به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از انهرد، با انتشار تازهترین رمان کارل اووه کناسگور، نویسنده پرآوازه نروژی، بار دیگر بحث قدیمی درباره مرز میان اتوفیکشن و تخیل ادبی جان گرفته است. منتقدان میگویند کناسگور، که در مجموعه ششجلدی نبرد من زندگی شخصیاش را بیپرده به ادبیات بدل کرده بود، در رمان جدیدش مدرسه شب نیز نتوانسته از دام همان وسواس روایی و تکگویانه رهایی یابد؛ و در نتیجه، روایت فاوسیتی او از عصر فناوری بیش از آنکه اسطورهای باشد، صرفاً بازتابی از خود مؤلف است.
در دهههای اخیر، کمتر گونهای از ادبیات معاصر به اندازه «اتوفیکشن» یا «خودتخیلنگاری» موجب بحث و سردرگمی شده است. آثاری که میان رمان و خاطره سرگرداناند و نویسنده در آنها زندگی شخصی خود را با میزان اندکی از تخیل در هم میآمیزد. نویسندگانی چون شایلا هتی، بن لرنر و ریچل کاسک در این مسیر به شهرت رسیدند، اما هیچکس چون کارل اووه کناسگور، نویسنده نروژی، به چهره نمادین این سبک بدل نشد.
کناسگور در مجموعه ششجلدی «نبرد من» (My Struggle) با جزئیاتی وسواسگونه از دوران نوجوانی، ازدواج، و پدر بودن خود نوشت. اما در آثار تازهاش، بهویژه در مجموعه رمانهای «ستاره صبح» (Morning Star) و تازهترین جلد آن «مدرسه شب» (The School of Night) که بهتازگی به انگلیسی ترجمه شده، او کوشیده است دوباره به داستان بازگردد هرچند هنوز در بند همان تکنیکها و صداهای اتوفیکشنال باقی مانده است.
در مدرسه شب، قهرمان داستان، کریستیان هادلند، عکاس جوان نروژی، در لندن دهه ۱۹۸۰ درگیر ماجرایی فاوسیتی میشود؛ ملاقات با هنرمندی هلندی به نام «هانس» که شاید شیطانی در لباس انسان باشد، قتل تصادفی یک بیخانمان، و سقوطی تدریجی در ورطه خودپرستی و ازخودبیگانگی. در بخش پایانی رمان، که نقدی بر فرهنگ لغو (Cancel Culture) است، هادلند بهای عهد نانوشتهاش با شیطان را با مرگ یکی از عزیزانش میپردازد.
منتقد سم جنینگز در مقالهای مینویسد: رمان در ظاهر میکوشد روایت تازهای از اسطوره فاوست برای زمانه ما باشد عصر مهندسان و میلیاردرهای فناوری که گاه خود از ظهور «دجال» سخن میگویند اما در عمل، بیش از آنکه به اسطوره بپردازد، در تکگوییهای خستهکننده و خودشیفتهوار راوی غرق میشود.
بهگفته جنینگز، همانند بسیاری از نویسندگان معاصر از سالی رونی تا خود کناسگور، رمان درگیر «پادسبک» یا ضدسبکی است که تنها به ثبت بیوقفه ذهنیت روزمره میپردازد، بیآنکه برای اندیشههای بزرگش زبانی برازنده بیابد. نتیجه، رمانی است نزدیک به پانصد صفحه از تأملات تکراری درباره هنر، آینه، کیمیاگری و مارلو که هیچگاه به عمق نمیرسد.
بااینحال، در پس این شکست روایی، همچنان رگهای از اندیشه زنده در کار کناسگور دیده میشود. او در مقالهای با عنوان جهان افسونشده دوباره (The Reenchanted World) در عصر تکنولوژی مینویسد؛ جهانی که بهجای گریز از خود، مدام انسان را خطاب میکند و در سیلی از تصاویر مصنوعی و «شبهجهانها» غرق کرده است. این نگاه، یادآور نقدهای رمانتیکها بر علمگرایی سده نوزدهم است، از ویلیام بلیک تا گوته.
اما جنینگز معتقد است کناسگور نتوانسته است از این بینش فلسفی پلی به تخیل بزند. رمان فاقد روح پژوهشگر و جادوی زبانی است که بتواند روایت فاوسیتی را بهروزی کند. در نتیجه، به جای بازآفرینی اسطوره، تنها تکرار خستهکنندهای از دغدغههای شخصی مؤلف باقی میماند.
نویسنده در پایان مقاله مینویسد: «سبک اتوفیکشن، چه در دست کناسگور و چه در آثار دیگران، به بنبست رسیده است. زمانه ما که میان شتاب تکنولوژیک و بیثباتی جهانی سرگردان است، به اسطورههای تازهای نیاز دارد؛ به داستانهایی که با واقعیت جنونآمیز عصر دیجیتال روبهرو شوند، نه بازتکرار همان مونولوگهای خودشیفته که امروزه حتی ماشینها هم قادر به تولیدشان هستند.»
به باور او، اسطوره فاوست همچنان یکی از زندهترین استعارههای جهان مدرن است فقط باید نویسندهای بیاید که بتواند آن را دوباره روایت کند. و آن روایت، بیتردید دیگر چنین نخواهد بود.
∎