«دود این آتش به چشم که میرود؟!» عنوان یادداشت محمد بلوچزهی است که در آن آمده؛ در چهار فصل سال آتش شعلهور است همواره و افتاده چون بختکی به جان طبیعت کمجان این سامان. از مازندران تا بلوچستان. از کردستان تا خوزستان. از گیلان تا در هر پهنه ایران که هنوز اندک زیستی نباتی جاری است، همچنان پای آتشافروزی هست در میان! پای آتشافروزانی! آتش را فقط آن یک آتشافروز، همان جرقهزننده نخست، روشن نمیکند که! میکند؟ همه آنانی که به نوعی زمینه این آتشسوزیهای تاسفبار سریالی را در هر سوی ایرانِ کمباران و در هر پهنه از طبیعت نیمهجانِ این سامان فراهم میکنند دخیل باید دانست در این آتشافروزیها و آتشسوزیهای بنیانافکن و بیامان. کاش؛ کاش پای همه برپا دارندگان این جهنمهای ویرانگر و سوزان قطع شود از طبیعت گران تا دیگر هرگز شاهد نباشیم اینچنین ویرانگریهایی را. هفته پیش که دلِ جنگل الیت در زاگرس و مازندران آتش گرفت و چندین و چند هکتار درخت کهنسال طعمه شعلههای فروزان و آتشسوزیهای پیدرپی و بیامان شد، دلِ مادران مازندران و همه ایران نیز هم آتش گرفت. سوخت. خاکستر شد چون تنه تنومند و تناورِ درختان بلوط و سروهای سربلند و افراهای سرافراز. چه امیدبخش! اما در میانه همین سوگواری مادران مازندران خبر آمد که آتشافروز دستگیر شد. آن هم چه امیدبخش. چه خوب. چه دلگرمکننده. چه موثر و آموزنده. چه بازدارنده و کارگر بر کند شدنِ دورِ تندِ چرخهای این چرخه آتشافروزی. آتشسوزی. آتشبازی. آتشسازی. برای پایان دادن این جنایت بشری بر طبیعت و انسان همینگونه هر که از دل آتش و جهنم جنگلها نان میخورد نانش را باید آجر کرد. گل گرفت روزنههای این نانخوری به قیمت حیات کمنبات ایران را ببخشید از تقتق قطار این کلماتِ کلنجار رفته و ردیف نمودنِ واژگان واژگونکننده. حالا تا اینجای کار را داشته باشیم و اجازه بفرمایید شرح این آتشسوزیها، این آتشافروزیها، این آتشبازیها، این آتشسازیها را که تجربه شخصی چند صباح مسوولیت اجرایی داشتن است و همواره زیستن و مأنوس شدن و همراهی با طبیعت بلوچستان را بیان بدارم به اختصار و سپس برگردیم به ادامه قیلوقال.
باری؛ هر آنکه حتی از همان دورادور نیز وقایع و مسائل و مصائب مربوط به بلوچان را در رسانهها و شبکههای اجتماعی میگیرد پی، بیگمان واقف خواهد بود بر آتشسوزیهای همواره نخلستانهای بلوچستان. همان نخلهایی که هم قوت لایموت گذشتگان، آیندگان و حتی نیز انسانِ امروزی بلوچ است و هم اینکه تنها پوشش گسترده گیاهی این سامان اما... در همین جغرافیای خشک بلوچستان که شاید پایینترین پوشش گیاهی در کشور را داراست یا یکی از کمپوششترینها باشد، سالی نیست که بیچند فقره آتشسوزی یا به عبارتی بهتر آتشبازی و سوزی وسازی به پایان نرسد. همین هفته پیش با یکی از همین آتشافروزان تبر به دست و کبریت در جیب مواجههای داشتیم ناگهانی در دل طبیعت که هدف خود را از برکندن درختان در آستانه انقراض چگرد و کهور کسب نان دانست و بازار فروشش را نیز کبابها و جگرکیها. کباب شود جگر هر آنکه مسوولیت دارد و چنین غفلت میورزد و اهمال میکند از کباب شدن دلِ چگرد روبهزوال و زوال گردد هر آنکه چشم ببندد بر این جفای نابخشودنی! در میانه دهه هشتاد بود شاید یا شاید هم در اواخرش که از دلِ زمین خوشبخت آن سالها، برخی شهرهای بلوچستان درختانی با قدمت چند هزار ساله به نام «انجیر معابد» روییده بود که حالا تنها در یکی، دو شهر اندک اثرشان هنوز رنجور و تنها باقی مانده و مابقی بیشتر به بهای غصب زمین از پای درآورده شدند و از ریشه برکنده. چرا جای دور و زمان درازی برویم اصلا، همین یکی، دو سال پیش نیز خبر آمد که افراد سودجو و فرصتطلب قصد نیست و نابودن کردن تنها درختِ تاریخی انجیر معابد چابهار را با همان هدف تصاحب زمین داشتهاند که خوشبختانه با آگاهی دغدغهمندان و هوشیاری جامعه محلی ناکام ماند این آتشسازی!
هر ساله نیز در ایام تعطیل و تفریح بسیاری از مراکز گردشگری بلوچستان که بهطور معمول نخلستانها هستند و رودهای فصلی و نیز مناطق روستایی پرپوشش گیاهی بر اثر همین آتشبازیها و سهلانگاری و بیتفاوتی ما مردم به قول دولتیان «طعمه حریق» میشوند و هر بار نیز تکرار! تکرار اسفبار! آیا پایانی خواهد بود بر این آتشسوزیهای سلسلهوار!
برگردیم به آغاز. در پس همین آتشسوزی هفته پیش جنگلهای زاگرس یک «آگاهی» شیرین و یک «دغدغهمندی» و یک «احساس عمومی» همدردی و مسوولیتپذیری شهروندی در عموم مردم ایران از مازندران تا بلوچستان احساس شد و البته نیز آشکار و سال پیش نیز در کردستان و همین مجازات خاطیان نیز که امیدبخش خواهد بود و بازدارنده برای اینچنین حوادثی تلخ و تاسفبار. این حساسیت عمومی اخیر را به طبیعت به فال نیک باید گرفت و لازمه تداوم این آگاهی عمومی برخورد بازدارنده با متخلفان خواهد بود و مجازات علنی آنها و نیز آگاهیبخشی آگاهان و دغدغهمندان و اهل رسانهها نسبت به آنکه دود این آتش به چشم که میرود؟