به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ جنگ ۱۲ روزهای که میان ایران و محور متخاصم متشکل از آمریکا و اسرائیل رخ داد، تنها یک بحران امنیتی و نظامی نبود. این جنگ، در سطحی دیگر، تبدیل به آزمونی برای سنجش میزان صداقت و میهندوستی بسیاری از فعالان و مدعیان سیاسی شد؛ بهویژه آنانی که در سالهای گذشته با شعار «نجات ایران» و «بازسازی کشور» از تریبونهای غربی بهرهبرداری کرده و خود را آلترناتیو جمهوری اسلامی معرفی کرده بودند. در این میان، شاید بیش از هر کس، رضا پهلوی –فرزند آخرین شاه ایران و ولیعهد خودخوانده– در معرض قضاوت قرار گرفت؛ قضاوتی که خروجی آن، برای بسیاری از ناظران، به منزله پایان قطعی او در سیاست بود.
سکوت در برابر خون، همراهی با تجاوز
جنگ اخیر، از منظر انسانی، یکی از تلخترین رخدادهای دهه اخیر برای ملت ایران بود. حملات رژیم صهیونیستی، موجب به شهادت رسیدن بیش از ۹۰۰ نفر شد؛ که تعداد قابل توجهی آنان را شهروندان غیرنظامی، از جمله زنان و کودکان تشکیل میدادند. در چنین شرایطی، انتظار میرفت چهرههایی که مدعی دلسوزی برای ایران هستند، دستکم نسبت به جان هموطنان خود واکنش انسانی نشان دهند.
اما آنچه از رضا پهلوی و اطرافیانش سر زد، فراتر از سکوت یا بیتفاوتی بود. او نه تنها از تجاوز نظامی اسرائیل به ایران حمایت کرد، بلکه آن را به عنوان «مقدمه نجات کشور» معرفی کرد. در پاسخ به پرسش مستقیم یک خبرنگار بیبیسی درباره حملات به تهران و کشتهشدن غیرنظامیان، نه اندوهی در چهرهاش بود، نه لحظهای تأمل. لحنی خشک، تحلیلی و فاقد هرگونه احساس تعلق، نشان میداد که برای این چهره، آنچه اهمیت دارد نه مردم، بلکه فرصت است.
از سفر به اسرائیل تا حمایت علنی از جنگ
شاید نقطه عطف این تحول اخلاقی و سیاسی، به سفر رضا پهلوی به سرزمینهای اشغالی در فروردین ۱۴۰۲ بازگردد. جایی که در اقدامی کمسابقه، با نخستوزیر افراطی اسرائیل –بنیامین نتانیاهو– دیدار کرد و در یک کنفرانس رسانهای، از "شراکت استراتژیک آینده میان ایرانِ آزاد و اسرائیل" سخن گفت.
این سفر، که از سوی افکار عمومی به عنوان عبور قطعی از خطوط قرمز ملی تلقی شد، درواقع زمینهساز نوعی پیوند ایدئولوژیک و استراتژیک میان او و رژیمی شد که سالهاست با ایران در حالت خصومت تمامعیار قرار دارد. حالا، در جریان جنگ، او دیگر تردیدی نداشت که در کدام سمت ایستاده است: در کنار تلآویو.
در یادداشت تارنمای مشرق (۸ تیر) آمده است: «پهلوی از حمله اسرائیل به ایران حمایت کرده و این امر، باعث ازدستدادن اعتبار او حتی در میان سلطنتطلبانی که حامی ایران هستند، شده است... مردم ایران این رفتار را نه صرفاً یک اشتباه سیاسی، بلکه خیانت علنی تلقی میکنند.»
پیرکودک بیفرهنگ
یکی از واکنشهای برجسته به رفتار رضا پهلوی، یادداشت عبدالکریم سروش بود. سروش، با بیانی ادبی و فلسفی، رضا پهلوی را «فرومایهترین شخصیت سیاسی» دوران معاصر توصیف کرد. او نوشت:
«اگر کسی را بتوان جاهل مرکب خواند، هم اوست که نمیفهمد و نمیفهمد که نمیفهمد... این پیرکودک بیفرهنگ، امروز میخواهد با همراهی سرجوخههای اسرائیلی، پادشاه مشرق زمین شود... او فقط خورده و خوابیده، ولی هنوز نمرده!»
سروش، در بخشی دیگر، خطاب به فریبخوردگان سلطنتطلب گفت: «رهبری برگزینید که شرم و شرافتی داشته باشد... نه کسی که جامه ذلت پوشیده و عقل و شجاعتی در او دیده نمیشود.»
این سخنان، از جانب کسی صادر شد که خود سالها منتقد جمهوری اسلامی بوده است؛ بنابراین اعتبار مضاعف داشت.
حمایتهای آشکار از اسرائیل و نقش مشاوران در حملات نظامی
در کنار مواضع رسانهای، شواهدی نیز از نقش مستقیم مشاوران رضا پهلوی در طراحی حملات نظامی به ایران وجود دارد. گزارشهایی منتشر شده مبنی بر اینکه سعید قاسمینژاد و بهنام طالبلو، دو تن از مشاوران نزدیک به او، در مشورتدهی به اسرائیل برای تعیین اهداف استراتژیک در ایران نقش داشتهاند.
در همان زمان، همسر رضا پهلوی با هشتگ «اسرائیل بزن» از حملات حمایت کرد. این موضوع در شبکههای اجتماعی، موج گستردهای از انزجار به وجود آورد. کاربران بهدرستی این پرسش را مطرح کردند: چگونه ممکن است فردی که مدعی "ایراندوستی" است، در عمل از مرگ ایرانیان استقبال کند؟
طنز تلخ؛ برنامه ۱۰۰ روزه برای ایران
در حالی که شهرهای ایران در حال سوختن بود و مردم داغدار عزیزانشان بودند، رضا پهلوی در یک پیام ویدیویی با لحنی شاد و بشاش اعلام کرد که برای دوران گذار برنامهای ۱۰۰ روزه دارد. اما کسی نپرسید این دوران قرار است با حمایت چه کسانی آغاز شود؟ با پشتیبانی کدام بدنه اجتماعی؟ با کابینهای متشکل از چه افراد گمنامی که حتی معرفی هم نشدند؟
تحلیلگران به درستی یادآور شدند که اگر او، حتی در سطح اپوزیسیون، نتوانسته یک اتحاد چهارنفره پایدار ایجاد کند (اتحادی که کمتر از چند ماه از هم پاشید)، چگونه میخواهد ساختار قدرت یک کشور ۸۰ میلیونی را اداره کند؟
سقوط مشروعیت نزد سلطنتطلبان
در هفتههای اخیر، حتی بسیاری از سلطنتطلبان قدیمی نیز از رضا پهلوی فاصله گرفتهاند. برخی معتقدند که اگر وی در ماجرای جنگ سکوت میکرد، شاید هنوز میتوانست نقشی نمادین را ایفا کند. اما با حمایت آشکار از حمله نظامی، نشان داد که اولویتش نه ایران، بلکه بازگشت به قدرت است – آن هم به هر قیمت.
شاهزادهای بیوطن، پروژهای پایانیافته
جنگ ۱۲ روزه، نقطه پایان توهمات سیاسی بسیاری بود. اما شاید مهمتر از آن، پایان رؤیای دیرینهای بود که رضا پهلوی در سر داشت: بازگشت به ایران با عنوان پادشاه. اکنون، نه فقط برای جمهوری اسلامی، بلکه برای طیف وسیعی از منتقدان نظام نیز روشن شده است که او، دیگر جایگاهی در آینده ایران ندارد.
تاریخ، او را نه به عنوان «شاه بیتاج»، که بهعنوان چهرهای بیریشه، بیوطن، و فروپاشیده در عطش قدرت ثبت خواهد کرد. نام او، دیگر نه در فهرست گزینههای آینده، بلکه در سرفصل عبرتها خواهد آمد.
گزارش از امیر صفره