جوان آنلاین: دوران آموزشی از دورههای خاطرهانگیزی است که هر رزمندهای پیش از اعزام به جبهه آن را تجربه کرده است. خصوصاً در اولین ماهها پیروزی انقلاب، دورههای آموزشی بسیار سختی از سوی مربیان آموزشی برای رزمندهها در نظر گرفته میشد. علی حسینی از رزمندگان پیشکسوت دفاعمقدس، خاطره آموزشی در پادگان امامحسن (ع) تهران را برای مان روایت میکند.
آموزش کماندویی
بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه، اولین مربیهای آموزشی ما بچههای ارتش بودند. معمولاً نیروهای گارد که به جمع انقلابیها پیوسته بودند یا نیروهای ویژه ارتش، آموزش داوطلبان مردمی و پاسدارهای جوان را برعهده میگرفتند. یک عده از مربیها هم افرادی بودند که قبل از انقلاب در جمع گروههای مبارزی مثل الفتح در لبنان و سوریه آموزش دیده بودند؛ این عده از مربیها بسیار سختگیر بودند. تمام آن چیزی که در دورههای پارتیزانی و کماندویی پشتسر گذاشته بودند را میخواستند به صورت فشرده به ما آموزش بدهند. مثلاً یک مربی آموزشی داشتیم که موقع سینهخیز رفتن و دویدن و... مرتب با اسلحه ژ. ۳ به اطراف ما شلیک میکرد. دائماً هم داد میزد و آنقدر استرس به جان مان میانداخت که نگو و نپرس!
راپل در امامزاده داود
یکبار یکی از مربیهای آموزشی ما فراخوان داد که باید صبح روز بعد به کوههای اطراف تهران برویم. کوهنوردی بین بچههای انقلابی یک امر مرسوم بود، چراکه میگفتند کوهنوردی جسم و روح را توأمان میسازد. خلاصه صبح در میدان صبحگاه پادگان جمع شدیم و با مینیبوسهایی که منتظرمان بودند، به راه افتادیم. اول فکر میکردیم به درکه یا دربند میرویم، ولی مسیرمان سولقان و نهایتاً امامزاه داود بود. یک جایی از مینیبوسها پیاده شدیم و جادهای که به سمت امامزاده میرفت را پیاده طی کردیم. چند کیلومتر که رفتیم در یک دو راهی مربی از ما خواست که به سمت کوه بالا برویم. از صخرهها بالا رفتیم و نهایتاً به یک محیط باز روی یک ارتفاع رسیدیم. آنجا درهای بود که یک طناب از این سر به آن سر دره وصل شده بود. همانجا مربی بیمقدمه گفت باید از این طناب آویزان بشویم و به آن طرف دره برویم! همه بچهها ترسیده بودند. چون تا به آن لحظه از چنین ارتفاعی عبور نکرده بودیم، اما با اصرارهای مربی که کمکم داشت رنگ تهدید میگرفت، همگی طناب را گرفتیم و به آن طرف دره رفتیم.
حضور در کردستان
بعد از پایان دوره آموزشی که البته چند نفری وسطهای دوره از جمع ما رفتند! گروهان را به کردستان فرستادند. آنقدر در آموزشی ورزیده شده بودیم که در محیط کوهستانی کردستان خم به ابرو نمیآوردیم. بعدها همان مربی که ما را وادار به عملیات راپل کرده بود، به ما گفت: اینکه فکر میکنید جسم شما در آموزشی ساخته شده، یک طرف قضیه است. اصل کاری ایمان و اراده شماست که باعث شده اینقدر ورزیده و با اعتماد به نفس باشید. شما اگر به راهتان ایمان نداشتید، در همان دوره آموزشی میرفتید. الان که ماندهاید و با کمترین امکانات به کردستان آمدهاید، مشخص است که به مسیر پیشرو ایمان دارید. همین ایمان باعث شده تا به لحاظ روحی کاملاً آماده باشید و سختیها را پیش چشمتان کوچک ببیند. این حرف مربی تا پایان جنگ آویزه گوشم بود. بعدها که خیلی زود از چیزی خسته میشدم، مطمئن بودم که ایمانم درخصوص آن مورد نقص دارد. اگر ایمان و اراده آدمی راسخ باشد، هیچ سختی نمیتواند او را از پا درآورد.