به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، کتاب «تب ناتمام» روایت زندگی یک زن است، یک مادر، مادر یک جانباز. مادری که زندگیاش شبیه بیشتر مادرهاست، اما یک فصل خیلی متفاوت را هم زندگی کرده است. مادر قصه ما، ۱۷ سال پرستار پسر جانبازش بود؛ جانباز قطع نخاع؛ قطع نخاع از گردن. پسری که فقط میتوانست سر و گردن را حرکت دهد؛ که البته این کمترین مشکلش بود! قهرمان داستان کتاب «تب ناتمام» همین مادر است، خانم شهلا منزوی، مادر جانباز شهید «حسین دخانچی».
در کتاب «تب ناتمام» شرح زندگی خانم منزوی از دوران نوجوانی و ازدواج شروع میشود و آرام آرام با به دنیا آمدن حسین و دیگر پسران جلو میرود. بازیها و شیطنتهای کودکی و نوجوانی حسین و برادرش را به تصویر میکشد تا به دوران انقلاب و مبارزات پیش از آن میرسد. اصل داستان کتاب از اینجا شروع میشود «مبارزات انقلابی خانواده»؛ از شرکت دستهجمعی خانواده در تظاهرات تا شعارنویسی روی دیوارها و روایتی از دستگیری علی برادر حسین توسط ساواک و سرانجام پیروزی انقلاب اسلامی ایران.
با وقوع جنگ، حسین قصد رفتن به جبهه دارد؛ ولی دو مشکل دارد، اول اینکه سنش کم است، پس شناسنامه را دستکاری میکند. مشکل دیگر این است که پدرش اجازه نمیدهد، این مشکل را مادر حل میکند؛ او برگه اعزام را امضا کرده و حسین دور از چشم پدر راهی جنگ میشود. کاری که به خاطرش از طرف شوهرش بازخواست میشود. البته علت مخالفت پدر حسین با جبهه رفتن او، مخالفت با انقلاب و حضور در جنگ نبود، بلکه روحیه بسیار حساس و شکننده او در مورد سلامتی و دوری فرزنداش مانع رضایت او بود.
داستان این مادر و این خانواده آنجایی اوج میگیرد که حسین اواخر سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر، مجروح و از ناحیه گردن، قطع نخاع شد و دوران مجروحیت ۱۷ ساله او شروع شد. مخاطب، در این کتاب با رنجها و سختیهای زندگی یک جانباز قطع نخاعی آشنا میشود. رنجهایی که فقط جسمانی نیستند؛ بلکه رنجهای روحی و روانی این ایثارگران به مراتب دشوارتر و جانکاهتر است. رنجهایی که علاوه بر خود جانباز، خانواده نیز متحمّلش هستند. خانواده حسین و به خصوص مادرش، سالها عاشقانه و صبورانه فرزند جانبازشان را پرستاری کردند و سرانجام حسین در اول اسفند سال ۱۳۸۱ در اثر عوارض همین مجروحیت در بیمارستان ساسان تهران به شهادت میرسد.
کتاب «تب ناتمام» یکی از کتابهای تقریظ شده توسط رهبر معظم انقلاب است که در روزهای پایانی آبانماه متن تقریظ در تالار وحدت رونمایی خواهد شد؛ به همین مناسبت پای صحبتهای مادر شهید «حسین دخانچی» و راوی کتاب «تب ناتمام» نشستیم.
خانم منزوی، یکی از نکاتی که سبب جذب مخاطب برای خواندن کتاب میشود، نام کتاب است. میخواستیم شما درباره علت انتخاب نام کتاب «تب ناتمام» برای خاطرات فرزندتان توضیح دهید.
شهلا منزوی: علت انتخاب نام کتاب با عنوان تب ناتمام این است پسرم تا ۱۷ سال جانبازیاش همیشه تب داشت و با شهادتش تب او تمام شد. علت این تب هم بهخاطر ترکشهای متعدد در بدنش بود. آزمایشات زیادی انجام داد و پزشکان هم خیلی تلاش کردند، اما با این حال حسینام همیشه تب داشت. حتی روزهای پایانی عمرش هم تب او خیلی زیاد بود که سرانجام به کما رفت و بعد از ۱۰ روزی که در بخش مراقبتهای ویژه بمارستان ساسان بستری بود، به شهادت رسید. انتخاب نام کتاب هم برای شرایط جسمی پسرم بود. او ۱۷ سال تب داشت و تبش تمامی نداشت.
با توجه به اینکه کتاب خاطرات شما از فرزند شهیدتان مورد توجه و تقریظ رهبر معظم انقلاب قرار گرفته است، میخواهیم در این باره صحبت کنید.
شهلا منزوی: وقتی کار کتاب انجام شد، خانم زهرا حسینی نویسنده کتاب به من گفت که به دلم افتاده که این کتاب را رهبر انقلاب میخوانند و مورد توجه ایشان قرار میگیرد. سالها منتظر این اتفاق بودیم که امسال خانم حسینی با بنده تماس گرفت و خبر داد که رهبر انقلاب کتاب «تب ناتمام» را مطالعه کردند و تقریظ نوشتهاند. واقعا خوشحال شدم و چه سعادتی بالاتر از این میتواند نصیب ما شود؟
کتاب «تب ناتمام»، خاطرات جذاب و خواندنی دارد که برای ما به عنوان مخاطب سخت است که جذابترین بخش را انتخاب کنیم. برای شما به عنوان راوی کدام بخش از کتاب جذابیت ویژهای دارد؟
شهلا منزوی: همه قسمتهای کتاب برایم فوق العاده بوده و هست. من در طول روز خیلی از خاطرات ا مرور میکنم. اما در مجموع این را بگویم که وقتی که حسینآقا کسالت پیدا میکرد، تمام اعضای خانواده سرحال نبودند. اما وقتی حالش خوب بود، همه ما خوب بودیم. به خصوص پدر شهید که رابطه عاطفی شدیدی با فرزندان و به خصوص حسین آقا داشت.
هر مادری آرزو دارد پسرش را در لباس دامادی ببیند. یکی از نکات مهم و قابل توجه در زندگی شهید دخانچی ازدواج او با شرایط جسمی خاص بود و زیبایی قصه به این است که دختری از قم حاضر میشود با حسین آقا ازدواج کند. میخواهیم در این باره صحبت کنید.
ازدواج حسین آقا با اعظم خانم یک اتفاق و تصمیم خدایی بود. من هیچ وقت فکرش را نمیکردم حسین آقا را در لباس دامادی ببینم و خیلی از این موضوع خوشحال بودم. پسرم و عروسم در آن ۴ سال زندگی مشترک فوقالعاده عاشقانه زندگی کردند و خوش به سعادت اعظمخانم که اینگونه فداکاری کرد.
میخواهیم زیباترین خاطرهای که از حسینآقا دارید را برایمان بازگو کنید.
شهلا منزوی: حسین آقا قبل از اینکه به کما برود، ۱۲ روز در بخش بیمارستان بستری بود. در آن روزها پسرم و همسر شهید کنارش بودند. حسین آقا برای لحظاتی به دیوار روبهرو خیره میشود و حالت احترام میگیرد و کمی شانهاش را تکان میدهد. وقتی از او میپرسند: چه اتفاقی افتاده؟ پسرم میگوید: دارند جایگاهم در بهشت را به من نشان میدهند. گویا در مقابل پسرم کسی بوده که حسین آقا به ایشان احترام میگذاشت. بعد از آن هم پسرم به کما رفت و اول اسفند ماه به شهادت رسید؛ در حالی که میدانست چه جایگاه رفیعی در بهشت دارد. این عاقبتبخیری پسرم زیباترین بخش از زندگی او برای من است.
انتهای پیام/