شناسهٔ خبر: 70215668 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: اکونیوز | لینک خبر

آغوش زمین آرامگاه فرشته‌ای گمنام - اکونیوز

اقتصاد ایران: قوچان- اینجا ایستگاه آخر بود و آغوش زمین آرامگاه فرشته‌ای بینام می‌شد، زمان وداع با شهید گمنام در میان شلوغی، اشک و ناله مادران و پدران فرا رسید.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها- حبیبه احسنی: بالاخره روز وداع رسید، روزی که از کسی که حتی نامش را هم نمی‌دانیم جدا شدیم. جمعه بعد از نماز ظهر آدینه بود که با تشریفات خاص و در نهایت احترام بزرگ‌مردی نوجوان را به قوچان منتقل کردند. این بار تنها یک شهید گمنام به این شهر می‌آمد تا برای همیشه مهمانمان باشد. یک شهید، بینام، فرزند روح‌الله و۱۶ ساله. آخرین اطلاعاتم از او محل شهادتش بود؛ فکه در عملیات والفجر۱

قبل‌ترها هم شهید گمنام داشتیم چه اینکه تنها مراسم تشییع را داشته باشیم یا اینکه در همین شهر تدفین هم بشوند. بارها این حس حضور شهدا را تجربه کرده بودم، تمام احساس مردم را دیده بودم، اشک‌ها و حس غرورشان در کنار حزن گمنام بودن شهید. این بار متفاوت بود، دلیلش را نمی‌دانم دلتنگی عجیبی را حتی قبل از جدایی حس می‌کنم، شاید من این چند روز که برای تهیه خبر با شهید به مراسم‌های مختلف رفته بودم با او انس گرفته بودم اما نه، همه همشهریانم که برای تشییع و تدفین آمده‌اند مثل من هر روز با شهید نبوده اند که اینگونه بیقرارند. نگاه‌های آن‌ها هم همین حس را القا می‌کند، گویی او فرزند همین شهر است که این‌طور همشهریانش بعد از سال‌ها برگشتن از جنگ برایش می‌گریند.

سرمای قوچان همیشه استخوان سوز است، امروز هم‌دما به منفی ۸ درجه رسیده، برف هم شروع به بارش کرده است اما این مردم انگار سرما را حس نمی‌کنند و گرمای حضور شهید خوشنام وطن در ۵ روز سرما را از ذهن‌ها خارج کرده است.

تشییع از بیمارستان شهدای قوچان شروع می‌شود. این مکان و این خیابان‌ها شهدای بسیاری را در خود دیده‌اند که از این نقطه آغاز تشییع بوده است.

حضور همشهریانم متفاوت‌تر از همیشه بود، خیلی از آن‌ها را در مراسم‌ها این روزها برای این شهید عالی‌مقام دیده بودم، هنوز اشک می‌ریزند و به دنبال شهیدشان حرکت می‌کنند.

همه آمده‌اند، مسئولان، کسبه، دانشجویان، دانش آموزان، جوانان هیئتی، پیر غلامان اهل‌بیت، خانواده شهدا، جانبازان، همه و همه آمده‌اند تا مهمانشان را تا آرامگاه ابدی‌اش به بهترین شکل همراهی کنند.

آغوش زمین آرامگاه فرشته‌ای گمنام

در تمام‌مسیر تشییع، روزهای گذشته را مرور می‌کنم مدارس که قبل از ورود شهید هرکدام به سبکی برای استقبال یکی از بهترین بندگان خدا تزئین شده بود، همه مدارس در بدو ورودش اسپند دود می‌کردند و من با بوی اسپند ناخودآگاه لب را به صلوات می‌گشودم.

بر سر تابوت شهید، گریه دختران و پسران نوجوانی که هم سن و سالش هم بودند علیرغم اینکه نمی‌دانستم چه در دل‌هایشان می‌گذرد چشمانم را خیس می‌کرد. این‌ها هیچ‌کدام نه جنگ را حس کرده نه در آن روزها بوده‌اند اما چه ارتباط خوبی با این فدایی وطن گرفته بودند.
در تمام برنامه‌هایی که همراه شهید بودم باید لحظات را ثبت می‌کردم حال و هوا، احساسات، ذکرها، مناجات، عزاداری‌ها باید ثبت می‌شد همیشه سخت است کاری که باید با همراهی بغض بزرگی در گلو باشد.
اینجا لابه‌لای مردم در مراسم تشییع تعداد زیادی جانباز حضور دارند، آمده‌اند تا هم‌رزمشان را همراهی کنند. گریه‌هایشان مدل خاصی است، اشک‌هایشان با حسرت روی صورتشان می‌غلتد. خود را «جامانده از رفقا» می‌خوانند و اندوهی همراه با دلتنگی در صورتشان نقش بسته است.

در مراسم این چند روز هم متفاوت بودند. مردم برای زیارت شهید و به نیت تبرک اصولاً دست بر تابوت می‌کشیدند یا روسری، شال و چفیه را متبرک می‌کردند اما اکثراً کسانی که برای زیارت شهید، تابوت را در آغوش می‌کشیدند بالای ۵۰ یا ۶۰ سال داشتند، جوانان آن روزها بودند که تمام دلتنگی اشان را در آغوش کشیدن تابوت شهید گمنام خلاصه می‌کردند.

آن‌قدر غرق خاطرات روزهای قبل شدم که سوژه‌هایم برای فیلم و عکس از خاطرم رفت. همین‌طور که از خیابان‌ها عبور می‌کنیم مردم به جمع تشییع‌کننده‌ها اضافه می‌شوند. لابه‌لای ذکرهای دسته‌جمعی ذکر یا حسین فضا را پر می‌کند. نمی‌دانم شیر مرد گمنام ما چه ارادتی به امام حسین (ع) و خانواده پاک و مطهرش داشته است که این چند روز در همه مراسم‌ها مردم به یمن حضورش برای سید و سالار شهیدان و خاندانش اشک ریختند.

پرچم امام حسین (ع) جلوی چشمانم تداعی می‌شود. قرار نبود در جمع دانشجویان دختر دانشگاه فرهنگیان که رفتند من هم باشم، باید خبر افتتاحیه را ارسال می‌کردم؛ مراسمی تحت عنوان افتتاح دبیرخانه دائمی کنگره ملی ۱۰۶۰ شهید قوچان.

این اولین مراسم افتتاحیه عمرم بود که شهید خودش حضور داشت. خودش را رسانده بود تا دبیرخانه کنگره هم‌رزمانش را افتتاح کند. بعد مراسم هم چند دقیقه مداحی داشتند. اینجا توانستم لحظاتی با مهمانمان درد و دل کنم. از دل‌تنگیم برای کربلا برایش گفتم و مراسم تمام شد.

بعد از این مراسم شهید مهمان دانشگاه فرهنگیان بود، گفتم اصلاً قرار نبود بروم دیروقت بود و خبر باید ارسال می‌شد، پشت سر ماشین حمل شهید حرکت کردیم و علیرغم نداشتن برنامه‌ریزی قبلی وارد دانشگاه شدم. حال و هوایی عجیب در میان دختران دانشجو بود همه غرق در اشک بودند. چه خواهرانه تابوتش را روی دست گرفتند و پرچم حرم امام حسین (ع) را با دقت و احترام روی این تابوت کشاندند. اینجا هیچ مداحی خوانده نشد اما تمام مدت همه گریه می‌کردند. نیم ساعت نگذشته بود از درد و دلم با شهید که داشتم پرچم گنبد اباعبدالله را بوسه می‌زدم و زیارت عاشورا را زمزمه می‌کردم.

به میدان نزدیک می‌شویم و هر چه زمان بیشتر می‌گذرد التهاب در دلم بیشتر می‌شود. میدانم این حال بسیاری از شرکت‌کنندگان در مراسم است. آری انس گرفته‌ایم، به شهیدی که حتی اسمش را هم نمی‌دانیم انس گرفته‌ایم.

تابوت متبرک روی دست‌ها گرفته‌شده است و مردان و زنان تمام‌مسیر را به دنبالش حرکت کرده‌اند. چشم‌ها گریان از پرپر شدن جوانان وطن اما قلب‌ها مملو از غرور برای دلیری و شجاعتشان.

تابوت مطهرش از حرکت می‌ایستد، باید بقیه جمعیت هم نزدیک شوند. از اینجا تا دانشگاه صنعتی به خاطر بعد مسافت با ماشین می‌رویم.

محل تدفین دانشگاه صنعتی قوچان است. از مهرماه این دانشگاه حال و هوای خاصی را تجربه کرده است. باید مهیای حضور مهمانی خاص باشند. قریب به سه ماه است حال و هوای دانشگاه صنعتی شهدایی شده و همه کارکنان و دانشجویان سعی کرده‌اند زمینه را برای بهترین استقبال از مهمان فراهم کنند.

به دانشگاه رسیده‌ایم. محوطه دانشگاه مملو از عاشقان شهدا شده است. دوباره بوی اسپند فضا را پرکرده است و من ناخودآگاه صلوات می‌فرستم.

آغوش زمین آرامگاه فرشته‌ای گمنام

مسئولان همه حاضرند. مراسم تدفین آغاز می‌شود، رئیس دانشگاه در ایراد سخنرانی تنها به خوش‌آمد گویی از مهمانان بسنده می‌کند و امام‌جمعه قوچان به نمایندگی از مسئولان و به‌عنوان پدر معنوی چنددقیقه‌ای سخنرانی خواهد کرد. مداحی آخرین برنامه تشییع شهید گمنام است. همه منتظرند تا پس از ۴۱ سال این شهید در آرامگاه ابدی به خاک سپرده شود.

مادر شهید عکس پسرش را در آغوش گرفته و گوشه‌ای نشسته است. چشمانم به دنبال مادر شهیدان ستوده می‌گردد. در هیئت بود که در حضور شهید گمنام وصیت‌نامه پسرش حمید را برای جوانان خواند. مادر دو شهید حمید و مجید ستوده و خواهر شهید عطاران در صحبت‌هایش اشاره‌کرده بود هنوز چشم‌انتظار پسر برادرش است که مفقودالاثر شده و از همه خواسته بود دعا کنند خبری از این شهید هم آورده شود.

قلبم سرشار از غم می‌شود برای مادرانی که چشم‌انتظارند و هنوز منتظر کوچک‌ترین خبر از جگرگوشه‌شان با هر تشییع شهید داغشان تازه می‌شود.

زمان وداع فرارسیده و به‌قول‌معروف دیدارها به قیامت می‌ماند. این جمله را مجری مراسم دانشگاه آزاد گفت. صدایش که در گوشم می‌پیچد همه وجودم می‌خواهد دوباره دستم را به تابوتش برسانم و برای آخرین بار زیارت کنم اما امروز شرایط مثل هر روز نبود و امکان زیارت آخر وجود نداشت، تنها چیزی که در آن دقایق آرام‌ترم می‌کرد انگشتر عقیقم بود که این روزها به تابوتش متبرک شد.

دلیرمرد ۱۶ ساله وطن، شهید گمنام اما خوشنام در آخرت در میان دوستدارانش به خاک سپرده شد تا برای همیشه عطر حضورش در قوچان و دانشگاه صنعتی ماندگار شود.

برچسب‌ها: