شناسهٔ خبر: 57302861 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

اندکی به آیندۀ ایران بیندیشیم!

صاحب‌خبر -

فاروق قریشی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز درباره‌ی این روزهای ایران نوشت:

اعتراضات ریشه دارند و مطالبات واقعی. افرادی که ترکیبی از جسم و روحند و حس، عقل، اندیشه، عاطفه، میل به لذت، ترس از خطر و نگرانی از آینده دارند در بزنگاهی که همه شرایط به تدریج فراهم شده گرد هم می آیند و ناله‌های متراکم شده در گذر سالها را یکباره فریاد می‌زنند. به هر اندازه که پیشینۀ نارضایتی بیشتر باشد تداوم خشم اعتراضی نیز بیشتر خواهد بود.

اما این انرژی متراکم آزاد شده قرار است به کدام سمت و سو جریان یابد و چه موانعی را از پیش روی خود بردارد و چه بنای تازه‌ای بر تل آوارهای بنای کهنه بسازد. مسئله اصلی در رخدادهایی همچون اعتراضات جاری همیشه همین است اما غالبا در هیاهوی فوران هیجانات مغفول می‌ماند. در سیطرۀ شور عواطف، شعارهای کوتاه و نمادها و تصویرهای رنگارنگ جایی برای محاسبه و اندیشه و تحلیل باقی نمی‌گذارند. عقل در حاشیه می ماند تا حواس در سیلاب تولیدات سمعی و بصری غرق شوند و رسانه‌های امروز هم که بهترین محمل برای مدیریت این فرایندهایند.

اما در این هنگامه‌ها یک زنگ تفریح کوتاه به خود بدهیم و بیایید از خود بپرسیم چرا در شرایط کنونی به ضرب و زور رسانه ها ناگهان برخی افراد ضعیف اما بزک شده مثل شاهزاده های زرین کمر سوار بر اسبهای سپید سیمین سُم یکباره از راه می رسند تا به میوه چینی از زحمات چند ده سالۀ کنشگران قدیمی بپردازند؟ هنرپیشه ها و ورزشکاران جوان با عکس‌های جذاب مناسب روی جلد مجلات مد، ناگهان به رهبری جنبش هایی تحمیل می‌شوند که جانمایه اش تلاشها و فداکاریهای کنشگران پرشماری بوده که اینک به محاق فراموشی رفته اند یا بدتر از آن در جایگاه متهم نشانده می شوند. بیایید از خود بپرسیم چرا هنرپیشه ها و ورزشکاران جوان؟ چرا آدمهای ضعیف و بی تجربه و بی دانش؟

پاسخ مشخص است. چون اگر اتفاقی بیفتد هر تصمیم و هر قراردادی را به اینگونه افراد می توان تحمیل کرد. در خوشبینانه ترین حالت اینگونه افراد از سر بی تجربگی و نادانی و ساده لوحی فریب می خورند. در برنامه ریزیهای کلان اقتصادی، در مراودات تجاری با خارج، در برنامه ریزیهای استراتژیک کشوری، در مناقشات و توافقات مرزی و امنیتی و نظامی، و در بسیاری موارد دیگر؛ آنچه تعیین کننده است دانش است و تجربه و زیرکی و البته دلسوزی و پایبندی به منافع ملی. اگر چرخ یکی از این مولفه ها بلنگد سرنوشت بدی در انتظار همه خواهد بود: یا تداوم بحرانها، یا تنشهای فراگیر و مستمر و یا سقوط و فروپاشی. نه تنها سقوط و فروپاشی دولتها یا نظامهای سیاسی مستقر بلکه فروپاشی کشور و ملت.

لازم نیست منتظر بمانیم این هنرپیشه یا آن فوتبالیست، این خبرنگار یا آن مجری، و امثال اینها به ضرب و زور حمایتهای خارجی و غولهای رسانه‌ای‌شان به قدرت برسند و دولت تشکیل دهند و خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته ثروت و خاک وطن و امنیت و رفاه مردم را چوب حراج بزنند یا به رایگان میان ولی نعمتان خود توزیع کنند تا این ادعا به تایید تجربه ای ملموس اثبات شود. فی الحال هم می توان دید که به همین کار مشغولند و در حال نابود کردن ملت و کشورند البته به نام حمایت از ملت و پس گرفتن کشور.

از خودمان بپرسیم ملتی که پرچم ندارد، سرود ملی و تیم ملی ندارد، قدرت ایجاد همبستگی میان طیفها و اقشار متفاوت و متکثر خود را ندارد، تحمل دیدن چهره و لباس متفاوت را ندارد، تحمل کثرت عقاید و مذاهب و اختلاف سلیقه ها و علاقه ها را ندارد؛ باز هم می تواند یک ملت باشد و در شاهراه پر حادثۀ تاریخ به حیات خود و همزیستی یا رقابت با دیگر ملتها ادامه دهد؟ از بین بردن نمادهای ملی و تضعیف کردن عناصر وحدت و همبستگی ملی در پیچ و خم بحرانهای بزرگ به فروپاشی ملی منجر خواهد شد.

از خودمان بپرسیم کشوری که ارتش آن به بی غیرتی متهم می شود و به دیگر نیروهای نظامی اش با شنیع ترین ناسزاها اهانت و هتک حرمت می شود باز هم می تواند یک کشور بماند و خانۀ امنی برای مردمانش باشد؟ نیروهای نظامی بی روحیه و فاقد غرور و حرمت چگونه خواهند توانست در برابر هجوم بیگانگان از امنیت همین فحاشان هتاک و خانواده هایشان دفاع کنند؟

این چند فقره ساده ترین و دم دستی ترین مواردی است که می توان اینک گفت. به اوکراین نظر کنیم. سردمدارانی که علی الدوام در حال گریم کردن چهره و طراحی لباس و تمرین فیگورهای مناسب تبلیغاتند؛ حتی اختیار جنگ و صلح، آتش بس و مذاکره، یا تعیین مرزهای کشورشان را هم ندارند. در باره اینها هم دیگران باید تصمیم بگیرند. به افغانستان نظر کنیم. اشرف غنی کجاست؟ گفتند برو او هم رفت که رفت؟ این جملۀ معروف در تاریخ کشورمان بس عبرت آموز است: “آنکه تو را آورده می گوید باید بروی!”.احمد چلبی و ساکاشویلی کجا رفتند؟ گیریم شواردنادزه خوب نبود، بلکه بد هم بود. اما می‌دانست قرارداد و پیمان و مقاوله نامه و یادداشت تفاهم یعنی چه؛ می‌دانست سیاست و دیپلماسی و امنیت و اقتصاد و رقابت قدرتها یعنی چه. برای همین هم زمینش زدند و ساکاشویلی را به جایش نشاندند.

روزگاری در زمانۀ جنگ‌های فئودالی اروپا رعایا می گفتند ارباب‌ها میروند ولی ما و زمین می مانیم. ترجمۀ امروزینش این است که حاکمان می‌روند اما مردم و کشور می مانند. این قاعده ولی استثنا هم می پذیرد و در ذهن جماعتی حداقل در مورد ایران باید بپذیرد. جایی که مردم خیلی توانمندند و کشور خیلی بزرگ است توفیر ندارد چه کسی حکمرواست و هر حکومتی برقرار شود با اتکا به قدرت ملت و کشور دیر یا زود علم استقلال بر میدارد و اسب سرکشی را زین می کند پس بهتر آن است که کشور تکه پاره و مردمان زبون و زمین‌گیر شوند. در یک کشور چند پاره ملتهای نوپدید تا دهها سال سرگرم جنگ میان خود خواهند بود و حتی اگر اسکندر و نادری هم در میانشان پدید آید همۀ توان و استعدادشان در کشمکش‌های داخلی خرج خواهد شد.

کم نیستند کسانی که هر شب خوابهای بدی برای مردم و کشور ما می بینند و در پی آنند که این خوابها را آدمهای بی دانش و بی تجربه در قامت رهبران جنبش یا حاکمان آینده تعبیر کنند. سیاست هم مثل طبابت علم است، اقتصاد و جغرافیای سیاسی هم علمند. سر رشته این امور را به هر غیر متخصص ناآزموده نمی توان داد. اگر تشخیص و درمان بیماری خود یا کسان‌مان را به هنرپیشه ها و فوتبالیستها و شومنها نمی‌سپاریم چرا باید سرنوشت درمان زخم‌های ناسور کشور را به شهرت طلبان غیر متخصص تازه از راه رسیده بسپاریم؟

اگر کشور و ملت ما ضعیف شوند یکایک ما در همه زمینه ها رو به ضعف و ذلت خواهیم رفت به شمول همین خارج نشسته های بی عار کژخیال. بعدها دولتهای خارجه شاید جواز اقامت همین‌ها را هم تمدید نکنند. همین‌ ها که از سر نادانی یا شاید با انگیزه های دیگر همچون موش به جویدن رشته های پیوند ملی و میهنی ما مشغولند. از یاد نبریم که پس از انقلاب شاه با چه خفتی و صرفا برای مدتی محدود و به جهت درمان توانست از آمریکا روادید ورود بگیرد و بلافاصله پس از ترخص از بیمارستان مجبور شد آمریکا را ترک کند. ما که اینجا کشتی نشستگانیم و گرفتار طوفان و گردابهای هائل باید هوشیار باشیم و سرنوشت خود را از سر هیجانات آنی به دست مدلهای خوش آب و رنگ عکاسی نسپریم. ناخدایی این کشتی کار هر آب ندیده نیست.

سرود ملی را پاس بداریم. نام کشور را و پرچمش را ارج نهیم. تیم ملی را تشویق کنیم. ارکان امنیت ملی را به توهین و ناسزا تحقیر نکنیم و حرمت نشکنیم. تفاوت در عقیده و آئین و اختلاف در سلیقه و علاقه را به احترام بپذیریم. دهان به یاوه های شرم آور نگشاییم که مایۀ سرافکندگیمان نزد ملتهای دیگر شود. دست آخر بدانیم که میدان سیاست صحنۀ نمایش یا زمین چمن ورزشگاه نیست و سیاست را به سیاست پیشگان دانا و مجرب و دلسوخته باید سپرد.

ختم سخن آنکه آینده از آن جوانان است ولی به شرط آنکه آینده ای در کار باشد والسلام.

انتهای پیام

نظر شما