شناسهٔ خبر: 75806107 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

تاکسی های زرد و چپ های لعنتی!

صاحب‌خبر -

محمدرضا بیاتی در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «تاکسی‌های زرد و چپ‌های لعنتی» نوشت:

از روزگار دایی‌جان ناپلئون و کار کارِ انگلیسی‌هاست رسیده‌ایم به کار کارِ چپ‌هاست و اَمان از دست این چپ‌های لعنتی! زُهران ممدانی، جوان سوسیالیست مسلمان، شهردار نیویورک شد. درست در قلب سرمایه‌داری و لیبرالیسم جهان. یک اتفاق تاریخی معنی‌دار که چپ‌هراسان مدرن را به چالش کشیده است. اشتباه نکنید! این یادداشت قرار نیست در ستایش چپ‌گرایی و سوسیالیسم باشد و رؤیافروشی خام‌اندیشانه و آرمان‌شهری را درباره‌ی رفاه و برابری بیدار کند، بلکه تنها می‌کوشد به گسترشِ تفکر انتقادی کمک کند.

به بیان روشن‌تر، نگارنده باور دارد که چرخه‌ی معیوبِ چپ و راست افراطی، راه نجات نیست و این افراطی‌گری‌ها همواره در درون خود، ضدِ خود را پرورش داده‌اند و امکان درک ساده‌ی پدیده‌ها را هم مختل کرده‌اند؛ بخصوص در جامعه‌ی سیاسی ایدئولوژی‌زده‌ی ایران که حتی مدعیان لیبرال‌اش برای رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب خود، با مصادره‌ی ایدئولوژیکِ مفاهیم، اتفاقات را تفسیر به رأی می‌کنند.

به واکنش گروهی از فعالان جامعه‌ی سیاسی ایران نگاه کنید؛ آن‌چه درباره‌ی انتخاب شهردار نیویورک می‌گویند چیزی جز یک کوته‌بینی حیرت‌انگیز نیست. انگار که اپوزیسیون و پوزیسیون مبتلا به خودمحوریِ شناختی یا خودمرکزبینی حاد شده‌اند و انتخاب ممدانی را صرفاً بر اساس عشق و نفرت به جمهوری اسلامی تفسیر می‌کنند. اپوزیسیون، اغلب، این اتفاق را ناشی از فریبکاری ذاتیِ چپ‌های لعنتی می‌دانند و پوزیسیون، اوهام و طامات می‌بافند در حالی‌که آن‌چه در واقعیت رخ داده بسیار متفاوت است. بیایید تنها به یکی از دلایلی که این جوان مهاجر را به صندلی شهرداریِ شهر میلیاردرها رساند بپردازیم؛ تاکسی‌های زرد.    

به مجوز رسمیِ تاکسی‌های زرد در نیویورک، مدالیون Medallion می‌گویند و رانندگان باید برای کار قانونی، مدالیون بخرند. قیمت این مجوز در دهه‌ی 1930 حدوداً 10 دلار بود اما شهرداری با کم کردنِ عرضه‌ و بالا بردن تقاضا، قیمت مدالیون را افزایش داد و تا دهه‌ی  2000  چنان شد که بخشی از مدالیون‌ها را در مزایده می‌فروخت و این مجوز برای شهرداری تبدیل به یک منبع درآمد هنگفت شد تا آن‌جا که در بازار آزاد، قیمت مدالیون به یک میلیون دلار هم رسید! (2013-2014). بنابراین، رانندگان برای خرید مجوز ناچار به گرفتن وام بودند و بعضی‌ تا 600 هزار دلار به بانک‌ مقروض شدند و بایستی ماهانه مبلغ زیادی قسط پرداخت می‌کردند.   

اما با ظهور تاکسی‌های آنلاین، اوبر و لیفت، بسیاری از رانندگان تاکسی‌های زرد ورشکست شدند و دیگر نمی‌توانستند وام‌های خود را بازپرداخت کنند و اوضاع چنان وخیم شد که حداقل 9 راننده از فشار بدهی خودکشی کردند. بحران بالا گرفت و اهمیتی پیدا کرد که سلسله‌گزارش‌های نیویورک تایمز درباره‌ی تاکسی‌های زرد، در سال 2020، برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر شد.

زُهران ممدانی که در سال 2021 -به‌عنوان نماینده- موفق شده بود وارد مجلس ایالتی شود، با همراهی اتحادیه‌ی رانندگان تاکسی نیویورک، به کمک رانندگان بینوا رفت و نقشی اساسی در سازماندهی تجمعات و اعتصابات و کارزارهای فشار داشت و سرانجام، با وجود مقاومت مقامات، آن‌ها توانستند به یک پیروزی بزرگ دست پیدا کنند و بدهی رانندگان را -با ساز و کاری خاص- از 600 هزار دلار به 170 هزار دلار کاهش بدهند و مانع فروپاشی زندگی خانواده‌های زیادی شدند.

ممدانی کاری به‌نظر ناممکن را ممکن کرد و به محبوبیت رسید و نشان داد چپ‌گرایی همیشه رؤیافروشی نیست و اگر به‌درستی بکار گرفته شود گاهی می‌تواند در عمل نجات‌بخش باشد و مقابل سیاست‌گذاری‌های خانمان‌سوز بایستد چراکه افزایش نجومی قیمت مجوز‌، نتیجه‌ی مستقیم حاکمیت سیاست سرمایه‌سالارِ شهرداری بود. بنابراین، با این پیشینه و دلایل دیگر، وعده‌های این جوان مهاجر سوسیالیست در مبارزات انتخاباتی شهرداری درباره‌ی مسکن ارزان و دیگر خدمات و پیروزی‌اش، صرفاً از خوش‌باوری یا ساده‌لوحی نیویورکی‌ها به چپ‌های لعنتی نیست.  

از موضوع شهرداری نیویورک که بگذریم، از چشم‌اندازی کلان‌تر، در واقع، چپ‌ستیزها در این سال‌ها، هرگاه از گرایش‌ چپ حرف می‌زنند آن را با الگوهای افراطی در جهنم سیاه کمونیسم و استالینیسم مقایسه می‌کنند؛ گویی سوسیال دموکراسی مدرن با توتالیتاریسم یکسان است یا فرجامِ هر دو یکی است. عجیب‌تر این‌جاست که چپ‌ستیزهای جدید دقیقاً همان الگوهای فکری کمونیستی و استالینیستی را برای مبارزه با چپ به‌کار می‌گیرند!

برای مثال، یکی از ویژگی‌های اصلی چپ‌های افراطی در تاریخ این بوده که آن‌ها با دوگانه‌سازی‌های مطلق‌انگار، یا قطبی‌سازی خیر و شر، با تقلیل جهان پیچیده‌ی علل و عوامل، با انگ‌های کاپیتالیسم و امپریالیسم، جاهلانه، منشأ همه‌ی معضلات را ساده‌سازی می‌کردند. درست مانند آن‌ها، چپ‌ستیزهای جدید نیز دقیقاً از همین الگو استفاده می‌کنند و با این روش، فضای فوبیای چپ را شکل داده‌اند.  

یکی از نمونه‌های درخشانی که می‌تواند تمایز بین چپ‌گرایی ویرانگر و سازنده را نشان دهد جورج اوروِل، نویسنده‌ی نامدار است؛ او که یک سوسیال دمکرات بود تأثیرگذارترین آثار را در نقد توتالیتاریسم نوشت و با داستان‌های مزرعه‌ی حیوانات و 1984 جاودانه شد. اوروِل، در واقع نشان داد آن‌چه که می‌تواند از چپ، جهنم بسازد نه در خودِ اندیشه‌ها و دغدغه‌های برابری‌خواهانه که در اقتدارگرایی نهفته در چپ‌گرایی است.

به بیان دیگر، اگر این اقتدارگرایی از درون راست‌گرایی هم بیرون بیاید می‌تواند به‌همان اندازه مخرب باشد، چنان‌که تجربه نشان داده است که معمولاً سرمایه‌داری افسارگسیخته به سلطه‌ی اقتدارگرایانه‌ای خواهد انجامید که عامل اصلیِ انواع فساد و ناهنجاری‌ها است. (مثلاً پدرخوانده، یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما، در سطحی از تحلیل و تفسیر، در نقد سرمایه‌داری اقتدارگراست)

شخصیت دیگری که می‌تواند در فهم چپ‌گرایی، روشنگر و تأمل‌برانگیز باشد، اِرنست همینگوی، یکی از بزرگ‌ترین داستان‌نویسان تاریخ است. او که یک فردگرای لیبرال بود شیفته‌ی فیدل کاسترو شد، هرچند که بعدها وقتی فهمید کاسترو یک شاعر و چند نویسنده را به زندان انداخته، رابطه‌اش را با او قطع کرد، با این‌حال این پرسش که چرا کاسترو برای نویسنده‌ای عمیق و انسان‌گرا مانند همینگوی جذاب بود به‌روشنی به ما می‌گوید که خلائی حیاتی در جامعه وجود دارد که چپ‌ها می‌توانند آن را پُر کنند؛ البته اگر خیالبافی‌های فریبنده درباره‌ی عدالت و اقتدارگرایی از آن‌ها حذف شود.

و در پایان یک پرسش ساده از هواداران اقتصاد بازار آزاد در ایران:  وقتی در ایالات متحده -با سابقه‌ی 135 سال قانون ضدانحصار- همچنان گرایش‌های چپ‌ پیروز انتخابات می‌شوند، چگونه ما می‌توانیم در شرایط تحریم با ساختارهای انحصاری و رانتی، یک اقتصاد رقابتی آزاد، سالم و پویا داشته باشیم؟

انتهای پیام