گروه اجتماعی: در روزگاری که واژه «آقازاده» در ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران اغلب با مفاهیمی چون رانت، زندگی لاکچری، ژن خوب و ماشینهای میلیاردی گره خورده است، خبر مرگ دلخراش نوجوانی در شهرستان لردگان، تمام این کلیشههای ذهنی را به چالش کشید و جامعه را در بهت و اندوه فرو برد. سید امیر احمد موسوی، نوجوانی که تا آخرین لحظه حیاتش هویت واقعی پدرش را پنهان کرده بود، نه در ویلاهای شمال شهر، بلکه در قامت یک پیک موتوری و کارگر ساده رستوران، جان خود را از دست داد.
به گزارش بولتن نیوز شامگاه سوم آذرماه در شهرستان لردگان واقع در استان چهارمحال و بختیاری، همه چیز عادی به نظر میرسید. پسری نوجوان، خسته از کار روزانه در رستوران، سوار بر موتورسیکلت خود به پمپ بنزین میرود تا باک وسیله امرار معاشش را پر کند. او امیر احمد بود؛ دانشآموز کلاس دهم که بعد از مدرسه برای تامین هزینههای شخصی و شاید برای اثبات استقلال خود، لباس کارگری به تن میکرد.
اما ثانیههایی پس از خروج از جایگاه سوخت، جرقه شوم حادثه رقم خورد. موتورسیکلت دچار حریق شد و شعلههای آتش، جسم نحیف این نوجوان را در بر گرفت. تلاشها برای نجات او آغاز شد و پیکر نیمهجانش به بیمارستان سوانح سوختگی منتقل گردید؛ اما سرنوشت، پایان تلخی را برای این جوان ۱۶ ساله رقم زده بود. امیر احمد بر اثر شدت جراحات وارده، جان به جانآفرین تسلیم کرد.
تراژدی اصلی اما زمانی رخ داد که صاحبکار امیر احمد و کادر درمان برای اطلاع به خانواده متوفی، با پدر او تماس گرفتند. صاحب رستوران که امیر احمد را تنها به عنوان یک نوجوان جویای کار و پیک موتوری میشناخت، شماره پدر را میگیرد. آن سوی خط اما کسی گوشی را برمیدارد که صدایش برای بسیاری از مردم منطقه آشناست: «سید روحالله موسوی»، نماینده مردم لردگان، خانمیرزا و فلارد در مجلس شورای اسلامی.
بهت و حیرت، اولین واکنش اطرافیان بود. چطور ممکن است فرزند نماینده مجالس قانونگذاری که بسیاری برای به دست آوردن یک توصیهنامه از او صف میکشند، به عنوان پیک موتوری کار کند و هیچکس از هویت او باخبر نباشد؟ صاحبکار امیر احمد بعدها در مواجهه با پدر داغدار اعتراف کرد: «آقای موسوی، من تازه دو روز است متوجه شدهام که این کارگر ساده و بیآلایش، پسر نماینده شهر بوده است.»
مراسم تشییع پیکر امیر احمد، صحنه مواجهه مردم با حقیقتی بود که سالها در فضای مدیریتی کشور کمرنگ شده است. سید روحالله موسوی، پدری که حالا داغ فرزند جوانش را بر دل دارد، در میان جمعیت عزادار، با صدایی لرزان اما استوار، پرده از راز زندگی پسرش برداشت.
او در سخنانی که بازتاب گستردهای در رسانهها و شبکههای اجتماعی داشت، خدا را گواه گرفت که در طول دوران نمایندگیاش، حتی برای یک بار تلفن را برنداشته تا برای اعضای خانوادهاش سفارشی کند یا شغلی دستوتپا نماید. او گفت: «وجدانم قبول نمیکرد وقتی جوانان حوزه انتخابیهام بیکارند و برای کار به من مراجعه میکنند، برای فرزند خودم از رانت استفاده کنم. درد مردم باید درد من و خانوادهام نیز باشد.»
نماینده لردگان فاش کرد که همواره به پسرش توصیه میکرد: «پسرم، مثل بقیه باش. هرجا میروی خودت را جدا از مردم ندان و نگو پدرم چکاره است.» و امیر احمد چه خوب به وصیت پدر، پیش از مرگ عمل کرد. او در محیط کار، نه تنها هویت پدرش را فاش نکرده بود، بلکه مانند سایر همکارانش سختی کار را به جان خرید تا نان بازوی خود را بخورد.
مرگ امیر احمد موسوی، فراتر از یک حادثه سوختگی، یک رخداد نمادین در اتمسفر اجتماعی ایران است. در سالهایی که اخبار فساد و سواستفاده برخی مسئولان و فرزندانشان اعتماد عمومی را خدشهدار کرده، داستان زندگی کوتاه این «آقازادهِ متفاوت»، بار دیگر معیار قضاوتها را تغییر داد.
او میتوانست با یک تلفن پدر، پشت میزهای اداری بنشیند یا با استفاده از نفوذ خانوادگی، زندگی مرفهی برای خود بسازد. اما انتخاب او، ایستادن در صف مردم معمولی بود. او کارگری کرد تا ثابت کند شرافت در عنوان و لقب نیست، بلکه در عرق جبین است.
واکنش کاربران فضای مجازی و مردم عادی به این حادثه، ترکیبی از اندوه و تحسین بود. بسیاری نوشتند که امیر احمد، آبروی واژه مخدوش شده «مسئولیت» را خرید. او با مرگ تراژیک خود، استانداردی را ترسیم کرد که نشان میدهد هنوز هم میتوان در اوج قدرت بود، اما آلوده به رانت نشد.
پیکر سید امیر احمد موسوی در میان انبوه جمعیت مردم لردگان به خاک سپرده شد. اما داستان او زنده میماند. داستان پسری که کلاس دهم بود، پدرش نماینده مجلس بود، اما دستانش بوی نان و بنزین میداد. او در آتش سوخت، اما نامش به عنوان نمادی از عزت نفس و تربیت صحیح، در ذهن جامعهای که تشنهی صداقت است، باقی خواهد ماند.
شاید بزرگترین میراث امیر احمد برای پدرش و سایر مسئولان این باشد: مردم تفاوت میان «خدمت» و «قدرت» را خوب میفهمند و برای کسی که فرزندش را «یکی مثل بقیه» بار میآورد، احترامی از جنس باور قلبی قائلاند. روحش شاد که درس بزرگی به سیاستمداران و سیاستزدگان داد.
∎