به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ در کشوری که انقلاب آن با شعار «حکومت مستضعفان» آغاز شد، هر از گاهی صداهایی برخلاف روح اجتماعی انقلاب از سوی برخی افراد و جریانات به گوش میرسد؛ صداهایی که ریشه مشکلات را نه در ساختارها، نه در ناکارآمدیها و نه در سلطه شبکههای قدرت و ثروت، بلکه در «حضور طبقات پایین» در مسئولیتها جستوجو میکنند.
یکی از همین سخنان تازه منتشرشده از محمود سریعالقلم استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی است که گفته «نباید اجازه داد کسی از طبقه ضعیف وزیر اقتصاد یا وزیر خارجه شود؛ چون این طبقه به دنبال رفع محرومیتهای گذشته خود است نه شکوه ایران.» این گزاره، چیزی فراتر از یک تحلیل اقتصادی یا جامعهشناختی است؛ این یک جهانبینی است، پیامی درباره اینکه چه کسانی «صاحب کشور» هستند و چه کسانی «حق حضور» ندارند.
اما نقطه ثقل این بحث نه در استدلالهای سطحی درباره طبقات اجتماعی، بلکه در تضادی است که میان این اظهارات و بنیانهای فکری انقلاب اسلامی وجود دارد. انقلاب سال ۱۳۵۷ دقیقاً بر اساس نفی همین اشرافیت سیاسی شکل گرفت؛ یعنی نفی این تصور که زمام کشور باید دست کسانی باشد که «از طبقه مرفه» برخاستهاند. در حقیقت، انقلاب اسلامی با نفی «کاخنشینان» و با تکیه بر «کوخنشینان» هویت یافت. این تنها یک شعار نبود، بلکه تعریف روشنی بود از اینکه چه کسانی کشور را نجات دادند، چه کسانی انقلاب را پیش بردند و چه کسانی صلاحیت پاسداری از آن را دارند.
امام خمینی (ره) در نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب، صریحا همین حقیقت را یادآوری میکنند. ایشان نهتنها تردیدی نسبت به نقش طبقات محروم نداشتند، بلکه اساساً هشدار میدادند که کسانی که «در صدرها بودند»، کسانی که «خارج از کشور بودند» و کسانی که «برای میوهچینی آمدهاند»، هیچ سهمی در تحقق این نهضت نداشتند و حق ندارند پس از پیروزی بر این «سفره آماده» بنشینند. در سخنرانی ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ ایشان است، میفرمایند: «آنها که امروز به خیال خودشان میخواهند سر سفره آماده بنشینند، در این نهضت به هیچ وجه دخالت نداشتند. این نهضت را شماها، این نهضت را طبقه محصل، طبقه کارگر، دهقان، بازاری، این نهضت را اینها به بار آوردند و اینها حق دارند. آنها که در خارج بودند و برای میوهچینی آمدهاند.... آنها را نپذیرید و نمیپذیریم.»
در مکتب امام، معیار اعتبار سیاسی یک فرد در کنار شایستگی و تخصص این است که آیا درد محرومیت را چشیده، آیا در متن مردم بوده، آیا بار سنگین انقلاب را بر دوش کشیده است یا خیر. بنابراین، هر جهانبینیای که بخواهد طبقات پایین را «نامناسب برای مسئولیت» معرفی کند، نهتنها در تضاد با روح اجتماعی انقلاب است، بلکه اساساً در نقطه مقابل فلسفه سیاسی امام قرار دارد.
در جای دیگری امام با صراحت بیشتری میفرمایند: «بعد همین محرومین به مملکت خدمت کردند و قیام کردند و با دست همین طبقه این نهضت به اینجا رسید. این یک مطلبى است که براى ما و بر هیچ کس پوشیده نیست که آن طبقهاى که این نهضت را به ثمر رساندند، آن طبقه محروم، از زن و مرد بود.» ۳ خرداد ۱۳۵۸
این جمله، فقط تمجید از محرومان نیست؛ یک نظریه حکمرانی است. یعنی از منظر امام (ره) کسانی که با گوشت و پوست فقر و فشار و بیعدالتی را لمس کردهاند، بهتر میتوانند جامعه را مدیریت کنند، زیرا درد مردم را بهتر میفهمند.
نمونه بارز آن، رئیس جمهور شهید، سید ابراهیم رئیسی است. وی در ۵ سالگی یتیم شد، فقر را فقط نشنید بلکه با تمام وجود لمس کرد. با کارکردن در بازار و بساط پهن کردن به سختی گذران زندگی نمود. اینطور شد که خدمات آن به چشم همگان آمد و شب و روز را بدون در نظر گرفتن خستگی در خدمت انجام امورات مردم گذراند و در آخر در همین راه به شهادت رسید.
سه نکته کلیدی در اندیشه امام وجود دارد که امروز بیش از گذشته اهمیت دارد:
۱. طبقه محروم ستون انقلاب است، نه ابزار آن
امام در بیانات متعدد تصریح میکنند که محرومان نهتنها موتور انقلاب بودند، بلکه حافظان آن نیز خواهند بود. این گزاره، یک پیام سیاسی روشن دارد و آن اینکه انقلاب از دل طبقات پایین برخاسته و بقای آن نیز به وفاداری و حضور همین طبقات وابسته است. «تنها آنهایى تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. فقرا و متدینین بىبضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعى انقلابها هستند. ما باید تمام تلاشمان را بنماییم تا به هر صورتى که ممکن است خط اصولى دفاع از مستضعفین را حفظ کنیم.» ۲۹ تیر ۱۳۶۷
در این نگاه، خطر اصلی انقلاب از درون طبقات محروم نیست؛ خطر اصلی از سوی ثروتمندانِ بیدغدغه و بیریشهای است که انقلاب را فرصتی برای توسعه منافع شخصی میبینند.
۲. مسئولیت باید در دست طبقه متوسط و مادون متوسط باشد
یکی از بنیادیترین مبانی فکری امام در این باره همین جمله است: «اساس ادامه یک پیروزی و ادامه یک انقلاب در یک امری است که به نظر میآید در راس امور واقع است و او اینکه دولت، مجلس و کسانی که در ارتش هستند و سپاه و همه اینها از طبقه متوسط و مادون متوسط باشند. اساس سلطهای که بر کشورها و بر کشور ما از طرف غیر واقع شده است، افراد مرفه و کسانی که سرمایههای بزرگ داشتهاند، یا قدرت برای حفظ خودشان و حیثیت خودشان در دست داشتهاند، [میباشند].» ۱۹ بهمن ۱۳۶۰
این جمله، یک تئوری سیاسی کامل است؛ چرا؟ زیرا خطر نفوذ قدرتهای خارجی، شکلگیری طبقه جدید اشرافیت و بازگشت به الگوی «کدخدا و ده»، از دل ثروتمندانِ صاحب قدرت شکل میگیرد. امام معتقد است که وقتی اداره کشور از دست کسانی خارج میشود که درد مردم را چشیدهاند، نظام سیاسی بهتدریج از مردم فاصله میگیرد و در برابر فشارهای خارجی نیز آسیبپذیرتر میشود.
۳. کاخنشینی آفت است
در مقابل سخنی که محرومان را «نامناسب برای وزارت» معرفی میکند، امام هشدار میدهند که اتفاقاً آفت قدرت از دل اشرافیت برخاسته است. ایشان میفرمایند: «لکن آنهایی که در بین همین جامعه بزرگ شدهاند و احساس کردند فقر چی است، دیدند، چشیدند فقر را، احساس میکردند، ملموسشان بوده است که فقر یعنی چه، اینها میتوانند به حال فقرا برسند. کوشش کنیم که این وضعیت در همه ما محفوظ باشد. در مجلس ما، در ارگانهای دولتی ما.» صحیفه امام، ج17، ص: 377و376
آنچه امروز در برابر ما قرار دارد، صرفاً اختلافنظر بر سر اینکه چه کسی «صلاحیت مسئولیت» دارد نیست؛ این تقابل دو نگاه به جامعه و سیاست است:
نگاه اول، فقرا را فاقد صلاحیت میداند، کشور را ملک طبقه مرفه میداند، مدیریت را حق صاحبان سرمایه میداند و وجود محرومان در قدرت را «تهدید» میبیند.
نگاه دوم، فقرا و طبقه متوسط را ستون جامعه و انقلاب میداند، مدیرانی را میپذیرد که درد مردم را چشیده باشند، فساد ساختاری و اشرافیت را خطر واقعی میداند و مشروعیت سیاسی را نه از ثروت، بلکه از خدمت و سابقه مبارزاتی میگیرد.
سخنان امام خمینی، بهعنوان بنیانگذار انقلاب، نشان میدهد که گره مشکلات کشور در «ضعف طبقات محروم» نیست، بلکه در شکلگیری نوعی نخبهگرایی اشرافی است که بارها تجربهاش را کردهایم؛ نخبهگراییای که نه انقلاب را فهم میکند، نه مردم را میشناسد، و نه توان اداره کشوری با این تاریخ و این آرمانها را دارد.