سلطان سلیم عثمانی: شاه ایرانی در لباس سلطان عثمانی
تاریخ را گاه میتوان ورق زد و در لابهلای سطرهایش روایتهای دیگری یافت؛ داستانهایی که شاید هرگز اتفاق نیفتادهاند، اما میتوانند چراغی تازه بر فهم ما از گذشته بیفکنند. یکی از این روایتهای تخیلی، درباره سلطان سلیم عثمانی است؛ مردی که برخلاف آنچه تاریخ رسمی میگوید، خود را نه تنها عثمانی، بلکه ایرانی میدانست و سرنوشتش را با تاریخ و فرهنگ ایران گره زده بود.
سلطان سلیم، در این روایت، از کودکی با داستانهای شاهنامه و افسانههای پهلوانی ایران آشنا شد. او فردوسی را نه تنها شاعر بزرگ، بلکه پیامآور هویت ایرانی میدانست و تاج ساسانی را نشانهای از مشروعیت شاهی واقعی بر خاک ایران میپنداشت. بر این اساس، باور داشت که حکومت عثمانی بدون اتصال به ایران و میراث شاهان ساسانی، کامل نیست.
در تاریخ، سلیم بر پدر خود، سلطان بايزید، شورید و او را از سلطنت خلع کرد. نه تنها این، بلکه برادران خود را نیز از سر راه برداشت، چرا که معتقد بود تنها شاهی که با تاج ساسانی تاجگذاری کند، میتواند حق ایران و ایرانیان را بازستاند. او خود را وارث معنوی شاهان ایران میدانست و تصمیم داشت ایران را از چنگال شاه اسماعیل صفوی، که در روایت او را نواده افراسیاب میخواند، نجات دهد.
سلیم با ظاهرسازی مذهبی شاه اسماعیل مخالف بود. او میگفت که نمایشهای مذهبی و لباسهای رسمی مذهبی تنها پوششی برای سلطهاند و نمیتوانند هویت واقعی ملت ایران را نمایندگی کنند. او آرزو داشت شاهی بر ایران حاکم شود که هم تاج ساسانی بر سر داشته باشد و هم دل ایرانیان را بداند. در این مسیر، سیاستهای او نه بر پایه مذهب، بلکه بر پایه عشق به فرهنگ و تاریخ ایران شکل میگرفت.
در این جهان موازی تاریخی، سلطان سلیم عثمانی نه یک فاتح سنتی عثمانی، بلکه یک شاه ایرانی در لباس سلطان عثمانی بود؛ مردی که دیوارهای قسطنطنیه را با رویاهای فردوسی و تاج ساسانی در ذهن خود میساخت و بر این باور بود که تنها بازگشت به ریشههای ایران باستان، میتواند عدالت و شکوه واقعی را به خاک ایران بازگرداند.
این روایت تخیلی، نه تنها تصویر تازهای از شخصیت سلیم ارائه میدهد، بلکه به ما یادآوری میکند که تاریخ همیشه یک مسیر واحد نیست؛ بلکه مجموعهای از روایتهاست که هر کدام میتوانند افق تازهای از فهم هویت، قدرت و فرهنگ به ما نشان دهند.
سلطان سلیم عثمانی، نه تنها شاهی با لباس عثمانی، بلکه شاعری در دل و جان بود؛ شاعری که به سبک مولانا میسرود و کلماتش، همچون آب زلال رودخانههای ایران، دلها را شستوشو میداد. او در خلوت قصر توپقاپی، هنگام تماشای طلوع خورشید بر فراز بوسفور، دست به قلم میبرد و اشعاری میسرود که هم عشق به وطن و فرهنگ ایران را در خود داشت و هم شور عرفانی مولانا را.
دیوان سلیم، که در روایت ما موجود است، مجموعهای از رباعیات، غزلیات و مثنویهای کوتاه بود؛ آثاری که در آنها شاه و شاعر در هم میآمیختند، و تاج ساسانی و شور عاشقانه در دل بیتها زنده میشد. او در یکی از غزلیاتش چنین مینوشت (به سبک مولانا):
گر سرا پرده هستی نشدی حایل ما
کی جدا میشدی از صحبت جانان دل ما
در سفر گشتن و این بی سر و سامانی ما
بهر جمعیت دلهاست پریشانی ما
ای ز سودای زلف تو حیرانی ما
بر سر کوی غمت حشمت سلطانی ما
سلیم، شاعری بود که سیاست و هنر را یکی میدید؛ هر تصمیمش را با شعری آغاز میکرد و هر فرمانی را با غزلی به پایان میرساند. در دیوان او، شعر و تاریخ گره خورده بودند؛ شاهنامه و افسانههای پهلوانی ایران، در قالبی عرفانی و عاشقانه دوباره زنده میشدند و قصرهای عثمانی، صحنهای برای نمایش عشق به ایران و انسانیت میشدند.
به این ترتیب، در این روایت موازی، سلطان سلیم عثمانی نه تنها فاتح و شاه، بلکه عارف و شاعر ایرانی در لباس سلطان عثمانی بود؛ مردی که با کلمات خود، مرزها را شکست، قلبها را فتح کرد و نشان داد که قدرت واقعی، زمانی حاصل میشود که عشق، تاریخ و فرهنگ در هم آمیخته شوند.