مریم طالبی نویسنده کتاب «دعا کن کم نیارم» در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک گفت: کتاب «دعا کن کم نیارم» شامل ۱۲ فصل روایت همسر شهید و همچنین خاطراتی از زبان دیگران درباره شهید حاج عباس نجفی نقل شده است.
مسئول واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری استان مرکزی با بیان اینکه این اثر حاصل ۴ سال پیگیری و مصاحبه است از دوستانی که با عشق آمدند و با امید رفتن، بیان کرد: حوزه هنری استان مرکزی طرح ثبت و جمع آوری خاطرات دفاع مقدس را در دستور کار خود قرار داده است تا بتواند مجموعهای کامل و ارزشمند از این خاطرات را برای آیندگان به یادگار بگذارد.
نویسنده کتاب «دعا کن کم نیارم» اظهار کرد: کتاب با خاطرات دوران کودکی و بازیگوشی شهید عباس نجفی کلید خورد تا برسد به عشق و زندگی در کنار همسر بزرگوارش.
بریدهای از کتاب دعا کن کم نیارم: «…چیزی که باعث شد من به کردستان بروم، شنیدن سرگذشت شهیدی به نام علیرضا شاملو بود. این شهید از رزمندگانی بود که در زندان نیروهای کومله دموکرات به شهادت رسید. گروهی از بچههای جهاد تهران آمده بودند و میخواستند از زندگی ایشان فیلم بسازند. من آن زمان فهمیدم این شهید اراکی است. این گروه تقاضا داشتند از خواهران جهاد اراک، کسی همراه آنها به منزل شهید برود. فکر کنم هجدهساله بودم. با این گروه همراه شده و با مادر شهید شاملو آشنا شدم. قرار شد مادر شهید صحنهها را بازسازی کند چون تنها کسی بود که توانسته بود به کردستان برود و جنازه فرزندش را از کومله دموکرات تحویل بگیرد و آن را بیاورد و در مزار شهدای اراک به خاک بسپارد. هیچکس چنین جراتی نداشت که سراغ آنها برود. این مادر دست از جانش کشیده بود و خودش رفته بود. بچههای جهاد تهران وقتی از چنین اتفاقی مطلع شده بودند برایشان خیلی جالب شده بود که بفهمند یک مادر چگونه توانسته چنین کاری انجام دهد. آنها به خانم شاملو میگفتند: «اتفاقهایی که برایتان افتاده، از جمله سرگردانیها برای پیداکردن زندان کومله در بیابانهای آنجا را برایمان بازگو کن تا در اطراف اراک دوباره بازسازی کنیم.» فیلم ساخته شد. نامش «مزد جهاد، شهادت» بود و دو مرحله از شبکههای سراسری پخش شد. البته مادر شهید شاملو قبل از شهادت پسرش توانسته بود با او ملاقاتی داشته باشد. در طی ملاقات علیرضا گفته بود «مادر! کل غذای من در روز نه دانه نخود است، بیشتر از نه تا نمیدهند. بعد هم میگویند از همان ظرفی که نخود توی آن ریختیم برای دستشویی استفاده کن» زندگی این شهید تأثیر زیادی روی رفتن من به کردستان گذاشت و مظلومیتش همیشه در ذهنم باقی ماند. اردیبهشتماه سال ۶۱، قرار بود همایشی در زمین چمن شهر صنعتی ۱۷ برای جذب نیرو بر پا شود، بعدها فهمیدم که این یک طرح کشوری بوده است. یکی از دوستانم به نام مریم فروزنده مرا در جهاد دید و گفت: «مژگان! من کارت ورود به همایش را دارم، تو به جای من میروی؟ راجع به کردستانه.» میدانستم که کردستان ناامن است. خیلی علاقه داشتم در این همایش شرکت کنم. دعوتنامه را گرفتم. آن موقع نمیدانستم که همایش دقیقاً به چه منظوری برپا شده است. فکر میکردم که فقط قرار است به ما اطلاعاتی بدهند. همایش از صبح تا بعدازظهر ادامه داشت. آقای فانی ۱۸ به اراک آمده بود و درباره کردستان، کومله و دموکرات، صحبت کرد. در پایان جلسه فرمهایی را توزیع کردند و گفتند: «هر کس مایل است برای کمک به کردستان بیاید، میتواند این فرمها را پر کند. هر کس هم که علاقه بیشتری برای آمدن دارد روی فرمش ضربدر بزند» ده تا ضربدر روی فرمم زدم و مربعی هم دور ضربدرهایم کشیدم. در دلم هم ناامید بودم. چون به اسم مریم فروزنده آنجا بودم و نمیدانستم که اصلاً به من توجه میکنند یا نه. خیلی دلم شور میزد.»
به گزارش ایبنا، کتاب «دعا کن کم نیارم» در ۲۷۰ صفحه به قطع رقعی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
∎