آیتالله شیخ عطاالله اشرفی اصفهانی، چهارمین شهید محراب؛ از روحانیونی بود که تمام عمرش را در راه خدا و خدمت به مردم گذراند. او در سال ۱۲۸۱ شمسی در خمینیشهر اصفهان به دنیا آمد. خانوادهاش مذهبی و متدیّن بودند و او از همان کودکی با فضای ساده زندگی دینی آشنا شد. از همان روزهای نوجوانی میل عجیبی به درس و عبادت داشت و همین او را به سمت حوزههای علمیه کشاند. پدرش کشاورز بود و همین باعث شد زندگی او از ابتدا رنگ خاک، تلاش و بیآلایشی داشته باشد.
طلبگی برای مردم
سالهای زیادی را در اصفهان و قم و نجف درس خواند. در محضر بزرگانی چون آیتالله بروجردی و دیگر استادان بزرگ آن دوره نشست و علوم حوزوی را فرا گرفت. اما چیزی که او را از خیلیهای دیگر جدا میکرد، روحیه سادهزیستی و توجه همیشگیاش به مردم بود. هرگز خودش را از زندگی مردم جدا نمیدانست. لباسش ساده بود، خانهاش معمولی و رفتارش مثل یک آدم عادی. حتی وقتی بعدها امام جمعه شد، باز همان سادگی و بیتکلّفی در او دیده میشد. میگفت: «روحانی اگر مردم را فراموش کند، به درد نمیخورد.» همین نگاه، تا پایان عمر همراهش بود. آیتالله اشرفی اصفهانی را هدایتگر آن روزهای پر فراز و نشیب مردم کرمانشاه میدانند. ایشان مایه دلگرمی و امید و ملجأ و پناهگاه مردم بود.
مقام علمیاش به حدی بود که در سن 40 سالگی به وسیله مرحوم آیت الله سید محمدتقی خوانساری برایش گواهی اجتهاد صادر شد و همچنین 8 یا 9 اجازه اجتهاد از علمای بزرگ زمان دریافت کرد.
در سالهای مبارزه با رژیم پهلوی، با وجود سن و سال بالایی که داشت، در کنار مردم و یاران امام خمینی، پای کار ایستاد. اهل سازش با رژیم پهلوی نبود. ساواک بارها مراقبش بود، تهدیدش کرد اما عقب ننشست. او باور داشت که عالم دینی اگر در کنار مردم نباشد، رسالتش را فراموش کرده است.
پدر کرمانشاه
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به فرمان امام خمینی(ره) به کرمانشاه رفت و امام جمعه آن دیار شد. کرمانشاه در آن زمان منطقهای حساس بود؛ جنگ تحمیلی در جریان بود و مردم فشار زیادی را تحمل میکردند. حضور او در میان مردم، مثل حضور یک پدر مهربان بود. خانه کوچک او همیشه برای مراجعهکنندگان باز بود. هر کسی مشکلی داشت، میدانست میتواند به سراغ حاجآقا برود. اگر پولی داشت، از مال خودش میبخشید؛ اگر نداشت، با روی گشاده و کلامی آرام، دل مردم را تسلّی میداد.
نماز جمعههای او حال و هوای خاصی داشت. خطبههای نماز جمعهاش ساده و دلنشین بود. او با کلمات سنگین و پیچیده سخن نمیگفت. بلکه بیپرده و صمیمی با مردم حرف میزد؛ از صبر، از ایستادگی، از ایمان. به آنها روحیه میداد و میکوشید در دلهایشان امید زنده بماند. بسیاری از رزمندگان غرب کشور با همین خطبهها دلگرم میشدند.
شهادت در محراب
اما دشمنان انقلاب طاقت وجود چنین انسانی را نداشت. منافقین که در آن سالها دست به ترور شخصیتهای مؤثر میزدند، او را هم در لیست خود قرار دادند. خودش بارها گفته بود: «چه بهتر از اینکه انسان در محراب نماز جان بدهد؟» گویی شهادت را پیشبینی میکرد.
و سرانجام در روز جمعه ۲۳ مهر ۱۳۶۱، هنگامی که برای اقامه نماز جمعه در محراب ایستاده بود، به دست منافقین ترور شد. نمازش نیمهتمام ماند اما زندگیاش کامل شد؛ چون در همان جایگاهی جان داد که همیشه آرزویش را داشت.
او در 80 سالگی بالهایش را برای پرواز گشود و چهارمین شهید محراب شد. مردم کرمانشاه با شنیدن خبر شهادتش، داغدار شدند. آنها میگفتند: «پدرمان را از ما گرفتند.» اشک میریختند اما در دلشان نوعی آرامش بود؛ آرامش از اینکه رهبرشان تا آخرین لحظه در کنارشان ماند و خونش را فدای همان مسیری کرد که مردم را به آن دعوت میکرد.
زندگی آیتالله اشرفی اصفهانی از آغاز تا پایان یک پیام روشن داشت: سادگی، صداقت و وفاداری به مردم. او عالمی بود که خودش را از مردم جدا نکرد و در نهایت هم در محراب نماز ــ همان جایی که همیشه به خدا نزدیک میشد ــ به شهادت رسید.

زهره هاشمی