شناسهٔ خبر: 76186861 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

جوانی که ساده زیست، مؤدب ماند و آگاهانه شهید شد

گرگان- از کودکی در گرگان تا فعالیت‌های فرهنگی، سپاه و روز شهادت؛ زندگی مصطفی غریب شیرنگی روایتی است از نسلی که بی‌هیاهو اما عمیق، برای ایمان و اخلاق ایستاد.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر گروه استان‌ها: شهید مصطفی غریب شیرنگی یکی از جوانان مؤمن و فعال فرهنگی نسل دهه هفتاد بود؛ نسلی که گرچه در میان تحولات سیاسی و اجتماعی بزرگ شد، اما ریشه‌های تربیت خانوادگی و اعتقادی‌اش هیچ‌گاه رهایش نکرد.

وی متولد ۱۳۷۴ در گرگان بود؛ یکی از دو برادر دوقلو که سال‌های نخست زندگی را در شهرک امام گذراندند و همان‌جا بود که استعداد فرهنگی، صدای گرم و روح هنری‌شان دیده شد.

مسیر زندگی مصطفی، برخلاف بسیاری از هم‌سن‌وسالانش، از کودکی با قرآن، ادب، فعالیت فرهنگی و نظم شخصی گره خورد. با مهاجرت خانواده به تهران، فرصت‌های جدید پیش رویش قرار گرفت؛ وی در دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان در محیطی رشد کرد که ترکیبی از تحصیل، فرهنگ و معنویت بود. دبیرستان «پیام غدیر» یکی از همان فضاهایی بود که مصطفی در آن می‌درخشید؛ چه در درس، چه در اخلاق، چه در فعالیت‌های فرهنگی.

پذیرش در رشته مهندسی عمران دانشگاه دولتی بخشی از مسیر علمی وی بود، اما شخصیت وی فراتر از دانشگاه تعریف می‌شد. در بسیج دانشجویی، فعالیت‌های قرآنی، برنامه‌های فرهنگی و کارهای جمعی، مصطفی به چهره‌ای اثرگذار تبدیل شد؛ جوانی با صدایی آرام، رفتاری مؤدب، ذهنی منظم و قلبی عطوف.

خدمت سربازی در وزارت دفاع و بعدها پیوستن به سپاه ادامه مسیری بود که خودش انتخاب کرد؛ نه از روی اجبار یا فشار، بلکه با باور و استدلال. و همین انتخاب، سرانجام وی را در ردیف شهیدانی قرار داد که نامشان، نشانی از ایمان، اخلاق و خدمت است.

روایت مادر؛ برگ‌هایی که زنده می‌شوند

در خانه‌شان، هنوز هم بوی مصطفی جاری است. فاطمه کردی‌فر مادر شهید وقتی از پسرش یاد می‌کند، مهربانی در صدایش موج می‌زند؛ مهربانی‌ای که با دلتنگی عمیق گره خورده است.

می‌گوید: همان شش سال اول، معلم‌ها می‌گفتند این بچه‌ها با شعر و سرود زندگی می‌کنند… یک چیز دیگری هستند. از همان اول، استعداد و ادب خاصی تو وجود مصطفی بود.

با مهاجرت به تهران، جهان تازه‌ای برایش گشوده شد. دوران مدرسه و دبیرستان، زمان شکوفایی استعدادهای فرهنگی‌اش بود. مادر با افتخار تعریف می‌کند: در بین همه هم دبیرستان‌های تهران، فعالیتش چشمگیر بود… هم درسش خیلی خوب بود، هم اخلاقش.

مصطفی از همان نوجوانی مراقب حق‌الناس بود. اهل پرداخت شرعی، اهل احترام، اهل رعایت شأن انسان‌ها بود.

مادر آهسته اضافه می‌کند: با کمترین درآمد هم خمس و زکاتش رو می‌داد… با هر کسی روبه‌رو می‌شد، با احترام برخورد می‌کرد.

وقتی به دوران خدمت سربازی می‌رسد، چشمان مادر برق می‌زند؛ همه چیز را با جزئیات دقیق تعریف نکرده، اما همان چند جمله‌اش کافی است: تو وزارت دفاع، همه از اخلاقش می‌گفتند… واقعاً محبوب بود. ۳۰ سال باهاش زندگی کردیم، یک ضعف عمده ازش نمی‌توانم بیان کنم. هر چی فکر می‌کنم، چیزی پیدا نمی‌کنم…

این جمله مادر، مثل سنگی‌ست که آرام، اما سنگین بر دل می‌نشیند.

مادر از خاطره‌ای که همسر مصطفی تعریف کرده بود می‌گوید: روزی که مصطفی با وجود مشکل چشم مجبور شده بود از عینک آفتابی استفاده کند به روستا رسیدیم عینک را از چهره برداشت تا کسی فکر نکند تهران رفتن وی را از مردم جدا کرده می‌گفت نمی‌خوام مردم فکر کنند چیزی عوض شده است.

این‌ها تصویر جوانی است که قبل از شهادت، شهیدِ اخلاق بود.

روایت پدر؛ دلتنگی‌ای که پشت صلابت پنهان می‌شود

محمدباقر غریب شیرنگی پدری‌ست آرام، محکم و صبور. وقتی از پسرش می‌گوید، جمله‌ها آهسته از دهانش بیرون می‌آید؛ اما هر کلمه‌اند امضای دلتنگی.

وی از روزهایی می‌گوید که مصطفی تصمیم به پیوستن به سپاه گرفت: بهش گفتم جاهای دیگه هم می‌توانی خدمت کنی… ولی گفت خدمت خدمتِ؛ مهم اینکه کار درست انجام بدی، اخلاق داشته باشی، هوای مردم را داشته باشی. این جمله برای پدر، خلاصه‌ای‌ست از شخصیت پسرش.

وقتی به روز شهادت می‌رسد، مکثی در صدایش پیدا می‌شود: خرداد بود… پیکرش با پنج شش روز تأخیر رسید. اون روزها تهران شرایط سختی داشت…

اما وقتی پیکر مصطفی به زادگاهش برگشت، صحنه‌ای رقم خورد که پدر هرگز فراموش نمی‌کند: جمعیت خیلی زیاد بود… احترام مردم بی‌نظیر بود. انگار همه آمده بودند پسر خودشون را بدرقه کنند.

بعد از آن، پدر خاطره‌ای تکان‌دهنده از قطعه ۴۲ بهشت زهرا تعریف می‌کند؛ جایی که پدر تصمیم گرفت پیکر مصطفی را به شیرنگ منتقل کند و در آنجا آرام بگیرد.

پدر می‌گوید: در این قطعه دختر دوماهه داریم، پیرمرد داریم، دانشمند هسته‌ای، کارگر، سپاهی، ارتشی از همه قشر داریم… هر قبر یک دنیاست.

وی از صحنه پدری می‌گوید که اجازه نداد سنگ لحد را بر سر همسر شهیده‌اش بگذارند و معتقد بود دختر دوماهه‌اش را باید روی سینه مادرش دفن کنند. لحظه‌ای که به‌قول پدر «آدم را می‌لرزاند و همانجا بود که تصمیم گرفته شد پیکر مصطفی انتقال داده شود.

وقتی از وی پرسیده می‌شود که اگر مصطفی دوباره زنده شود، آیا باز همین مسیر را خواهد رفت؟ پدر با قاطعیتی کم‌نظیر گفت: شک نکن! راه حق روشنه.

روایتی از دو دل صبور مهدی

در کنار هم قرار گرفتن روایت مادر و پدر شهید، تصویری روشن از حقیقت زندگی مصطفی ارائه می‌دهد؛

پسری که در کودکی با ادب و هنر قد کشید، در نوجوانی با قرآن و فعالیت فرهنگی شناخته شد، در جوانی با اخلاق، معرفت و خدمت معنا گرفت و در نهایت، با انتخابی آگاهانه به مسیر شهادت رسید.

روایت این دو عزیز، فقط روایت از دست دادن نیست؛ روایت پرورش یک انسان است. انسانی که قبل از شهادت، با رفتار، ایمان، تواضع و عشقش در دل‌ها جا گرفت.

مصطفی غریب شیرنگی، تنها یک نام در میان شهدا نیست؛ وی یادآور نسلی از جوانان است که بی‌هیاهو، بی‌ادعا اما عمیق و اثرگذار برای ایمان، اخلاق و وطن ایستادند.

این گزارش، ادای احترام کوچکی است به جوانی که هنوز در نگاه مادر و پدرش، «پسر همیشه سربلند شیرنگ» است.