شناسهٔ خبر: 55619922 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه خراسان | لینک خبر

ناگهان شعر

صاحب‌خبر - سعدی این بوی روح پرور از آن خوی دلبر است وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است ای باد بوستان مگرت نافه در میان وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست یا کاروان صبح که گیتی منور است این قاصد از کدام زمین است مشک بوی وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست بر راه باد عود در آتش نهاده‌اند یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبر است بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است بازآ که در فراق تو چشم امیدوار چون گوش روزه‌دار بر ا...اکبر است دانی که چون همی‌گذرانیم روزگار روزی که بی تو می‌گذرد روز محشر است گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر دیدار در حجاب و معانی برابر است در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق کوته کنم که قصه ما کار دفتر است همچون درخت بادیه سعدی به برق شوق سوزان و میوه سخنش همچنان تر است آری خوش است وقت حریفان به بوی عود وز سوز غافلند که در جان مجمر است *** ملک الشعرا بهار غم‌مخور جانا در این‌عالم که عالم هیچ نیست نیست ‌هستی‌ جز دمی ‌ناچیز و آن‌دم ‌هیچ‌ نیست گر به‌واقع بنگری بینی که ملک لایزال ابتدا و انتهای هر دو عالم هیچ نیست بر سر یک مشت خاک اندر فضای بی‌کنار کر و فر آدم و فرزند آدم هیچ نیست در میان اصل‌های عام جز اصل وجود بنگری اصلی مسلم و آن مسلم هیچ نیست دفتر هستی وجود واحد بی‌انتهاست حشو این‌ دفتر اگر بیش‌ است‌ اگر کم‌ هیچ‌ نیست در سراپای جهان گر بنگری بینی درست کاین جهان غیر از اساس نامنظم هیچ نیست چیزی از ناچیز را عمر و زمان کردند نام زندگی چیزی‌ ز ناچیز است‌ و آن‌ هم‌ هیچ نیست عمر،‌ در غم خوردن بیهوده ضایع شد «‌بهار» شاد زی‌ باری که اصلا شادی و غم هیچ نیست *** محمد قهرمان ز عجز تکیه به دیوار آه خود کردیم شکسته حالی خود را پناه خود کردیم به روی هرچه گشودیم چشم ، غیر از دوست به جان او که ستم بر نگاه خود کردیم ز نور عاریت ماه چشم پوشیدیم نگاهبانی شام سیاه خود کردیم ز دوستان موافق سفر شود کوتاه رفیق راه دل سر به راه خود کردیم دوباره بر سر پیمان شدیم ای ساقی! تو را به توبه شکستن گواه خود کردیم اگر به خاک فشاندیم خون مینا را دو چشم مست تو را عذرخواه خود کردیم ز صبح پرده در افتاد بخیه بر رخ کار نهان به پرده شب گر گناه خود کردیم ز کار عشق مکش دست و پند گیر از ما که عمر در سر این اشتباه خود کردیم

نظر شما