ایران آنلاین / در سالگرد قبول قطعنامه از طرف ایران هستیم. قبول قطعنامه زمینهها و پیامدهایی داشت که جا دارد در این مناسبت به تبیین و تحلیل آن بنشینیم. بر این اساس ابتدا بفرمایید در شرایط قبول قطعنامه جبهههای جنگ در چه وضعیتی قرار داشتند؟
قبل از اینکه به سؤال شما پاسخ دهم میخواهم اشارهای داشته باشم به اینکه، وقتی ما حرف از جنگ به میان میآوریم، باید تعریف دقیقی از آن داشته باشیم و پدیده جنگ را کاملاً بشناسیم. جنگ یک تعریف علمی و امروزی دارد که در نظام آموزشی به آن اشاره میشود، با این عنوان که، وقتی جنگی اتفاق میافتد، قاعدتاً طرفی که جنگ را آغاز میکند، میخواهد اراده خودش را به طرف دیگرتحمیل کند. بنابراین جنگ زمانی اتفاق میافتد که همه راههای سیاسی بسته شده باشد. نکته دیگر اینکه جنگ منحصر به حوزه نظامی نیست بلکه این تلقی که جنگ منحصر به نزاع بین نیروهای نظامی دو کشور باشد، اشتباه است. چرا که جنگ پدیده فراگیری است که تمامیت یک کشور و تمام اجزای آن را دربر میگیرد، لذا در هنگام وقوع جنگ باید همه پتانسیلها و همه توانمندیهای موجود یک کشور، چه بالفعل و چه بالقوه پای کار بیایند. این نکته مهمی است که باید به آن توجه داشت.این نکته را به این دلیل گفتم تا به پاسخ سؤال شما برسم. حال با توجه به این مقدمه من سؤال میکنم که آیا کل پتانسیل نظام جمهوری اسلامی بهعنوان کشور تازه انقلاب کرده پای کار جنگ آمده بود یا نه؟ با پاسخیابی برای این سؤال راحتتر میشود قضاوت کرد. اگر بنا باشد بدون پاسخیابی برای این سؤال و با توجه به حوادث ظاهری و میدانی قضاوت کنیم، این قضاوت، قضاوت درستی نخواهد بود.
احتمالاً این مقدمه ناظر به حوادث پایان جنگ است که جبههها وضعیت مناسبی نداشتند؟
بله! حوادث آخر جنگ علل و عقبهای دارد که بدون توجه به آنها نمیشود به پاسخ واقعی سؤال شما ورود کرد. بنابراین ریشه حوادث پایان جنگ را باید در سالهای ماقبل آن جستوجو کرد.
از کدام مقطع؟
از قبل از تحمیل جنگ. وقتی جنگ اتفاق افتاد، به جرأت میتوان گفت، سطح راهبردی کشورمان غافلگیر شد. چون باور اینکه قرار است چنین جنگی به وقوع بپیوندد در میان مسئولان وجود نداشت. همین نبود باور باعث شد جنگ به ما تحمیل شود و شما میدانید که در همان دو سه ماهه اول جنگ بیش از 17هزار کیلومتر از خاک کشورمان در اختیار دشمن قرار گرفت. این نشان میدهد که سطح راهبردی کشور و نظام ،آن آمادگی لازم برای تهاجم را نداشت. با آنکه هزاران شواهد و قرائن برای وقوع جنگ وجود داشت. این یعنی چه؟ یعنی اینکه سطح عملیاتی و تاکتیکی ما که در صحنه است، مشاهداتی را میبیند و میفهمد که قرار است یک اتفاقی بیفتد و حادثهای صورت گیرد، تحت عنوان جنگ، اما متأسفانه در سطح راهبردی این باور وجود ندارد و از مجموعه صدها و هزاران گزارش اطلاعاتی که از مناطق مختلف مرزی، اعم از سازمانهای دولتی، نظامی و انتظامی و اطلاعاتی که به مرکز ارسال میشود و وقوع جنگ را پیشبینی میکنند، چون کسی باور به این جنگ ندارد، نه در سطح فرماندهان عالی نظامی و نه در سطح مسئولان غیر نظامی کشور اقدام مؤثری برای پیشگیری از وقوع جنگ نمیشود. بنابراین کشور ناخواسته با یک تهاجم وسیع از طرف دشمن مواجه میشود که درپی آن ضرر و زیان مادی و معنوی زیادی به ما وارد میشود.
بین مسائل آغاز جنگ و پایان آن چه نسبتی میتوان برقرار کرد؟
اگر فرصت بدهید به آن هم میرسیم. بنابراین جنگ این گونه آغاز میشود وما با هر وضعیتی به مقابله با آن میپردازیم. در وهله اول سعی میکنیم دشمن را از پیشروی بیشتر باز داریم.در گام بعدی سعی میکنیم دشمن را زمینگیر و شرایط را تثبیت کنیم و در گام سوم شروع میکنیم به آزادسازی مناطق اشغال شده.بدین ترتیب ما سال اول جنگ را عملاً از دست میدهیم. یعنی یک فرصت بسیار ارزشمندی که دشمن متأسفانه به خوبی از آن استفاده میکند را از دست میدهیم، دلیل آن هم مدیریت و فرماندهی راهبردی جنگ یعنی بنی صدر است. بنی صدر 6 ماه قبل ازجنگ فرمانده کل قوا بود. این در حالی است که فرمانده کل قوا همه امور جنگ به دستش بود. وقتی جنگ شروع شد، قاعدتاً باید همه توانمندیهای بالقوه، بخصوص آن توانمندیهای مردمی که از ویژگیهای انقلاب بود پای کار بیاید، اما بالعکس جلویش گرفته میشود. آن وحدت رویه و وحدت فرماندهی که از سوی فرماندهی کل قوا انتظار می رفت ایجاد نمیشود
و مشارکت ارتش و سپاه در کنار هم برای مقابله با دشمن آنطور که باید شکل نمیگیرد. به همین دلیل ما سال اول جنگ را از دست میدهیم و فرصت مقابله با دشمن را بهدلیل مسائل و مشکلاتی که بین خودمان هست از دست میدهیم. البته ما در شرایطی وارد جنگ میشویم که ارتش با مسائل و مشکلات بسیاری که ناشی از دوره انقلاب بود، دست به گریبان است و آسیب زیادی دیده است و نیروهای انقلاب هم تازه خودشان را پیدا کردهاند و هنوز آن تجربه لازم را ندارند. تسلیحات متناسب با جنگ هم در اختیارشان نیست و آموزش لازم، به آن شکلی که باید هم ندارند. بنابراین همه این مسائل دست به دست هم داده و باعث میشوند تا ما در سال اول جنگ عقب بیفتیم. اما به هر صورتی بود در سال دوم جنگ بهدلیل حضور نیروهای مردمی و نیروهای انقلاب بعد از کنار رفتن بنی صدر و اتفاقاتی که در حوزه فرماندهی افتاد شرایط تغییر میکند و عقب ماندگیها جبران شده و با پتانسیلهای حاضر در صحنه جنگ اغلب مناطق اشغالی آزاد میشوند.
باوجود توانمندیهای بسیاری که نیروهای انقلاب از خود نشان دادند صحنه جنگ به نفع ما تغییر میکند، اما
واقعیت این است که در مقابل ما دشمنی قرار داشت که همه دنیا پشت سرش بودند و اراده کشورهای بزرگ این بود که نگذارند ما پیروز شویم. چون آنها با یک هدف مشخص جلو آمده بودند و آن نابودی انقلاب اسلامی بود. بعد از عملیات بیت المقدس دشمن به قطع و یقین میرسد که دیگر نمیتواند به اهدافش که اشغال خوزستان و ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی بود دست یابد. حامیان عراق هم میپذیرند که صدام و حزب بعث و ارتش عراق از پس این کاربر نمیآیند. بنابراین بعد از عملیات بیت المقدس دشمن بدون اینکه ما کاری به آنها داشته باشیم خودشان از بخش دیگری از سرزمینهای اشغالی عقب نشینی میکنند و در مرزها مستقر میشوند و تصمیم میگیرند روی خط مرزی محکم بایستند و اجازه ندهند که ما دشمن را دنبال کنیم.چون بحثی مطرح بود تحت این عنوان که در گام اول بتوانیم مناطق اشغالی را آزاد کنیم و در گام بعدی ما به دنبال تعقیب و تنبیه متجاوز باشیم. چون نمیشود قبول کرد که دشمنی آمده هزار کیلومتر خاک ما را اشغال کرده، این همه تلفات جانی و مالی وارد کرده و حالا برود و در مرزهای خودش مستقر شود تو گویی «نه خانی آمده و نه خانی رفته». طبیعتاً نظام جمهوری اسلامی این را نمیپذیرفت و دنبال احقاق حق خود بود.براین اساس روند جنگ به این سمت رفت که ما دشمن را تعقیب و تنبیه کنیم.
اما این ایده محقق نشد، چرا؟
وقتی که جنگ به یک پدیده زماندار و فرسایشی تبدیل میشود، شرایط تغییر میکند. امروزه کشورهای بزرگ دنیا هم که صاحب قدرت هستند، وقتی میخواهند وارد جنگ شوند، یکی از ملاحظات آنها این است که جنگ طولانی مدت و فرسایشی نشود. آنها دنبال جنگ سریع و زود بازده هستند.
با ذکر این مقدمه میخواهید چه نتیجهای بگیرید؟
حال میرسیم به پاسخ این سؤال که چرا پایان جنگ با پذیرش قطعنامه رقم خورد؟! همانطور که در مقدمه اشاره کردم وقتی جنگ شروع شد، لازم بود همه کشور و نظام بهطور فعال وارد صحنه جنگ شود. اما این مهم محقق نشد، که زمانسوزی یک ساله در آغاز جنگ را موجب شد. در پایان جنگ نیز این موضوع به شکل روندی پیش آمد که به پذیرش قطعنامه انجامید. وقتی جنگی در کشوری به وقوع میپیوندد، ولو آن کشور مورد تجاوز قرار گرفته باشد، اگر آن کشور همه پتانسیل خود را وارد صحنه کارزار نکند نمیتواند جنگ را اداره کند. شما رفتار صدام و دولتمردان عراق را ملاحظه کنید. صدام از همان روز اول لباس نظامی به تن کرد و در تمام این 8 سال آن را در نیاورد.
تمام اعضای شورای انقلاب عراق هم که حکم هیأت دولت این کشور را داشت، لباس نظامی پوشیدند و تا آخر جنگ در نیاوردند. در مقابل ببینید آیا مدیران ما، در همه بخشهای نظام عکسالعمل و برخوردشان با موضوع جنگ به اندازه صدام و دولتمردان عراق بود؟ آیا وزارتخانههای ما به اندازه وزارتخانههای صدام و حزب بعث عراق پای کار جنگ آمدند؟ روی همه این موضوعها میشود بحث مصداقی کرد و حرف غیرشعاری زد. حتی من میتوانم از این جلوتر بروم، ما در بخش نیروی انسانی در آن مقطع کشوری بودیم با 36 میلیون جمعیت، درمقابل عراق 16 میلیونی.ما کشوری بودیم که تازه انقلاب کرده بودیم و شور انقلابی در کشور موج میزد و ما کشوری بودیم که از نظر جمعیت جوان در دنیا تقریباً بینظیر بودیم. ما کشوری بودیم که رهبری مثل امام بالای سرمان بود و دستورش برای همه مردم مطاع بود و همه حاضر بودند با سر و جان پیگیر حرف امام باشند. کشور ما با این مشخصات در مقابل کشوری قرار داشت که 16 میلیون جمعیت داشت. یک حکومت استبدادی بالای سرش بود و اکثریت مردم با حکومت همراه نبودند و جنگ را قبول نداشتند، اما چه چیزی باعث میشود جمعیت پای کار عراق از جمعیت پای کار ما در جنگ بیشتر باشد؟ درسایر بخشها گفته میشود؛ارز نداشتیم، نتوانستیم نفت بفروشیم و ازاین دست مشکلات، کسی هم منکر اینها نیست اما دربخش نیروی انسانی که ما ارز لازم نداشتیم و به صادرات و واردات هم کار نداشت.چرا ما بهعنوان یک کشور انقلابی با آن ویژگیهایی که گفتم، در طول جنگ حداکثر یک میلیون داوطلب پایشان به جبهه رسید و در جنگ حضور یافتند؟ اما عراق 16 میلیون نفری توانست 3میلیون نفر را به جبههها بکشاند! اینکه دیگر پول و ارز نمیخواست.
به نظرشما مسئولیت این موضوع متوجه چه کسی است؟
امام نگاه و ارادهای درارتباط با موضوع جنگ دارد که به نظر میرسد از امام که میآییم پایینتر دیگران این اهتمام ونگاه را ندارند.حالا یا قبول ندارند، یا احساس میکنند که این یک خواست ماورایی است و اصلاً امکان تحقق ندارد و....
میخواهم بگویم از امام که میآییم پایینتر یک تفاوت نگاه و زاویهای نسبت به جنگ بین نگاه امام و دیگران وجود دارد که خاص فقط دولتمردان و سیاستمداران نیست بلکه اغلب مسئولان را شامل میشود. در طرف مقابل ما، دیکتاتوری به نام صدام ایستاده است که به صورت منحصر به فرد جنگ را اداره میکند و مسأله اولش جنگ است و به هیچ شخصیت یا سازمانی و نهادی اجازه نمیدهد که جنگ موضوع دومش باشد.بنابراین درطول سالهای جنگ همه چیز را پای کار میآورد. اگر شما به خاطرات مدیران عراق مراجعه کنید میبینید که آنها میگویند؛ صدام به ما دستور داد یک ماه برویم در لشکر زندگی کنیم تا شرایط جنگی، شرایط زندگی نیروهای رزمنده و سرباز را درک کنیم و به ضرورت دراختیار گذاشتن امکانات وزارتخانه تحت مدیریتمان واقف شویم. در همین رابطه چند نفر از وزیران دولت عراق در گزارشی به صدام مینویسند: «ما رفتیم و زندگی کردیم، عجیب تجربه گرانبهایی برای ما بود!پس از آن ما بخش قابل توجهی از مشکلاتی که در آن یگان بود را حل کردیم.» اما شما ببینید رابطه مردان حکومتی ما با جبهههای جنگ چطور بود، با یگانها چطور بود. البته من نمیخواهم کل مسئولان را زیر سؤال ببرم، اما اگر مواردی هم بود استثنا محسوب میشد و قاعده نبود یعنی به گونهای نبود که مسئولی ملزم باشد برود از نزدیک شرایط و کمبودها را درک کند و وظیفه داشته باشد که کمک کند واولویت اولش همانطور که امام میفرمود، جنگ باشد.
تکیه نظام بر نیروهای داوطلب بود، به همین جهت در اعزام صد هزار نفری محمد رسول الله(ص) فقط 60 هزار نیرو آمد که بخشی از آن هم اعزام مجدد بود.
این طور که شما میگویید نبود. یعنی تقاضای رفتن به جبهه وجود داشت. اما مسئولان مانع از اعزام نیروهای تحت امرشان میشدند، در ماجرای اعزام 100 هزار نفری هم یک عده را با این شرط آورده بودند که بیایند و برگردند.
من مصداق دارم، از خودم نمیگویم.من با طلبههایی مواجه شدم که میگفتند؛ اگر به جبهه میرفتیم ما را از کلاس اخراج میکردند.
اما اینگونه موارد خیلی کم بودند.
شما اصلاً بگویید 5 یا 10 درصد این وضع را داشتند. وقتی به یک نفر میگویند اگر رفتی اخراجت میکنیم، 50 نفر دیگر هم از ترس از دست دادن شغل نمیروند واین تهدید اثر خودش را میگذارد.همه چیز تکلیف بود بجز جنگ!
وقتی از 36 میلیون نفر فقط یک میلیون میآید و در جبهه حضور مییابد این یعنی جنگ در رأس امور نبود. ما هم باید کاری که صدام برای جنگ انجام داد، انجام میدادیم.
یعنی اجبار میکردیم؟
نه نیازی به اجبار نبود، باید مردم را مجاب میکردیم یا برای ترغیب مردم قانون میگذاشتیم و به کسانی که در جبهه ها حضور پیدا میکردند امتیازاتی میدادیم. وقتی جنگ میشود و اساس یک کشور به خطر میافتد تأمین نیروی انسانی مورد نیاز جبههها از اولویت برخوردار میشود. براین اساس اگر یک میلیون بیشتر داوطلب آمدن به جبههها نبودند، بایستی دو میلیون بقیه را با تشویق و ترغیب به منطقه میفرستادیم. دولت باید کارمندان را ترغیب میکرد که اگر به جبهه بروید حقوقتان را دوبرابر پرداخت میکنیم. اما آیا این اتفاق افتاد. البته عوامل دیگر هم بود.عوامل متعددی وجود داشت که آن شرایط پیش آمد. اما مهمترین مسأله این است که ارادهای شبیه اراده امام برای حضور در جنگ و پیشبرد اهداف جنگ وجود نداشت و ما در جنگ به نقطهای رسیدیم که پذیرش قطعنامه به مصلحتمان شد.
اما نیازمندیهای جنگ فقط نیروی انسانی نبود، تجهیزات و ادوات هم بود؟
بله، ادوات و مهمات هم لازم بود. آنجا میگفتند، تهیه این وسایل دلار و پول میخواهد.حال من نمیخواهم به این موضوع ورود کنم اما ببینید چند درصد بودجه کشور صرف جنگ میشد! کشوری که درگیر جنگی شده که همه دنیا یک طرف هستند و آن کشور یک طرف، آیا میتوان جنگ را طوری اداره کرد که چلوکبابمان هم سر جایش باشد؟!
آیا شما تأمین زندگی مردم شهر و روستا را در راستای اهداف جنگ نمیدانید؟
ببینید حرف من چیز دیگری است. همین الان را در نظر بگیرید، به نظر شما الان بودجه کشور متناسب با فشار اقتصادی است که هزینه میشود؟ امروز ما در یک شرایط سخت اقتصادی هستیم، آیا پولی که داریم بدرستی هزینه میشود؟
الان را نمیدانم، اما زمان جنگ میشد.
شما ثابت کنید چطور این اتفاق میافتاد.
دولت نزدیک به نیمی از درآمدش را صرف جنگ میکرد.
نه! اصلاً اینطور نیست. من به نقل از نماینده تام الاختیار نخستوزیر وقت در شورای عالی دفاع میگویم، فقط 5% مخارج جنگ را دولت میپرداخت و 60تا 70 درصد هزینههای جنگ را مردم تأمین میکردند. البته من بنا ندارم کسی را محکوم کنم، بلکه میگویم ما کشوری بودیم یکپارچه که جنگی علیه ما اتفاق افتاد، آیا توانمندی ما همانی بود که پای کارآمد، یا میتوانست بیشتر باشد؟.شما صداقت امام را که قبول دارید، چرا امام گفت قطعنامه 598 جام زهر است؟
نظر شما در ارتباط با تعبیر جام زهر از سوی امام چیست؟
ما به امام ایمان و اعتقاد داشتیم و میدانستیم صحبتی که میکند آن حرف قابل محقق شدن است.اما
۰