شناسهٔ خبر: 69837156 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: رکنا | لینک خبر

به مناسبت سالگرد درگذشت مرضیه حدیدچی (دباغ)؛

مرضیه حدیدچی نخستین زنی که فرمانده سپاه شد

رکنا سیاسی: مرضیه حدیدچی در خاطرات خود می گوید؛ اوایل به‌ خاطر حساسیت و بی‌ثباتی شهر، بیش‌تر شب‌ها نفرات پاس‌ها و محل‌ها را خودم مشخص می‌کردم و سپس به آن‌ها سر می‌زدم. گاهی اوقات تا اذان صبح بیدار بودم و شخصاً به محل‌های برادران از پاسگاه تهران-همدان تا پاسگاه همدان-کرمانشاه سرکشی کرده و دستورات لازم را می‌دادم.

صاحب‌خبر -

به گزارش رکنا، به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ؛ مرضیه حدیدچی ، معروف به مرضیه دباغ ، یکی از زنان برجسته انقلابی ایران بود که در سال ۱۳۱۸ در همدان در خانواده‌ای مذهبی و فرهنگی متولد شد. او با مطالعه علوم دینی تحت نظر استادانی چون شهید آیت‌الله سعیدی و دیگر علما، وارد مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی شد. فعالیت‌های او شامل توزیع اعلامیه، همکاری با گروه‌های انقلابی، و مقاومت در برابر شکنجه‌های ساواک بود. پس از تحمل زندان و شکنجه‌های سخت، دباغ به خارج از کشور مهاجرت کرد و در سوریه و لبنان تحت آموزش مبارزات چریکی قرار گرفت. او یکی از همراهان امام خمینی در نوفل‌لوشاتو بود و نقش مهمی در پیش‌برد مبارزات انقلاب اسلامی داشت. پس از پیروزی انقلاب، او به عنوان اولین فرمانده زن سپاه پاسداران در غرب کشور منصوب شد و به تشکیل ساختارهای انقلابی کمک کرد.

در ادامه به مرور خاطرات او از تشکیل سپاه پاسداران و نقش آفرینی او در سپاه غرب کشور و فرماندهی سپاه همدان می‌پردازیم:

«در روزهای آغازین حکومت اسلامی، نه‌تنها ارتش از نیروهای خائن و ضدانقلاب تصفیه نشده بود، بلکه برخی گروه‌ها هم به تقابل با اندیشه‌ی اسلامی انقلاب برخاسته بودند. از این ‌رو هر لحظه امکان و احتمال بروز خطر و شعله‌ور شدن توطئه‌ای می‌رفت. برای این کار لازم بود که تشکیلاتی به وجود آید تا از انقلاب و دستاوردهای آن حفاظت و صیانت کند. بدین ‌روی فلسفه‌ی تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شکل گرفت و برای راه‌اندازی‌اش جلسات زیادی برگزار شد. شهید محمد منتظری، جواد منصوری، ابوشریف، عباس آقازمانی، دانش منفرد، محسن رفیق‌دوست و عباس دوزدوزانی از جمله کسانی بودند که در این جلسات شرکت می‌کردند. البته افرادی هم بودند که با تولد چنین تشکیلاتی مخالف بودند و برای عملی کردن مخالفت‌های‌شان دست به یک‌سری اقدامات هم زدند.

به دلیل این‌که من زمانی خارج از کشور بودم و دوره‌های مناسبی از آموزش‌های نظامی و رزمی را دیده بودم و دوستان انقلابی بر این سابقه و حضورم در کنار مبارزان داخل و خارج از کشور واقف بودند، مرا هم به برخی از جلسات نظامی فرامی‌خواندند؛ جلساتی بسیار سنگین با مباحثی پیچیده که گاهی تا نیمه‌های شب به طول می‌کشید.

شورایی برای تشکیل و تأسیس سپاه انتخاب شد که اغلب‌شان از برادرانی بودند که نام‌شان قبلاً ذکر شد. سرانجام پس از ساعت‌ها جلسه و مذاکره و دیدار و ملاقات، در اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۸ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل و اساس‌نامه‌ی مختصری برایش نوشته شد و هر یک از برادران هم مسئولیتی در آن به عهده گرفتند. آقای جواد منصوری به ‌عنوان اولین فرمانده سپاه انتخاب شد و پس از چندی طی حکمی به من مأموریت داده شد تا به همراه و با هماهنگی آقای لاهوتی نماینده‌ی امام در سپاه، مرحوم سماوات و آقای محمدزاده برای تشکیل سپاه غرب کشور اقدام کنیم.

پس از دریافت حکم، ما چهار نفر به کرمانشاه حرکت کردیم. در ابتدا آقای لاهوتی جایی را در محل مهمان‌سرای استانداری برای‌مان تدارک دیدند و ما از همان‌جا برنامه‌های اولیه و کارهای مقدماتی را طراحی و شروع کردیم. بایستی برای مناطق مختلف، با لحاظ کردن اوضاع و شرایط سیاسی آن‌جا، پنج نفر را برای شورای سپاه انتخاب می‌کردیم. برای این کار تحقیقاتی پنهانی از منابع مختلف مثل امامان جمعه و جماعت، مسئولان وقت کمیته‌ها و یا افرادی که می‌شناختیم و یا کسانی که از طرف دوستان مورد وثوق معرفی می‌شدند بهره می‌گرفتیم.

تعدادی که انتخاب می‌شدند باید در مرحله‌ی بعد به بحث و گفت‌وگوی عقیدتی و ایدئولوژیک می‌نشستند و پس از تأیید هر چهار نفر ما، به ‌عنوان عضو شورای مرکزی سپاه منطقه‌ی مربوط معرفی می‌شدند.

در پاوه، یکی از بچه‌های تهران را به‌ عنوان فرمانده انتخاب کردیم و زیرمجموعه‌اش را هم خودش برنامه‌ریزی کرد. در ایلام نیز تقریباً به همین شکل عمل کردیم. بعد از استقرار سپاه در چند شهر، باید برای همدان حساب‌شده‌تر تصمیم می‌گرفتیم. سپاه همدان تقریباً مرکزیت سپاه غرب محسوب می‌شد و سپاه شهرهای استان کردستان، کرمانشاه و ایلام زیر نظر این سپاه بود.

در این میان آیت‌الله مدنی پیشنهاد داد: «فعلاً خود شما مسئولیت سپاه این‌جا [همدان] را به عهده بگیر تا بعد ببینیم چه می‌شود.» آقای منصوری، فرمانده کل سپاه نیز موافقت کرد و من مسئولیتی سنگین را به عهده گرفتم.

پس از تصدی فرماندهی سپاه همدان، جلساتی برگزار کردیم و مشورت‌هایی انجام گرفت. برنامه‌ریزی‌ها شروع شد و با رایزنی‌ها و مشاوره‌های بسیار، تعدادی از برادران، حدود هفتاد نفر، را به سپاه جذب کرده و به هر یک مسئولیتی واگذار کردیم. این برادران حزب‌اللهی و پرشور و گرم از افراد انقلابی و مسلمان شهر همدان بودند که هر آن‌چه داشتند در طبق اخلاص نهاده و به کمک انقلاب آمده بودند.

به یاد دارم یکی از کسانی که در همان نخستین روزها وارد سپاه شده بود، فردی به نام شهید سماوات بود که در بازار مغازه‌ی کمدسازی داشت، ولی کارها را به شاگردانش سپرده بود و خود تمام‌وکمال در سپاه حضور داشت و تا روز آخر یک ریال هم از سپاه حقوق نگرفت.

برای عملیات، تحقیقات، امور اداری و پرسنلی و... افرادی را به کار گرفتیم که شاید بعضی از آن‌ها کم‌تجربه بودند، اما به‌سرعت خود را با شرایط وفق داده و هماهنگ کرده بودند و در آن زمینه‌ها متخصص شدند. اگر کسی با مشکلی و مسئله‌ای روبه‌رو می‌شد که از حل آن عاجز بود، بی‌درنگ و بدون رودربایستی از سایر برادران خود کمک می‌گرفت. اصلاً آن‌جا مسئولیت و سمت و جایگاه و درجه مطرح نبود؛ فقط یکدلی و یکرنگی بود و همه‌ی کارها با توکل به خدا و با روحیه‌ای انقلابی پیش می‌رفت. واقعاً آن روزها، روزهایی آسمانی و خدایی بود.

یکی از محلات مناسب و مستعد برای فعالیت ضدانقلاب، منطقه‌ی غرب کشور بود. از این ‌رو ضدانقلاب و گروهک‌های خودباخته از همان بدو پیروزی انقلاب، دشمنی و عنادشان را از آن‌جا آغاز کردند. این امر مسئولیت ما را برای مقابله با آسیب‌های به وجود آمده و نیز خطرهای احتمالی دوچندان می‌کرد.

تمام برادران از بام تا شام در تلاش بودند تا امنیت منطقه را تأمین کنند و در این راه بهای سنگینی هم پرداختند. اما به گنج باارزشی که همان روحیه‌ی ایثار، فداکاری، شهادت‌دوستی و یکدلی و ... بود، دست یافتند. آن‌ها بی‌هیچ عذر و بهانه و بدون کمترین توقع، در فضایی کاملاً دوستانه با امکانات محدود، بر تک‌تک مشکلات فائق می‌آمدند.

در گوشه‌گوشه‌ی شهر، از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب و نیز در حومه و اطراف آن، پاسگاه‌هایی موقتی یا به عبارتی پایگاه‌هایی ایجاد شد تا ترددها و آمدوشدها در راه‌ها، گریزگاه‌ها و گلوگاه‌ها کنترل شود.

اوایل به‌ خاطر حساسیت و بی‌ثباتی شهر، بیش‌تر شب‌ها نفرات پاس‌ها و محل‌ها را خودم مشخص می‌کردم و سپس به آن‌ها سر می‌زدم. گاهی اوقات تا اذان صبح بیدار بودم و شخصاً به محل‌های برادران از پاسگاه تهران-همدان تا پاسگاه همدان-کرمانشاه سرکشی کرده و دستورات لازم را می‌دادم. بعضی وقت‌ها سه بار از این طرف شهر به آن طرف شهر می‌رفتم و معمولاً پس از نماز صبح تا ساعت هشت فرصتی برای خواب و استراحت پیدا می‌کردم. رأس ساعت هشت دوباره به امور روزمره می‌پرداختم.»

مرضیه حدیدچی در تاریخ ۲۷ آبان ۱۳۹۵ در سن ۷۷ سالگی پس از تحمل بیماری در تهران درگذشت.

منبع

خاطرات مرضیه حدیدچی، به کوشش محسن کاظمی، تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۱.