شناسهٔ خبر: 69944031 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: بهار | لینک خبر

زدیدآبادی؛ پس کی «صال» می‌کنن؟

صاحب‌خبر -
گروه سیاسی: احمد زیدآبادی، فعال سیاسی اصلاح‌طلب، در اعتماد نوشت: هیچ وقت او را این همه عصبانی و ناراحت ندیده بودم. معمولا آرام و شمرده حرف می‌زند، اما این بار توپش چنان پر بود که ترجیح دادم فقط شنونده باشم و به ندرت در وسط سخنانش نکته‌ای بپرانم. ماه‌طلعت را می‌گویم همان که خود را خاله پدرم معرفی می‌کند و ما هم آن را پذیرفته‌ایم. همین که «الو» را گفت، مثل تیربار، خشاب ذهنش را خالی کرد. برای اینکه به طور دقیق متوجه سخنان ماه طلعت شوید؛
توصیه می‌کنم که ابتدا مترادفات واژه‌های مورد استفاده او را در پایین این یادداشت ببینید و بعد متن صحبت‌های او را بخوانید. او تقریبا با فریاد گفت:
 
«پس اینا کی می‌خوان صال کنن؟ پدر ما که در اومد! گرونی پشت گرونی، بیکاری، پشت بیکاری، آخه ما فقیر مردم چه گناهی در پیشگاه خدا کردیم که مستحق این همه خواری و ستم هستیم؟ دیشب رفتم دم دکونِ پسر قل‌ممد! می‌شناسیش که! همونی که تو عاروسی دخترش چاقوکشی شد زدن همدیگه رِ کشتن. سه تا چیز گرفتم گفت می‌شه ۳۰۰ هزار تومن! گفتم اینا که هفته پیش می‌شد ۲۵۰ هزار تومن؟! گفت: دِلار دیشُو بالا رفته. گفتم؛ خب رفته باشه، تِه که اینا رِ دیشو نخریدی؟ گفت: اینا رِ که به تِه دادم صبا بعدازظهر که باید برم به جاشون گرون‌تر بخرم! گفتمش اگه دِلار بیا پایین، بعد ارزون‌ترش می‌کنی؟ نمی‌کنی که خدا تو سرزده!
 
یه والله این برنجووا هندی را کردن کیلویی صد هزار تومن! ئی کل اسمال به خدا مریضه، کار نمی‌تونه بکنه. بعد سر زمستونی کو کار؟ به خدا خاله ما پیدا کنندگی اصلا نداریم. باید پیدا کنندگی باشه که بشه یه چی خرید؟ همی چند سال پیش با صد هزار تومن می‌شد یه بره پلوار خرید، حالا برنج هندی شده کیلویی صد هزار تومن! به خدا هوش از کله آدم می‌پره! آخه اینا نمی‌فهمن ما بدبختیم، ما بیچاره‌ایم، چرا نمی‌رن صال کنن؟ میگی نمی‌فهمن؟ خوبم می‌فهمن خاله. چطو زن بیسوادی مثِ م تو این ته کفه می‌فهمه اونا نمی‌فهمن؟ خوبم می‌فهمن. خرده برده‌ای دارن خاله. مگه می‌شه نفهمن؟ می‌گی چرا قوم و خویشا کمک نمی‌کنن؟ خاله م آبرو دارم، یه عمر با آبروداری زندگی کردم، زحمت کشیدم، کار کردم.

خدا بیامرزه مادرته، با هم می‌رفتیم گندم درو تا پسین خوشه می‌چیدیم و شُو هم نون خشک می‌خوردیم و می‌خوابیدیم، هیچکی صدامون را نمی‌شنید. حالا میگی برم دستمه دراز کنم پیش قوم و خویش؟ میگی چرا خودشون کمک نمی‌کنن؟ خودشون نمی [..]تا گشنه‌شون نشه! هر چی بیشتر پولدار می‌شن، هارتر می‌شن! بگو می‌خواین این همه رِ چه کار کنین؟! اصلا چرا غیبت مردم؟ خاله من نمی‌خوام محتاج کسی باشم، عارم می‌آ از کسی چیزی بگیرم. حرف م یه چیز دیگیه! تِه مش تهماث رِ یادت می‌آد خاله؟

کنار شِنگِ قنات دکون داشت. تِه او وقت بچه بودی. هر وقتِ سال که می‌رفتیم یه چی بخریم، قیمتش فرقی نمی‌کرد. یه باطر نفت همیشه دوزار و ده شی بود. حالا قیمتا روز می‌گن، ساعت می‌گن، دقیقه می‌گن، ثانیه می‌گن! خب، اینا از خودشون سوال نمی‌کنن ما فقیرمردم چطو زندگی کنیم؟ چطو دختر عاروس کنیم؟ چطو پسر دوماد کنیم؟ ئی فاطو ما رِ دیدی؟ مثل وِجوونه گُلیه! آدم حظ می‌کنه نگاش کنه. دیگه حالا عاروسی شده. ولی هیچکی نمیا خواستگاریش. می‌گن جهیز نداره. می‌گن اینا فقیرن! همه می‌رن دنبال پولدارا. هر کی یک لقمه نونی ورداشته دنبال پیار می‌گرده. قدیما کی ایطو بود؟ حالا ایطو شده! ئی شد زندگی؟ این زندگیست برا ما درست کردن؟ الهی دونه سلطان بزنن! میگی نفرین نکنم؟ پس چکار کنم خاله؟ چه خاکی ور سر کنم خاله؟...»
صال= صلح، دیشُو= دیشب، صبا بعدازظهر= فردا بعد از ظهر، پیداکنندگی = درآمد، پلوار= پروار، ته کفه = انتهای کویر، نمک شِنگ = درخت زبان گنجشک، وجوونه جوانه عاروسی شده = وقت عروس شدنش فرا رسیده، دونه سلطان = غده سرطان

برچسب‌ها: