شناسهٔ خبر: 76198971 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جماران | لینک خبر

تحلیلی از استراتژی جدید امنیت ملی آمریکا

امیلی هاردینگ، مدیر برنامهٔ اطلاعات، امنیت ملی و فناوری و نایب‌رئیس بخش دفاع و امنیت در مرکز مطالعات بین‌المللی و استراتژیک در واشنگتن، در یادداشتی تازه تأکید می‌کند که استراتژی امنیت ملی جدید آمریکا نشانهٔ چرخشی بزرگ و ایدئولوژیک در سیاست خارجی این کشور است؛ چرخشی که با تکیه بر دکترین «اول آمریکا»، دستورکار دموکراسی را کنار می‌گذارد و تصمیمات سیاست خارجی را بر پایهٔ قدرت و رفاه داخلی ایالات متحده تنظیم می‌کند—رویکردی که به‌باور او می‌تواند در بلندمدت آمریکا را به آینده‌ای تنها، شکننده و پرتنش سوق دهد.

صاحب‌خبر -

امیلی هاردینگ، مدیر برنامهٔ اطلاعات، امنیت ملی و فناوری و نایب‌رئیس بخش دفاع و امنیت در مرکز مطالعات بین‌المللی و استراتژیک در واشنگتن، دی‌.سی. در یادداشتی برای مرکز مطالعات بین‌المللی و استراتژیک نوشت: این استراتژی امنیت ملی (NSS) نشان‌دهندهٔ یک تغییر ایدئولوژیک و محتوایی در سیاست خارجی ایالات متحده است. دولت تلاش می‌کند یک دکترین جدید سیاست خارجی «اول آمریکا» تعریف کند که عمیقاً عمل‌گرایانه—و شاید کوتاه‌نگرانه—است. برای مثال، دستورکار دموکراسی آشکارا پایان یافته است. انتخاب‌های سیاست خارجی بر اساس این‌که چه چیزی ایالات متحده را قدرتمندتر و پُررونق‌تر می‌کند، اتخاذ خواهند شد. این منصفانه است و آشکارا همان چیزی است که مردم آمریکا به آن رأی داده‌اند، اما انتخاب‌های سودمحور امروز ممکن است به آینده‌ای بسیار تنها، ضعیف‌تر و گسسته‌تر منجر شود. این واقعاً لحظه‌ای سرنوشت‌ساز در شیوهٔ کار دنیا است.

5Harding

این  استراتژی امنیت ملی یک زنگ بیدارباش واقعی، دردناک و شوک‌آور برای اروپا است. این لحظه‌ای است از شکاف عمیق میان برداشت اروپا از خودش و چشم‌انداز ترامپ برای اروپا. اگر اروپا هرگونه تردیدی داشت که دولت ترامپ کاملاً به یک راهبرد «محبت سخت‌گیرانه» پایبند است، اکنون دیگر آن را می‌داند. دولت از اروپا می‌خواهد—و در واقع مطالبه می‌کند—که خود، منطقهٔ خود را مدیریت کند و مهم‌تر از همه هزینهٔ آن را خودش بپردازد. نگران‌کننده‌ترین بخش‌های استراتژی، بخش‌هایی هستند که اروپا را بابت از دست‌دادن شخصیت اروپایی‌اش سرزنش می‌کنند. معنای پنهان پشت این کلمات به نظر می‌رسد ترس از مهاجران و پایبندی به یک اروپای آرمانی و قدیمی را تحریک می‌کند؛ اروپایی که در بهترین حالت، محل سؤال است. اروپای مدرن پویا، در حال تحول و—تا حد زیادی—کاملاً خوشحال است. واکنش اکثریت اروپایی‌ها به این استراتژی امنیت ملی احتمالاً مانند شوک حیرت‌آوری خواهد بود که به سخنرانی معاون رئیس‌جمهور، جی دی ونس، در مونیخ وارد شد.

چین دو بخش این استراتژی را بسیار دوست خواهد داشت و از بقیهٔ آن متنفر خواهد شد. پکن از اعلام صریح این موضوع خوشحال می‌شود که ترجیح آمریکا «عدم مداخله در امور سایر کشورها» و «احترام به حاکمیت دولت‌ها» است. این مسئله شاید ترس چینی‌ها را از این‌که آمریکا به دنبال تضعیف ثبات حکومت باشد، کاهش دهد. اما آن‌ها از درخواست آمریکا برای خروج از آمریکای لاتین و رویکرد قدرتمندانه نسبت به بازدارندگی—که هر دو لازم و سیاست‌هایی بسیار خوب‌اند—متنفر خواهند شد. در مجموع، بخش مربوط به منطقهٔ اقیانوس آرام قوی است.

 

عمل‌گرایانه، بدون عمل‌گرایی

یک سیاست خارجی «اول آمریکا» از راه رسیده است. خط کلیدی متن چنین است: «سیاست خارجی رئیس‌جمهور ترامپ عمل‌گرایانه است بدون آن‌که عمل‌گرا باشد، واقع‌بینانه است بدون آن‌که ‘واقع‌گرا’ باشد، اصول‌محور است بدون آن‌که ‘آرمان‌گرایانه’ باشد، قدرتمند است بدون آن‌که ‘جنگ‌طلبانه’ باشد، و محدودکننده است بدون آن‌که ‘صلح‌طلبانه’ باشد. سیاست او بر ایدئولوژی سیاسی سنتی تکیه ندارد. انگیزهٔ آن، بیش از هر چیز، این است که چه چیزی برای آمریکا جواب می‌دهد—یا در دو کلمه، “اول آمریکا”.»

دو عنصر در استراتژی این رویکرد را به‌وضوح برجسته می‌کنند: زبان مربوط به رشد اقتصادی و پایان روشنِ استراتژی ترویج دموکراسی.

در زمینهٔ رشد اقتصادی، منطق روشن است: ایالات متحده باید در تجارت موفق باشد تا در داخل کشور مقتدر شود، و قدرت داخلی امکان پیروزی‌های آینده در خارج را فراهم می‌کند. این درست است، اما پرسش دربارهٔ چگونگی ساختن این روابط تجاریِ سودآور، جایی است که ایده‌ها به سیاست تبدیل می‌شوند. استراتژی به سمت صنعتی‌سازی مجدد، تقویت پایهٔ صنعتی دفاعی، و تأمین مواد معدنی و منابع حیاتی اشاره دارد. همهٔ این‌ها درست است—اما «چگونگی» بخش دشوار آن است. کسب‌وکارهای آمریکایی باید از دعوت صریح برای «همکاری نزدیک‌تر میان دولت آمریکا و بخش خصوصی ایالات متحده» دلگرم شوند. مهم‌تر از همه، رئیس‌جمهور به‌تازگی به همهٔ سفرا مأموریت داده است که حامی کسب‌وکار آمریکایی باشند: «تمام سفارتخانه‌های ما باید از فرصت‌های بزرگ تجاری کشور محل مأموریت، به‌ویژه قراردادهای دولتی بزرگ، آگاه باشند. هر مقام آمریکایی که با این کشورها تعامل دارد باید بداند که بخشی از وظیفه‌اش کمک به شرکت‌های آمریکایی برای رقابت و موفقیت است.»

اما چشم‌انداز برای دموکراسی بسیار تیره‌تر است. دولت ظاهراً تصمیم گرفته است که فشار برای اصلاحات دموکراتیک در پایین‌ترین سطح اولویت‌هایش قرار گیرد. این یک «امتیاز خوب» تلقی می‌شود، نه یک پروژهٔ راهبردی برای ایجاد جهانی صلح‌آمیزتر با شهروندانی مستقل. برای مثال، در آمریکای لاتین، استراتژی می‌گوید ایالات متحده «به دولت‌ها، احزاب سیاسی و جنبش‌هایی که به‌طور کلی با اصول و استراتژی ما همسو هستند، پاداش و تشویق خواهد داد» اما سپس با یک «اما»ی بزرگ ادامه می‌دهد: «اما نباید از دولت‌هایی که دیدگاه‌های متفاوتی دارند و با این حال با ما منافع مشترک دارند و می‌خواهند با ما همکاری کنند، غافل شویم.»

بخش مربوط به آفریقا می‌گوید: «برای مدت طولانی، سیاست آمریکا در آفریقا متمرکز بود بر ارائه و سپس ترویج ایدئولوژی لیبرال.»

این احتمالاً اشاره‌ای به «وُک» است، اما برای برنامه‌های دموکراسی نیز پیامد دارد. در نهایت، در بخش خاورمیانه، پادشاهی‌های منطقه با خواندن این جمله بسیار خرسند خواهند شد: ایالات متحده «آزمایش اشتباه‌آمیز خود برای سرزنش این کشورها—به‌ویژه پادشاهی‌های خلیج فارس—به‌خاطر کنارگذاشتن سنت‌ها و اشکال تاریخی حکومت را کنار می‌گذارد. ما باید زمانی و جایی که اصلاحات به‌طور ارگانیک پدیدار می‌شوند، آن‌ها را تشویق و تحسین کنیم، بدون آن‌که تلاش کنیم آن‌ها را از بیرون تحمیل کنیم.»

اگر مفهوم نسل هزاره‌ای «هر کسی راه خودش» به سیاست خارجی تبدیل می‌شد، اکنون در این  استراتژی امنیت ملی کاملاً شکل گرفته است. دیکتاتورها هیچ فشاری از سوی آمریکا دریافت نخواهند کرد، تا زمانی که بتوان با آن‌ها کار کرد. قابل‌توجه است که دولت ریگان نیز با رژیم‌های ناخوشایند همکاری می‌کرد، اما به‌دنبال هدفی ایدئولوژیک و حیاتی: شکست کمونیسم. هدف دولت ترامپ، رفاه اقتصادی است.

 

چین در حالت هشدار

این  استراتژی امنیت ملی هم‌زمان چین را مطمئن و نگران می‌کند. آرامش چینی‌ها از وعده‌های عدم‌مداخله در امور کشورها و احترام به حاکمیت ملی ناشی می‌شود—دو محور کلیدی که همواره برای پکن، مسکو، تهران و پیونگ‌یانگ مهم بوده‌اند.

استراتژی همچنین به‌درستی شکست سیاست‌های قبلی آمریکا در قبال چین را برجسته می‌کند. انتقاد سخت اما منصفانه است: «رئیس‌جمهور ترامپ به‌تنهایی بیش از سه دهه فرضیات اشتباه دربارهٔ چین را وارونه کرد: این‌که با گشودن بازارهایمان به چین، تشویق سرمایه‌گذاری شرکت‌های آمریکایی در چین، و برون‌سپاری تولیداتمان، باعث ورود چین به آن‌چه “نظم مبتنی بر قواعد” خوانده می‌شود، خواهیم شد. این اتفاق نیفتاد.»

اما این بخش—کمتر منصفانه—شبیه کنایه‌ای تند است: «نخبگان—در چهار دولت از هر دو حزب—یا تسهیل‌کنندگان داوطلبانهٔ استراتژی چین بودند یا در انکار به سر می‌بردند.»

سیاستگذاران باید تلاش می‌کردند با چین همکاری کنند و به صعود آن با خوش‌بینی بنگرند؛ این تلاش‌ها با نگاه امروز ساده‌لوحانه بود، اما ضروری بود. چین، متأسفانه، حسن‌نیت آمریکا را جبران نکرد و آمریکا درس گرفت.

پکن از اعلام صریح دکترین مونروی جدید—که چین را به خروج از آمریکای لاتین فرا می‌خواند—به‌شدت ناخشنود خواهد شد:

«ایالات متحده باید در نیمکرهٔ غربی پیشتاز باشد، به‌عنوان شرطی برای امنیت و رفاه ما... شرایط اتحادها و کمک‌های ما باید مشروط به کاهش نفوذ خارجی خصمانه باشد—از کنترل پایگاه‌های نظامی و بنادر تا خرید دارایی‌های راهبردی.»

 

زنگ بیدارباش اروپا

 استراتژی امنیت ملی آشکارا نسبت به اروپا لحنی تحقیرآمیز دارد. تقریباً هیچ بخشی از سند برای متحدان اروپایی آرامش‌بخش نیست. این سند از نظر لحن و محتوا شباهت نزدیکی به سخنرانی معاون رئیس‌جمهور ونس در کنفرانس امنیتی مونیخ دارد. پایتخت‌های اروپایی از محتوای این استراتژی به‌شدت نگران می‌شوند.

در دستهٔ موارد قابل انتظار، این نکته آمده است: «روزهایی که آمریکا کل نظم جهانی را بر دوش می‌کشید، تمام شده است. ما ده‌ها کشور ثروتمند و پیشرفته داریم که باید مسئولیت اول مناطق خود را بر عهده بگیرند و بسیار بیشتر در دفاع جمعی مشارکت کنند.»

رهبران آمریکا دهه‌ها اروپا را به مشارکت بیشتر در بار دفاعی تشویق می‌کردند؛ این سند به‌طور قطعی به آن دوره پایان می‌دهد و راهبرد «محبت سخت‌گیرانه» را جایگزین می‌کند.

اما نگران‌کننده‌ترین بخش، سرزنش اروپا به‌خاطر «زوال فرهنگی» است—آن هم در سندی که ادعا می‌کند در امور داخلی کشورها دخالت نخواهد کرد. متن همچنین لحنی ضد مهاجرتی دارد و از «چشم‌انداز محو تمدنی» سخن می‌گوید و اتحادیهٔ اروپا را به «سیاست‌هایی که کنترل جمعیتی را تضعیف می‌کنند، مهاجرتی که قاره را دگرگون کرده، سانسور آزادی بیان، سرکوب مخالفان سیاسی، کاهش نرخ موالید و از دست‌رفتن هویت ملی» متهم می‌کند.

این ارزیابی نه‌تنها تصویری نادرست از اروپا ارائه می‌دهد، بلکه به‌شدت با ادبیات احزاب راست افراطی همسو می‌شود. سند همچنین می‌گوید دلیل تنش با روسیه «کمبود اعتمادبه‌نفس اروپا» است—برداشتی که برای پوتین خوشایند و برای بروکسل بسیار آزاردهنده است.  استراتژی امنیت ملی می‌گوید:

«در نتیجهٔ جنگ روسیه در اوکراین، روابط اروپا با روسیه تضعیف شده و بسیاری از اروپایی‌ها روسیه را تهدیدی وجودی می‌دانند.»

بله، چون روسیه واقعاً تهدیدی وجودی است، آقای رئیس‌جمهور. کافی است به جنگ هیبریدی روسیه در سراسر قاره نگاه کنید.

 

نتیجه‌گیری

زبان  استراتژی امنیت ملی در برخی بخش‌ها نگران‌کننده و افراطی است. برای مثال، این پاراگراف میان لحن بی‌تفاوت و اغراق‌گو در نوسان است: «توقف درگیری‌های منطقه‌ای پیش از آن‌که به جنگ‌های جهانی تبدیل شوند که قاره‌ها را در بر می‌گیرد، شایستهٔ توجه فرماندهٔ کل قوا و اولویت دولت است. جهانی در آتش، جایی که جنگ‌ها به سواحل ما برسند، برای منافع آمریکا بد است. رئیس‌جمهور ترامپ از دیپلماسی نامتعارف، قدرت نظامی آمریکا و اهرم اقتصادی برای خاموش‌کردنِ جراحی‌وارِ اخگرهای اختلاف میان کشورهای دارای توان هسته‌ای و جنگ‌های ناشی از نفرت‌های چندصدساله استفاده می‌کند.»

مشخص نیست چگونه می‌توان «اخگرهای اختلاف» را جراحی‌وار خاموش کرد، اما صلح بهتر از جنگ است. جنگ واقعاً جهنم است. جهان زمانی شکوفا می‌شود که در صلح باشد و روی چالش‌های جهانی تمرکز کند. نیم‌قرن اخیر نشان داده است که حضور قوی آمریکا اهداف صلح و رفاه را پیش می‌برد، و خود ترامپ نیز این هدف را با انرژی و عزم تقویت کرده است. این تلاش‌ها نباید مقطعی باشد.

پرداخت هزینه‌های کوتاه‌مدت، اگر به دستاورد بلندمدت «صلح آمریکایی» (Pax Americana) منجر شود، ارزشمند است. این هزینه‌ها سرمایه‌گذاری‌اند—در امنیت، تجارت آزاد، دموکراسی و اتحادها. از دست‌دادن این ستون‌های صلح جهانی، آمریکا را «اول» نمی‌کند؛ آن را ضعیف می‌سازد.

 

اخبار مرتبط

انتهای پیام