سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
۲۲ خرداد ۱۳۴۹: صبح سه شنبه ۱۹ خرداد شرفیاب شدم... عرض کردم در بازار یک تاجر ترک پیرمردی است به نام ابوحسین چند روز پیش که مجلس فاتحه حکیم رفته بودم با من صحبت میکرد که بعضی کارها میشود انسان نمیداند به کی بگوید. مثلاً گاراژها را از شهر تبریز بیرون برده اند بیچاره دهاتیها که از دهات به شهر میآیند در گرما و در سرما با زن و بچه خود یا باید تاکسی بگیرند به شهر بروند و یا اگر نتوانند تاکسی بگیرند. باید پیاده خود را به شهر برسانند. به هر کس میگوییم گوش نمیدهند. شاهنشاه فرمودند: این برای راحتتر شدن مردم شهر خود آنهاست. عرض کردم صحیح است ولی فکر آن دهاتی را نکرده اند و اجازه فرمایید بگویم دولت یک رسیدگی بکند. فرمودند: بگو بکنند.
من از این مقدمه میخواستم نتیجه دیگری بگیرم و آن نتیجه را گفتم عرض کردم چه عیب دارد اعلیحضرت همایونی از طبقات مختلف اشخاص ناشناخته را احضار و بعضی سؤالات از درد دل مردم بفرمایید مطالبی دستگیر میشود که مفید است. فرمودند: آخر از چندین منبع مختلف به من گزارش میرسد و همه را میدانم من عرض کردم که به گزارشات اطمینان نفرمایید، چون هر دستگاهی به نفع خودش گزارش میدهد. از این عرض من خوششان نیامد فرمودند دفتر ویژه من گزارشات را سبک و سنگین میکند. عرض کردم این هم به جای خود محفوظ ولی چه عیب دارد اعلیحضرت به جای قیافه کریه من که هر روز ملاحظه میفرمایید یک ناشناخته را هم ببینید. فرمودند: ممکن است در سلامها بعضی سؤالات بکنم عرض کردم: تعداد سلامهای عام خیلی کم است. بعد هم کدام بدبخت جرأت میکند در جلوی جمع درد دل بکند؟ یک تاجر بدبخت بوشهری در بوشهر عرض کرد، چون اسکله دیر حاضر شده و کشتی نمیآید ما دست روی دست داریم تا عصری اعلیحضرت همایونی متغیر بودند. حتی چاکر نمیتوانستم با اعلیحضرت صحبت بکنم با چندین نفر پرخاش فرمودید حالا انتظار دارید یک بدبختی در صف سلام درد دل خود را بگوید و یا از دستگاهی شکایت بکند؟ اگر هم شاهنشاه متغیر نشوید آن دستگاهها بعد پدرش را در میآورند شاهنشاه که وضع کشور و مخصوصاً دستگاههای دولتی را بهتر از غلام میشناسید. دیگر چیزی نفرمودند ولی مثل این که قبول فرمودند که عرایض من از روی اخلاص بود و یقین دارم چند روز دیگر عکس العمل شاهنشاه معلوم خواهد شد و به یک صورتی در این زمینه عمل میکنند.
جریان مهمانی شب پیش را عرض کردم سؤال فرمودند پس با سفیر انگلیس کی ملاقات میکنی؟ عرض کردم دیشب مذاکراتی با سفیر آمریکا کردم ولی سفیر انگلیس را گفته ام امروز بیاید اجازه فرمایید عصری در بازدید کارخانجات آزمایش غلام شرکت نکنم و با سفیر مذاکره کنم اجازه فرمودند.
ناهار خدمت مادرم بودم عصری سفیر انگلیس آمد سه ساعت تمام با عصبانیت نسبت به حالتی که شیخهای خلیج فارس با ما گرفته اند با او مذاکره کردم گفتم شما دارید با ما بازی میکنید و این بخشودنی نیست. اصولاً شما دوست ما هستید یا دشمن ما؟ چرا میگذارید شیخها دائماً به بغداد و بحرین و کویت و این طرف و آن طرف بروند و دائماً درباره این جزایر لعنتی خودشان را بیشتر به رودربایستی بیندازند؟ مثل این که با ما هم جز تعارفات خشک مطلب دیگری ندارند. پس شما چه میکنید؟ من باید به شما بگویم به هر قیمت شده ما جزایر را میگیریم او هم گفت من سابقاً گفته ام، ما هم دفاع میکنیم گفتم چاره نیست هرچه میخواهید بکنید بر فرض که این جزایر ارزش استراتژیکی نداشته باشد با افکار عمومی ملت ایران که ما نمیتوانیم بازی بکنیم بحرین را بدهیم جزایر را هم بدهیم بعد از کجا که نوبت خوزستان نرسد؟ این برای رژیم خطرناک است. من از جهت کسی که به اصطلاح دوست شما هستم باید به شما بگویم که این رویه شما غیر قابل تحمل است. پس فردا باز مهلت سه ماهه توقف حفریات نفتی کنار جزیره ابوموسی. سر میرسد و شرکت اکسیدنتال بر میگردد. شما دست روی دست میگذارید. ما باید با قوه قهریه جلوی آن را بگیریم و این کار را هم خواهیم کرد. دیگر به هیچ حرف شما اعتمادی نیست وقتی دید من این قدر عصبانی هستم گفت من دو هفته است از این غصه نمیخوابم نمیدانم به شما چه بگویم نمیدانم به لندن چه بگویم؟ لندن نمیداند به شیخها چه بگوید؟ همه حیران هستیم. من چندین طریق ارائه دادم گفتم بگذارید ما آن جا را با مردم عادی بگیریم یا با سعودیها و قوای خود شیخها به عنوان امنیت خلیج فارس به آن جا وارد بشویم یا با شما جنگ کنیم و وارد بشویم.
گفت: سفیر شوروی هم به تحریک عراقیها با من صحبت کرده و ما را برحذر داشته است؛ که مبادا این جزایر به ایران تحویل بشود این هم دوستی رفقای شمالی.
به هر صورت سه ساعت صحبت کردیم و تمام مدت من در حال التهاب بودم وقتی رفت حالت سرما به من دست داد فکر کردم، چون در باغ نشسته بودم سرما خوردم یک ویسکی خوردم فایده نکرد به رختخواب رفتم لرز شدیدی کردم. بعد دیدم چهل درجه تب دارم قطعاً از خستگی مفرط است. این روزها به قدری خسته و فرسوده هستم که برای نوشتن یک جمله در اواخر وقت اداری باید مدتی فکر کنم و بعد خیس عرق بشوم. حالا سه روز است بستری هستم و این جریانات را عصر جمعه که بهتر شده ام مینویسم. در این سه روز شاهنشاه با تلفن مرتباً اظهار مرحمت فرموده اند من هم. خلاصه عرایضم را چه با تلفن و چه با عریضه به عرض رسانده ام.
از اخبار مهم جهان زد و خورد در عمان پایتخت اردن هاشمی بین قوای دولتی و چریکهای فلسطین است به خود ملک حسین هم سوء قصد شد و جان سالم به در برد. در این زد و خوردها نزدیک هزار نفر کشته و زخمی شدند و باز هم این پسر احمق جلوی آنها عقب نشینی کرد یعنی ژنرال شریف و ژنرال زید پسر عمو و عموی خود را که فرماندهان ارتش و وفادار به او بودند بر حسب تقاضای چریکها از فرماندهی معزول کرد. حالا چریکها خواسته اند که چند وزیر را هم از کابینه بردارد. من گویا در همین یادداشت در ایام زمستان نوشته باشم که عمل ملک حسین را تمام شده میدانم. تعجب میکنم که چه طور خودش نمیفهمد؟ حتی ممکن است اضمحلال او کلید حل مشکل خاورمیانه باشد. به این معنی که اردن پس از سلسله هاشمی یک کشور فلسطین جدید بشود. اگر هم این اتفاق نیافتد رژیمهای انقلابی عراق و مصر و سوریه به هر حال]دشمن او هستند. پس یا باید مرخص بشود و یا اگر جرأت دارد، حالا که هنوز ارتش با ارزش او و عشایر طرفدار او هستند با شدت آنها را بکوبد و اسرائیل قرارداد صلح امضاء بکند. این یک ریسک است ولی ارزش دارد و خیلی بهتر از این است که به بدبختی و فلاکت کشور را ترک بکند و یا آن قدر ضعف به خرج بدهد که ارتش بر او بشورد و برادرش را به پادشاهی بردارند و یا اصولاً فاتحه سلسله هاشمی را که به قول شاهنشاه با گردش سر قلم سیاستمداران انگلیس پس از جنگ جهانی اول به وجود آمدند - بخوانند. ملک حسین جرأت فیزیکی دارد ولی جرأت اخلاقی ندارد. من خوب نیست از خودم حرف بزنم ولی در جریانات خرداد ۴۲ که من نخست وزیر بودم و همه دوستانم مرا از انقلاب تهران و ولایات میترساندند واقعاً همه جا هم منقلب بود در روز انقلاب تهران میگفتم تا روزی که هستم و میتوانم میزنم روزی هم که نبودم که نیستم چرا قبلاً از ترس تسلیم بشوم؟ به شاهنشاه هم همین را عرض کردم عرض کردم اگر پیش بروم، جادهها صاف میشود و اگر شکست خوردم شاهنشاه مرا به عنوان خائن دار بزنید و بعد فکر دیگری بفرمایید. خوشبختانه خدا خواست و کار پیش رفت یک شب که نمیدانم در اروپا [بود]یا آمریکا در پیشگاه شاه خیلی خصوصی بسیار خوش بودیم به من فرمودند: تو هم در روزهای خرداد [۱۳۴۲]در عالم نادانی به ما خدمت گرانبهایی انجام دادی عرض کردم از مراحم شاهانه سپاسگزارم ولی باید عرض کنم در عالم نادانی نبود با آگاهی کامل Enconnaissance de cause بود خودتان هم میدانید. فرمودند: حالا خوش هستیم شوخی میکنیم از اخبار مهم داخلی مصاحبه نیکخواه که در حادثه کاخ مرمر جزء متهمین بوده میباشد این مصاحبه - [که]من ترتیب آن را دادم - در جهت تغییر فکر جوانان خیلی اهمیت دارد یعنی برادرش پیش من آمد و گفت: برادرم تغییر عقیده داده است و کسی نمیگذارد این تغییر عقیده از محبس به خارج سرایت کند. آن وقت من به شاهنشاه گزارش عرض کردم فرمودند ببینید چه میشود کرد. با او تماس گرفتیم تا مقاله خودش را اول داد و بعد هم این مصاحبه تلویزیونی را انجام داد.