بود. در تأثیر نفس سیّد هم شکی نیست؛ چنانکه میرزا رضا را کاملاً مسخّر کرده بود(…)
غلام سیاهی داشت که در مصاحبت او دارای افکار نغز شده بود و به یاد دارم که روزی که به دیدنش رفته بودیم آن غلام حاضر نبود. پدرم که او را در سفر اول شناخته بود احوالش را از سیّد پرسید. سیّد در ضمن جواب او را فیلسوف طبیعی وصف کرد. مسخّر کردن میرزا رضا و غلام سیاه که مردمانی عادی و عامی بودند شاید چندان محل اعتبار نباشد، ولیکن اعتقاد تامّ شیخ محمد عبده مصری و حسن عقیده ارنست رنان درباره او دلیل بر این است که تأثیر نفس سید تنها در عوام نبوده است و نیز نمی‌توان شک کرد که وجودش در تغییر احوال مسلمین مدخلیّت تمام داشته است، ولی باید گفت ای کاش کمتر به سیاست و بیشتر به تربیت مسلمین می‌پرداخت؛ زیرا می‌بینیم امروز هم بعد از شصت هفتاد سال که اوضاع دنیا تغییر فاحش نموده و چشم و گوش مسلمانان بسی بازتر شده، هنوز قابل نیستند که سیاست صحیح داشته باشند و در مقابل اروپاییان بتوانند قد علم کنند. فکر اتّحاد اسلامی که بعضی از خیرخواهان دیگر عالم اسلام نیز پخته‌اند مخصوصاً خیال خامی بود. چه اولاً در تمام دوره تاریخ هیچ‌وقت ندیده‌ایم که دین مایه اتّحاد اقوام و ملل مختلف شود.‌ آیا اروپاییان که همه مسیحی هستند متّحدند؟ اختلافات دینی و مذهبی غالباً بهانه برای اغراض شخصی و دنیوی است و اگر اختلافات قومی و اغراض دنیوی بود یقیناً این اندازه اختلافات دینی و مذهبی میان مردم پیش نمی‌آمد. با وجود اغراض فردی یا قومی اختلاف دینی هم که نباشد اختلافات دیگر تولید می‌شود. آیا مایه اصلی اختلاف شیعه و سنّی عقیده قلبی است؟ اتّحاد مسلمین اگر صورت‌پذیر باشد وقتی می‌شود که از روی علم و عقل تشخیص دهند که مصلحتشان در اتّحاد است و مادام که مسلمین جاهل و از دنیا و از یکدیگر بی‌خبرند این مقصود حاصل نمی‌شود، خاصّه آن زمان که مردم وسیله آگاهی نداشتند. اگر امری در مصر اتفاق می‌افتاد سالی می‌گذشت و اهل ایران خبر نمی‌شدند. افغانها و حتی ایرانیهای آن زمان از وجود مراکش و تونس آگاه نبودند تا چه رسد به اینکه بدانند آنها چه کسانند و در چه حالند. با این وصف چگونه ممکن بود مسلمانان بتوانند متّحد شوند؟ فرضاً که متّحد می‌شدند با آن بی‌اسبابی و بی‌استعدادی چه می‌کردند و چگونه در مقابل اروپاییان عرض وجود می‌نمودند؟‌ اصل خرابی کار ملل اسلامی از سوء اداره امور داخلی و فساد اعمالشان است. پس این فکر مفید نبود، سهل است، ضرر هم داشت. زیرا هم صورت نمی‌گرفت هم اروپاییان را که هوشیار و مراقب کار بودند متوجه می‌ساخت که باید جلوگیری کرد و اهتمام ایشان را در ذلیل کردن مسلمین قوّت می‌داد. از این گذشته برای دفع شرّ انگلیس به روس تکیه کردن از مار به عقرب پناه بردن بود.
اما مجادله قلمی ارنست رنان و سیّد جمال‌الدین تحقیقش مفصّل است. به عقیده من آن دو بزرگوار هیچ‌یک حق مطلب را ادا نکرده‌اند و اشتباهات داشته‌اند و من آن گفتگوها را به فارسی درآورده‌ام و عقاید خود را نیز در آن باب اظهار کرده‌ام، ولی چون مفصّل است اینجا گنجایش ندارد.(۱)
به هر حال سیّد جمال‌الدین را چون از اینجا راندند به استانبول رفت و چندی آنجا به احترام زیست و در سال ۱۳۱۴ در شصت سالگی درگذشت و گفتند از مرض سرطان مرد، ولی گمان هم بردند که مسمومش کرده باشند، نظر به اینکه مایه قتل ناصرالدین‌شاه شده و خطرناکش یافتند و این مستبعد نیست؛ زیرا که سلطان عبدالحمید عثمانی خیلی بیش از ناصرالدین‌شاه اهل این کارها بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱) نوشته فروغی در این باب در محدوده جستجوی نگارندگان یعنی در میان اسناد چاپی و خطی موجود یافت نشد.

code