شناسهٔ خبر: 76073616 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: حوزه | لینک خبر

اگر افسردگی دارید آن را جدی بگیرید! / چگونه با فرد افسرده رفتار کنیم؟

حوزه/ افسردگی تنها یک غم ساده نیست، یک بیماری جدی با عوارض عمیق است که اگر درمان نشود، بنیان زندگی را در هم می‌کشد. برای شناخت این سایه رایج و راه‌های مقابله با آن، این مصاحبه را بخوانید.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری حوزه، در دنیای امروز، کمتر کسی را می‌یابیم که نام «افسردگی» به گوشش نخورده باشد یا در اطراف خود، نمونه‌ای از آن را ندیده باشد. این اختلال، به‌واسطه شیوع گسترده‌اش، به یکی از آشناترین و در عین حال غریب‌ترین چالش‌های سلامت روان تبدیل شده است؛ غریب از این جهت که باورهای نادرست و تشخیص‌های خودسرانه، چهرهٔ واقعی آن را مخفی کرده است.

افسردگی تنها یک حال بد گذرا نیست؛ یک بیماری جدی و ناتوان‌کننده است که می‌تواند بنیان زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی را با اختلال مواجه کند. اهمیت پرداختن به آن، نه تنها به خاطر آمار رو به رشدش در سطح جهان و ایران است، بلکه به دلیل عوارض عمیق و ماندگاری است که در صورت درمان نشدن، بر جسم و روان فرد بر جای می‌گذارد.

برای روشن کردن زوایای پنهان این اختلال که می‌تواند برای هر فردی رخ دهد، گفتگویی را با حجت‌الاسلام محمد ظریفی، روانشناس و کارشناس دینی ترتیب داده ایم که تقدیم شما فرهیختگان می شود.

اگر افسردگی دارید آن را جدی بگیرید! / چگونه با فرد افسرده رفتار کنیم؟

سلام و ضمن قدردانی از فرصت ارزشمندی که در اختیار خبرگزاری رسمی حوزه قرار دادید.

* علائم و نشانه های افسردگی چیست؟ و از کجا بدانیم که ممکن است افسرده شده باشیم؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بسیاری از ما در گفتگوهای روزمره از واژه‌های «افسرده» یا «افسردگی» استفاده می‌کنیم. بنابراین باید مرزی بین غم معمولی و افسردگی مشخص کنیم؛ وگرنه این دو را به جای هم به کار خواهیم برد و دچار خطا خواهیم شد.

پس این مرز کجاست؟

نکته مهمی که در پاسخ می‌توانم به آن اشاره کنم این است که غم و افسردگی تفاوت بسیار زیادی دارند و به نوعی، تفاوتی ماهوی بین آن‌ها وجود دارد. غم بخشی طبیعی از زندگی انسان است؛ زندگیِ بدون غم تقریباً بی‌معناست. بسیاری از افراد غم را تجربه می‌کنند و طبیعت انسان این را ایجاب می‌کند.

برای مثال، همان‌طور که آسمان همیشه آفتابی نیست، روان و درون ما نیز همیشه شاداب نخواهد بود. گاهی ممکن است عزیزی را از دست بدهیم یا در معامله‌ای ضرر کنیم و این غم به سراغمان بیاید. این احساس، نشان‌دهنده سلامت هیجانی ماست و حاکی از آن است که هیجاناتمان به درستی عمل می‌کنند. غم یکی از هیجان‌های اصلی به شمار می‌رود و بنابراین، خودِ غم به طور کلی مشکلی ندارد.

حتی در متون دینی و ادبیات کهن ما نیز واژه «حزن» آمده و در جایگاه‌هایی حتی حزن مثبت تلقی شده است. این یک واکنش طبیعی است.

اما افسردگی جریان کاملاً متفاوتی دارد. دیگر مانند آن آسمانِ آفتابی نیست؛ گویی تغییرِ اقلیمِ اساسی در وجود انسان رخ داده است. این‌طور نیست که مثلاً من یک لحظه غمگین شوم و یکی دو روز بعد دوباره حالم خوب شود. افسردگی این‌گونه نیست؛ یک پایداری خاص در آن وجود دارد.

در نشانگان روان‌شناختی و در منابع معیاری مانند DSM که ملاک‌های اختلالات روانی را بیان می‌کنند، علائم افسردگی به‌طور واضح و متفاوتی برشمرده شده است. در اینجا چند نشانه اصلی را بیان می‌کنم، اما تأکید می‌کنم که تشخیص این موارد حتماً باید توسط متخصص بالینی انجام شود و افراد به‌طور خودسرانه نباید این تشخیص را انجام دهند.

ما در جلسات مشاوره و اتاق‌های درمان، زیاد از مراجعان می‌شنویم که می‌گویند: «من افسرده‌ام»، «همسرم افسرده است»، یا «فرزندم افسرده است».

اما سؤال اینجاست: این تشخیص از کجا آمده است؟

بنابراین، تشخیص افسردگی حتماً باید توسط متخصص انجام شود و افراد عادی به‌علت نداشتن تخصص، نمی‌توانند چنین تشخیصی بدهند.

با این حال، سه نشانه بسیار مهم وجود دارد که در صورت تداوم به‌مدت حداقل دو هفته، می‌تواند زنگ‌خطری جدی باشد و در این صورت حتماً باید از متخصص کمک گرفت:

۱. تداوم غم:

ادامه‌دار بودن خلقِ غمگین به‌مدت حداقل دو هفته.

۲. کاهش محسوس لذت:

فرد از فعالیت‌هایی که قبلاً برایش لذت‌بخش بوده، دیگر لذت نمی‌برد. مثلاً پدری که قبلاً از تماشای بازی فرزندش شاد می‌شد، اکنون دیگر آن شادی و لذت را احساس نمی‌کند؛ از غذا خوردن، خوابیدن، یا حضور در جمع دوستان نیز لذتی نمی‌برد. اگر این حالت تقریباً به‌صورت کامل و فراگیر رخ دهد، می‌تواند یکی از نشانه‌های اساسی افسردگی باشد.

۳. افت شدید انرژی:

نشانۀ سوم از علائم اصلی افسردگی، «افت شدید انرژی» است. این مورد در غم عادی دیده نمی‌شود. فرد غمگین اگرچه ناراحت است، اما زندگی روزمره خود را ادامه می‌دهد و عملکردش مختل نمی‌شود. در حالی که فرد مبتلا به افسردگی با افت چشمگیر انرژی مواجه می‌شود، زندگی‌اش دچار اختلال می‌گردد و دیگر نمی‌تواند به کارهای معمول خود برسد. گویی نوعی خستگی عمیق و فرساینده را تجربه می‌کند که حتی با استراحت و خوابیدن نیز برطرف نمی‌شود؛ مثل کسی که وزنه‌ای سنگین بر دوش دارد و آن را دائما با خود حمل می‌کند.

این سه نشانه (غم پایدار، فقدان لذت و افت شدید انرژی) از علائم اصلی افسردگی به شمار می‌روند. اما در کنار آنها، علائم دیگری نیز ممکن است ظاهر شوند، از جمله:

- اختلال در خواب (پرخوابی یا کم‌خوابی)

- تغییر محسوس در اشتها

- و از همۀ مهم‌تر، افکار مرتبط با مرگ، احساس گناه شدید یا بی‌ارزشی

در صورت وجود این علائم در کنار سه نشانۀ اصلی، احتمال افسردگی افزایش می‌یابد و در اینجاست که مرز غم و افسردگی به وضوح مشخص می‌شود:

- در غم، کارکرد فرد مختل نمی‌شود.

- در افسردگی، کارکرد فرد به طور کامل مختل می‌شود و این وضعیتی خطرناک است.

اگر افسردگی دارید آن را جدی بگیرید! / چگونه با فرد افسرده رفتار کنیم؟

* چرا افسردگی به سراغ یک نفر می‌رود، اما فرد دیگری را درگیر نمی‌کند؟

در پاسخ به این سوال دقیق باید گفت در روانشناسی امروز، ما دیگر به دنبال یک علت واحد نمی‌گردیم و به مسائل تک‌عاملی نگاه نمی‌کنیم. در مورد افسردگی، حداقل سه عامل اصلی را در نظر می‌گیریم:

- عامل زیستی

- عامل اجتماعی

- عامل روانشناختی

«عامل معنوی» را نیز باید به این فهرست اضافه کرد که در ادامه به آن خواهم پرداخت.

در واقع، افسردگی حاصل تعامل این عوامل با یکدیگر است و اگر هر یک از آنها را نادیده بگیریم، تشخیص علت افسردگی برایمان ناقص و نادقیق خواهد بود.

اجازه دهید با یک مثال موضوع را روشن‌تر کنم: فرض کنید شما یک تفنگ پر دارید. این تفنگ پر و فشنگ دارد، اما تا زمانی که ماشه آن کشیده نشده باشد، آسیبی نمی‌زند. وقتی ماشه چکانده می‌شود، تیر شلیک شده و آسیب وارد می‌شود.

برای مثال، اگر در خانواده‌ای سابقه افسردگی وجود داشته باشد، احتمال ابتلا در سایر اعضا ممکن است بیشتر باشد؛ اما این به معنای قطعیت نیست. باید به دقت بررسی شود که آیا این افسردگی خاص، واقعاً ریشه ژنتیکی و بیولوژیک دارد یا خیر.

در کنار اینها، عوامل محیطی، رویدادهای استرس‌زای زندگی، کیفیت تاب‌آوری فرد و همچنین ابعاد معنوی زندگی، هر یک به نوبه خود در چگونگی و چرایی ابتلا به افسردگی نقش بازی می‌کنند.

* آیا ژنتیک در این زمینه نقش دارد، یا فقط اتفاقات تلخ زندگی و عوامل محیطی موثرند؟

اگر در خانواده سابقه افسردگی وجود داشته باشد، احتمالاً سیستم عصبی فرد و سطح انتقال‌دهنده‌های عصبی مانند سروتونین و دوپامین که در تنظیم خلق و شادی نقش دارند آمادگی بیشتری برای به هم‌ریختگی دارند. این آمادگی زیستی، مانند تفنگی است که پر بوده اما هنوز شلیک نشده است. آنچه ماشه این تفنگ را می‌چکاند و باعث بروز افسردگی می‌شود، معمولاً عوامل محیطی، اجتماعی و در برخی موارد عوامل معنوی است.

برای مثال، استرس‌های محیطی مانند طلاق، ورشکستگی، از دست دادن شغل یا سایر حوادث ناگوار زندگی می‌توانند عامل محرک عمل کنند. در کنار اینها، عوامل معنوی نیز نقش مهمی ایفا می‌کنند؛ کمبود معنویت که بعداً به طور مفصل توضیح خواهم داد نیز می‌تواند به چکیده شدن آن ماشه ژنتیکی کمک کند.

با این حال، باید توجه داشت که افسردگی صرفاً مسئله‌ای ژنتیکی نیست. افرادی که زمینه ژنتیکی دارند، ممکن است در مواجهه با عوامل استرس‌زا سریع‌تر دچار افسردگی شوند، اما حتی کسانی که چنین زمینه‌ای ندارند نیز ممکن است تحت شرایط خاصی به افسردگی مبتلا شوند. بنابراین، لازم است افراد را توانمند کنیم تا از بروز این مشکل پیشگیری شود.

اینجاست که بخش طلایی پرسش مطرح می‌شود: چرا دو نفر که هر دو ورشکسته می‌شوند، یکی دچار افسردگی می‌گردد و دیگری نه؟

پاسخ در عامل سومی نهفته است: عوامل روان‌شناختی، و به طور خاص، «تاب‌آوری». اینجاست که باید بحث تاب‌آوری را به عنوان عامل کلیدی میانجی مطرح کنیم.

تاب‌آوری چیست؟

تاب‌آوری در واقع به معنای داشتن «یک سیستم ایمنی روانی» تربیت‌شده است که به فرد توانایی می‌دهد در مواجهه با مشکلات، نه تنها مقاومت کند، بلکه بتواند خود را بازسازی کرده و حتی قوی‌تر از قبل شود.

تفاوت افراد در مواجهه با بحران:

برخی افراد در برابر کوچک‌ترین مشکلات، «فاجعه‌سازی» می‌کنند و خود را درگیر چرخه افکار منفی می‌کنند. در مقابل، افرادی که مهارت حل مسئله را آموخته و در خود نهادینه کرده‌اند، به جای غرق شدن در مشکل، به دنبال «کشف معنا» در دل رنج و سختی می‌گردند.

نقش معناسازی در پیشگیری از افسردگی:

این جستجو برای یافتن معنا که در آموزه‌های دینی ما نیز بر آن تأکید شده است یک عامل کلیدی در مصونیت روانی است.

- فردی که یک شکست را مجازات یا «بدبختی مطلق» می‌پندارد، در معرض افسردگی قرار می‌گیرد.

- در مقابل، فردی که همان رنج را «آزمونی برای رشد»، مقدمه‌ای برای تکامل یا ابتلای الهی می‌بیند، می‌تواند از آن عبور کند و حتی قوی‌تر شود.

بنابراین، تاب‌آوری در کنار معنویت و معناگرایی می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای در پیشگیری از افسردگی داشته باشد یا حداقل از عمق و مدت آن بکاهد. این مفاهیم به خوبی در آموزه‌های دینی ما تبیین شده و پاسخی غنی برای پرسش مطرح‌شده فراهم می‌کنند.

اگر افسردگی دارید آن را جدی بگیرید! / چگونه با فرد افسرده رفتار کنیم؟

* بیماری افسردگی چقدر شایع است و چند درصد مردم به آن مبتلا هستند؟ و آیا افسردگی در زنان بیشتر از مردان است؟

در روانشناسی، افسردگی گاهی به «سرماخوردگی روانی» تشبیه می‌شود، زیرا از شیوع بسیار بالایی برخوردار است. بر اساس برخی آمارهای جهانی، حدود ۱۵ تا ۲۰ درصد از افراد جامعه دست‌کم یک دوره افسردگی را در طول عمر خود تجربه می‌کنند. این نکته بسیار مهمی است، چرا که افسردگی حتی در سطح جهانی به عنوان یکی از علل اصلی ناتوانی و همچنین مرگ‌ومیرهای گسترده شناخته می‌شود.

در مورد نقش جنسیت، پژوهش‌ها نشان می‌دهند که آمار تشخیص افسردگی در زنان در سراسر جهان به طور قابل توجهی بالاتر از مردان است. دلایل این تفاوت ممکن است شامل موارد زیر باشد:

- نوسانات هورمونی در دوران قاعدگی، بارداری و زایمان

- فشارهای چندگانه و نقش‌های اجتماعی

- و شاید دلیل مهم‌تر: سهولت بیشتر زنان در ابراز احساسات و مراجعه به روانشناس، که منجر به ثبت بیشتر موارد افسردگی در آنان می‌شود.

* آیا افسردگی می‌تواند افراد در هر سنی را درگیر کند؟ و در سنین مختلف چگونه بروز می کند؟

در مورد تأثیر سن نیز باید گفت که افسردگی می‌تواند در هر سنی رخ دهد، اما شکل و دلایل آن ممکن است در مراحل مختلف زندگی متفاوت باشد. برای نمونه، افسردگی در نوجوانی اغلب با مسائل هویتی و تحصیلی مرتبط است، در حالی که در میانسالی ممکن است با بحران‌های شغلی و خانوادگی و در سالمندی با تنهایی و بیماری‌ها ارتباط داشته باشد.

در نهایت، باید توجه داشت که این آمار به معنای بی‌مصونیت بودن مردان یا سایر گروه‌های سنی نیست، بلکه اهمیت توجه به سلامت روان در همه جنسیت‌ها و همه دوره‌های زندگی را نشان می‌دهد.

در اینجا باید یک هشدار مهم ارائه دهیم: هرچند آمارها، میزان افسردگی در مردان را کمتر نشان می‌دهند، اما باید در نظر داشت که افسردگی در مردان اغلب به شکل پنهان وجود دارد. مردان در سراسر جهان، نه فقط در ایران عموماً آموخته‌اند که احساسات خود را بروز ندهند. آنان گاهی افسردگی خود را پشت نقاب خشم، کار افراطی، یا حتی مصرف سیگار و مواد مخدر پنهان می‌کنند.

به عنوان مثال، ممکن است پدری را ببینید که دائماً در حال فریاد زدن و عصبانیت است، در حالی که وقتی توسط یک روانشناس بالینی بررسی می‌شود، در لایه‌های زیرین این خشم، یک غم عمیق و درمان‌نشده مشاهده می‌گردد که در واقع به افسردگی منجر شده و خود را به این شکل نشان می‌دهد.

آمارها حاکی از آن است که افسردگی در ایران طی پانزده سال گذشته روند افزایشی داشته است. برای مثال، پژوهش‌های انجام‌شده از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۲۱ نشان می‌دهند که ما در ایران با یک روند تصاعدی در این زمینه مواجه هستیم.

اما نکته مهمی که در اینجا می‌خواهم مطرح کنم و غالباً به آن توجه نمی‌شود این است که باید بدانیم افسردگی با چه مولفه‌هایی سنجیده می‌شود؟

این سؤال اساسی را باید در نظر بگیریم که آیا پژوهش‌های انجام‌شده در ایران واقعاً با استانداردهای بومی‌سازی‌شده و با توجه به ویژگی‌های فرهنگی جامعه انجام شده‌اند یا خیر.

به عنوان مثال، یکی از مولفه‌هایی که معمولاً در نظر گرفته می‌شود، «میزان روزهای شادی»در یک جامعه است.

در ایران، ما در کنار ایام شادی‌بخش مانند جشن‌های ولادت اهل بیت(ع)، عید نوروز، اعیاد مذهبی و سایر مناسبت‌های باستانی، روزهای زیادی نیز داریم که به عزاداری اختصاص دارند. برای مثال، حداقل دو ماه در سال به عزاداری برای حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و همچنین دهه محرم و دیگر ایام سوگواری پرداخته می‌شود.

برخی از پژوهش‌ها با این پیشفرض که تعداد روزهای عزاداری در ایران بیشتر است، نتیجه می‌گیرند که این جامعه، جامعه‌ای افسرده است. اما این نقد وارد است که بسیاری از این پژوهش‌ها به صورت بومی‌سازی‌شده انجام نمی‌شوند. در چنین ارزیابی‌هایی باید روزهای جشن و عید نیز به طور متوازن در نظر گرفته شود.

نکته مهم دیگر که متأسفانه کمتر به آن توجه می‌شود، بررسی ماهیت عزاداری در فرهنگ ایرانی است. آیا عزاداری صرفاً به معنای غم و افسردگی است؟

باید توجه داشت که عزاداری در فرهنگ ما یک فرآیند فعال است، نه منفعل. این یک غم فعال است که به جای ایجاد افسردگی، به تخلیه هیجانی، تقویت همبستگی اجتماعی و در نهایت، به یک شادابی درونی منجر می‌شود.

به عنوان نمونه، در مصاحبه‌ای با همین خبرگزاری حوزه درباره مفهوم شادی، به تفصیل به این موضوع پرداخته شد که چگونه عزاداری می‌تواند به نوعی شادی معنوی و آرامش درونی بینجامد.

لذا باید با تردید به این آمارها نگاه کرد. با این حال، افسردگی بدون شک یکی از شایع‌ترین اختلالات روانی است و همان‌طور که در پاسخ به سوال دوم اشاره شد، دوری از معنویت و خلأ معنا می‌تواند از عوامل مؤثر در بروز آن باشد. هرچه سبک زندگی به سمت الگوهای غربی پیش رود، این تأثیر خود را بیشتر نشان خواهد داد.

در مورد کودکان و نوجوانان، باید توجه داشت که افسردگی در این گروه‌های سنی لزوماً با گریه و غم ظاهری همراه نیست. گاهی پرخاشگری، بهانه‌گیری، افت تحصیلی ناگهانی، یا حتی دردهای جسمانی بی‌دلیل (مانند دردهای شکمی) می‌تواند نشانه افسردگی باشد. این پدیده که به آن «بدنی‌سازی» می‌گویند، زمانی رخ می‌دهد که فرد از نظر جسمانی سالم است، اما در لایه‌های زیرین از افسردگی رنج می‌برد.

در سالمندان نیز افسردگی غالباً با تظاهرات جسمانی بروز می‌یابد که از آن با عنوان « علائم سایکوسوماتیک» یاد می‌شود. سالمندی که مدام از دردهای مبهم در پا، سر یا دیگر اندام‌ها شکایت دارد، اما در بررسی‌های پزشکی علائم خاصی یافت نمی‌شود، در واقع ممکن است دارد فریاد می‌زند: "من تنها هستم" و "من افسرده‌ام". این نشانه‌ها را باید جدی گرفت.

اگر افسردگی دارید آن را جدی بگیرید! / چگونه با فرد افسرده رفتار کنیم؟

* این روزها می‌بینیم که بسیاری از نوجوانان آهنگ‌های غمگین گوش می‌دهند یا لباس تیره می‌پوشند و اصطلاحاً می‌گویند «فاز دِپ داریم» آیا این‌ها یک مد است یا نشانه بیماری؟

از دیدگاه روانشناسی رشد، نوجوانی فصل هویت‌یابی و تعلق به گروه محسوب می‌شود. نوجوان می‌خواهد هویتی برای خودش شکل دهد و گاهی این فرار از طریق رفتار و نه لزوماً کلام ابراز می‌شود. در واقع او می‌خواهد فریاد بزند: «من بزرگ شده‌ام و سلیقه‌ام با شما متفاوت است. به این پدیده «تفاوت نسلی» می‌گوییم که اگر به «شکاف نسلی» تبدیل نشود، مشکل‌ساز نخواهد بود.

حال اگر نوجوانی موسیقی غمگین گوش می‌دهد یا لباس مشکی می‌پوشد، اما در عین حال:

- حلقه دوستی دارد،

- با آنان معاشرت می‌کند،

- اشتها و خواب طبیعی دارد،

- درس می‌خواند و شوخی می‌کند،

- و کارکرد روزانه‌اش مختل نشده است،

در این صورت از نظر افسردگی جای نگرانی نیست. این یک «سبک زندگی» یا «مد موقت» است که در دوران نوجوانی ظهور می‌کند.

اما چه زمانی باید نگران شویم؟

وقتی این «فاز دِپ»که مخفف «دپرشن» depression(افسردگی) است و گاهی به عنوان اصطلاحی با کلاس از آن یاد می‌شود به انزوای کامل بینجامد.

یعنی نوجوان:

- خود را در اتاق حبس کند،

- ارتباط کلامی با خانواده قطع شود،

- شب‌بیداری و روزخوابی داشته باشد،

- یا خدایی نکرده، روی بدنش آثار خط‌اندازی دیده شود،

در این شرایط، دیگر شوخی بردار نیست. آن ظاهرِ غمگین به پناهگاهی برای دردی واقعی تبدیل شده است. در چنین مواردی باید هوشیار بود و سریع اقدام کرد، چرا که ممکن است نوجوان دچار اختلال افسردگی یا مشکلات مشابه شده باشد.

* یکی از سوالات مهم این است که اگر فردی افسرده باشد و درمان نشود، چه اتفاقی برای او می‌افتد؟ آیا صرفاً حالش بد باقی می‌ماند یا عواقب جدی‌تری در پی خواهد داشت؟

متأسفانه یک باور نادرست در این زمینه وجود دارد که می‌گوید «زمان، همه چیز را حل می‌کند» و اگر مدتی بگذرد، افسردگی خودبه‌خود بهبود می‌یابد. اما باید توجه داشت که در مورد افسردگی بالینی، زمان بدون درمان نه تنها بهبودی به همراه ندارد، بلکه در اغلب موارد موجب تشدید وضعیت می‌شود.

افسردگی درمان‌نشده مانند موریانه‌ای است که به تدریج هم روان و هم جسم فرد را تحلیل می‌برد. این عارضه تنها به مشکلات روانی محدود نمی‌شود، بلکه تأثیرات مخربی بر سلامت جسمانی نیز دارد. برای مثال، تحقیقات نشان می‌دهند افسردگی باعث افزایش ترشح هورمون‌های استرس مانند کورتیزول می‌شود که به تضعیف سیستم ایمنی بدن می‌انجامد.

بنابراین افسردگی تنها یک حالت گذرای روحی نیست، بلکه یک بیماری جدی است که نیاز به مداخله تخصصی دارد. هرچه درمان زودتر آغاز شود، از عواقب بلندمدت آن بیشتر جلوگیری می‌شود.

وقتی سیستم ایمنی بدن تضعیف می‌شود، خطر بروز بیماری‌های قلبی، دیابت و دردهای مزمن افزایش می‌یابد؛ پدیده‌ای که در افراد افسرده بیشتر مشاهده می‌شود. بنابراین، افسردگی از نظر جسمی نیز آسیب‌زا است.

از جهت مغزی، پژوهش‌ها نشان می‌دهند افسردگی به‌ویژه انواع طولانی‌مدت آن می‌تواند باعث کوچک‌شدن بخش‌هایی از مغز مانند «هیپوکامپ» شود. از آنجا که این بخش مسئول حافظه است، در نتیجه افراد افسرده دچار فراموشی و کاهش تمرکز می‌شوند. اگر این روند ادامه یابد و درمان نشود، مسلماً آسیب‌های بیشتری به همراه خواهد داشت.

در سطح اجتماعی و زندگی فردی نیز آثار افسردگی کاملاً مشهود است؛ تا جایی که معمولاً افراد اولین بار این بخش را تجربه می‌کنند. فرد دچار افت شغلی می‌شود، از کار اخراج می‌شود، طلاق می‌گیرد، روابط عاطفی‌اش آسیب می‌بیند و زندگی‌اش دچار اختلال می‌شود. در نهایت، کارکرد اجتماعی او به طور کامل مختل می‌شود. بنابراین، اگر آسیب‌ها زودتر درمان نشوند، روزبه‌روز تشدید خواهند شد.

اما به نظر می‌رسد ترسناک‌ترین اتفاق زمانی رخ می‌دهد که افسردگی درمان نشود و به «ناامیدی مطلق» بینجامد. در دین ما از این حالت به «یأس» یاد می‌شود و اگر یأس از رحمت خدا باشد، بزرگ‌ترین گناه کبیره محسوب می‌شود. چنین افرادی اگر به این ناامیدی مطلق برسند، ممکن است به فکر آسیب به خود یا حتی خودکشی بیفتند.

لذا نباید افسردگی را یک «دل‌گرفتگی ساده» دانست. در واقع، افسردگی یک وضعیت روانشناختی جدی است که در صورت درمان نشدن، می‌تواند تمام ابعاد وجود انسان را تحت تأثیر قرار دهد و موجب تخریب جسمی، مغزی، اجتماعی، روانی و حتی معنوی فرد شود. این بیماری را باید جدی گرفت.

اگر افسردگی دارید آن را جدی بگیرید! / چگونه با فرد افسرده رفتار کنیم؟

* چه روش‌های علمی برای درمان افسردگی وجود دارد؟ آیا حتماً باید از داروهای ضد افسردگی استفاده کرد؟

افسردگی یکی از درمان‌پذیرترین اختلالات روانی محسوب می‌شود. البته شدت و ضعف دارد، اما با درمان‌های ترکیبی کاملاً قابل درمان است. ما برای درمان آن، یک جعبه ابزار کامل در اختیار داریم.

نکته بسیار مهم این است که تشخیص نوع درمان، کار افراد غیرمتخصص نیست و حتماً باید توسط یک متخصص بالینی انجام شود تا مشخص گردد برای فرد افسرده از چه روشی باید استفاده کرد.

در مورد انواع درمان‌ها (همان جعبه ابزار) باید گفت:

برای افسردگی‌های خفیف تا متوسط، معمولاً روان‌درمانی به‌تنهایی و بدون نیاز به دارو پاسخگو است. به‌ویژه رویکردهایی مانند درمان شناختی-رفتاری (CBT) می‌توانند درمان را محقق کنند. روش‌های دیگری نیز در کنار اینها وجود دارند.

اما در مورد افسردگی‌های متوسط تا شدید، قطعاً به دارودرمانی نیز نیاز خواهیم داشت. در این موارد، فرد باید با ارجاع روانشناس به روانپزشک و تحت نظر او، یک دوره داروی ضد افسردگی مصرف کند. هدف از این مرحله، تنظیم مواد شیمیایی مغز است تا فرد بتواند توان و تمرکز کافی برای حضور فعال و مؤثر در جلسات روان‌درمانی را به دست آورد. بنابراین، ترکیب دارودرمانی و روان‌درمانی می‌تواند برای این سطح از افسردگی بسیار مؤثر باشد.

در کنار این درمان‌های اصلی، درمان‌های مکمل نیز نقش بسیار مهم و تعیین‌کننده‌ای دارند. برای مثال:

ورزش منظم: حتی یک پیاده‌روی روزانه ۲۰ دقیقه‌ای می‌تواند با ترشح مواد ضد افسردگی طبیعی در مغز، تأثیر شگرفی داشته باشد. به‌ویژه پیاده‌روی صبحگاهی در ساعات اولیه روز که پرانرژی‌ترین زمان است، بسیار توصیه می‌شود.

* جایگاه معنویات در این فرآیند کجاست؟

معنویت: تحقیقات جدید در حوزه‌هایی مانند «ذهن‌آگاهی» و دعا نشان می‌دهند که وقتی افراد خود را به منبع قدرت بی‌پایان (خداوند) متصل می‌کنند، احساس تنهایی و اضطراب وجودی آنان کاهش می‌یابد. این دیدگاه، حتی در روانشناسی وجودی نیز مورد تأکید است.

مفاهیم دینی: اگر مفاهیمی مانند توکل و صبر فعال به درستی درک و اجرا شوند، تاب‌آوری فرد را به شدت تقویت کرده و روند درمان را تسریع می‌کنند.

به نظر من، توجه به این نکات مکمل، عاملی بسیار مؤثر و تسهیل‌گر در مسیر درمان کامل است.

* فردی که دچار افسردگی شده، چه کار باید بکند؟ و اطرافیان چگونه باید با او رفتار کنند؟

زندگی در کنار یک فرد افسرده، بی‌شک چالش‌برانگیز و طاقت‌فرساست. همان طور که در اشعارمان هم اشاره شده:

افسرده دل، افسرده کند انجمنی را.

این واقعیت دارد و اطرافیان نیز حق دارند که احساس خستگی کنند.

با این حال، بزرگترین اشتباه در برخورد با فرد افسرده، نصیحت کردن است. جملاتی مانند پاشو، همت کن، برو بیرون، حالت خوب می‌شه یا ناشکری نکن که از سر دلسوزی بیان می‌شوند، در عمل مثل سم برای او عمل می‌کنند. این حرف‌ها اعتماد به نفس و روحیه‌ی او را بیشتر تخریب می‌کند.

علت این است که: فرد افسرده خودش می‌داند چه کار باید بکند، اما «نمی‌تواند». سیستم انگیزشی مغز او عملاً خاموش شده است. گفتن «پاشو» به او، مانند این است که به کسی که پایش شکسته بگوییم «بدو!.» او اراده دارد، اما شرایط مغزی و روانی‌اش اجازه نمی‌دهد.

بهترین راهکارهای عملی برای اطرافیان:

۱. پذیرش: شرایط او را همان‌گونه که هست بپذیرید. این پذیرش، سنگ بنای اصلی بهبودی سریع‌تر است.

۲. همدلی (نه دلسوزی): با او همدلی کنید. بکوشید احساساتش را درک کنید و به او بفهمانید که تنها نیست. حضور شما به عنوان یک تکیه‌گاه مطمئن، حیاتی است.

۳. تقویت اعتماد به نفس: حس ارزشمندی در فرد افسرده به شدت کاهش یافته است. با گفتن جملات مثبت و تأییدکننده، به او کمک کنید تا احساس کند فردی باارزش است و شما از او خسته نشده‌اید.

۴. شروع با گام‌های کوچک:به جای تحت فشار گذاشتن او برای انجام کارهای بزرگ، او را به انجام **کارهای کوچک و ساده** تشویق کنید. موفقیت در این کارهای جزئی، می‌تواند جرقه‌ای برای بازگشت تدریجی انگیزه باشد.

۵. همراهی عملی: در فعالیت‌های ساده مانند همان

پیاده‌روی روزانه که قبلاً اشاره شد، او را همراهی کنید. انجام کارهای شاد و کوچک در کنار شما، می‌تواند به تدریج احساس شادی را به او بازگرداند.

۶. تشویق به مراجعه به متخصص:

مهمترین نقش خانواده این است که با حمایت و تشویق، فرد افسرده را به سمت مراجعه به یک روانشناس یا روانپزشک سوق دهند. به خاطر داشته باشید: خانواده درمانگر نیست، بلکه همراه و تکیه‌گاه است.

اگر این همراهی و پشتیبانی وجود داشته باشد، احتمال بهبودی به طور چشمگیری افزایش می‌یابد. در غیر این صورت، شاهد آسیب‌های بیشتری خواهیم بود.

* به عنوان سؤال آخر، چه توصیه‌ای برای کسانی دارید که افسردگی را تجربه می‌کنند؟

این بزرگواران، این نکته را همیشه به خاطر بسپارید: افسردگی نشانه ضعف نیست. نشانه بی‌ایمانی یا دیوانگی هم نیست. این تصورات غلط را باید کاملاً کنار بگذاریم تا راه برای درمان هموار شود.

افسردگی فقط یک چیز را نشان می‌دهد: اینکه شما مدت‌ها قوی بوده‌اید. بار سنگینی را تحمل کرده‌اید و اکنون، روان شما خسته شده و نیاز به ترمیم و بازسازی دارد.

به یاد داشته باشید که «قوی‌ترین افراد، کسانی نیستند که هرگز زمین نمی‌خورند؛ بلکه کسانی هستند که شجاعت این را دارند که پس از زمین خوردن، دستشان را به سوی کمک دراز کنند.»

پس اگر نشانه‌های افسردگی را در خود می‌بینید:

* هرگز آن را پنهان نکنید.

* از قضاوت دیگران نترسید.

درمان افسردگی ممکن است چند ماه طول بکشد؛ مانند نوری در انتهای یک «تونل تاریک» است، نه یک مسیر سریع. اما باور کنید که در انتهای این تونل، نور وجود دارد.

به خودتان زمان بدهید. همین امروز برای درمان اقدام کنید. با یاری و توکل بر خداوند متعال، این مشکل نیز، ان‌شاءالله، رفع خواهد شد.

گفت‌وگو از: سمیرا گل‌کار