شناسهٔ خبر: 54297128 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه همشهری | لینک خبر

روایت یک تکاور از مقاومت بی‌نظیر مردم خرمشهر

روز 31شهریور سال1359. ساعت 12نیمه‌شب. پیامی از سوی ستاد 421نیروهای زرهی به ستاد نیروی دریایی بوشهر صادر شد. با این مضمون که ناخدا یکم هوشنگ صمدی همراه با نیروهای خود از بوشهر به خرمشهر حرکت کند. روزنامه همشهری امروز،روزنامه همشهری صبح،صفحه روزنامه همشهری،دانلود روزنامه همشهری امروز،همشهری آنلاین

صاحب‌خبر -

مژگان مهرابی- روزنامه‌نگار

روز 31شهریور سال1359. ساعت 12نیمه‌شب. پیامی از سوی ستاد 421نیروهای زرهی به ستاد نیروی دریایی بوشهر صادر شد. با این مضمون که ناخدا یکم هوشنگ صمدی همراه با نیروهای خود از بوشهر به خرمشهر حرکت کند. ناخدا بی‌معطلی نیروهایش را مهیای رفتن کرد. 12خودروی جنگی راه خرمشهر را پیش گرفتند. ناخدا صمدی در نخستین خودرو طلیعه‌دار بود و در آخرین خودرو هم شهید رستگاری حضور داشت. نیروهای اعزامی ساعت 5و‌نیم صبح به آبادان رسیدند. خیلی سریع اقدام به شناسایی منطقه کرده و سپس خود را به خرمشهر رساندند. ناخدا با ورودش به خرمشهر با ویرانه‌ای مواجه شد که از جای‌جای آن صدای ناله و شیون می‌آمد. شهری که تا چند روز پیش به زیبایی و سرسبزی شهره بود حالا داشت زیر باران بمب و خمپاره در آتش می‌سوخت. با دیدن این صحنه غمی بزرگ بر دل ناخدا نشست. حس بدی پیدا کرد از این همه ناجوانمردی. دشمن کمر به قتل مردم بی‌دفاع بسته بود. صمدی خاطره تلخ آن روزها را یادآوری می‌کند: «انگار قیامت شده بود. مردم سراسیمه و شیون‌کنان هر کدام به‌سویی می‌دویدند تا شاید بتوانند پناه بگیرند. مادری را دیدم پا‌برهنه کودکی در بغل داشت و دست فرزند دیگرش را می‌کشید تا خود را به جای امنی برساند». انگار جوی خون جاری شده بود. آدم‌ها مثل برگ پاییزی یکی یکی روی زمین می‌افتادند. صدای گریه بچه‌ها و ترسی که وجودشان را می‌لرزاند یا زنانی که مستاصل نمی‌دانستند چه باید بکنند؛ دردی بود که ناخدا آنجا تجربه کرد. دستور داد چند کامیون مهیا شود و سپس از نیروهایش خواست تا مردم را سوار بر کامیون کرده و از شهر دور کنند.

34روز ماندن پشت‌دروازه‌های خرمشهر
ناخدا با دیدن حمله بی‌رحمانه دشمن می‌دانست که صدام هدف بزرگی در سر دارد. درست هم فکر کرده بود. صدام در پیام‌هایش گفته بود که روز اول خرمشهر را تصرف می‌کند و روز سوم استان خوزستان را می‌گیرد. روز هفتم هم به تهران می‌آید و در میدان آزادی مصاحبه رادیویی خواهد کرد. صمدی می‌گوید: «فاصله شلمچه تا خرمشهر 16و نیم کیلومتر است؛ یعنی در حالت عادی مسیری است که 15 دقیقه می‌توان طی کرد. برای ورود به خرمشهر عراقی‌ها از شلمچه وارد شدند؛ آن هم با 2لشکر زرهی. همه جور تجهیزات نظامی هم داشت. گذشته از آن توسط 25کشور دیگر هم حمایت می‌شد. درصورتی که ما فقط خودمان بودیم و خودمان. حتی سیم خاردار هم نداشتیم؛ یعنی هیچ کشوری به ما اسلحه نمی‌فروخت. ولی مقاومت کردیم. عراق روز اول که هیچ حتی روز هفتم هم نتوانست خود را به پل نو برساند». طولانی‌شدن تصرف خرمشهر شکستی بود برای بعثی‌ها. صدام فرمانده این عملیات را به عراق فرا خواند و دستور اعدام او را داد. ناخدا به تغییر استراتژی دشمن از سوی رزمنده‌های ایرانی اشاره می‌کند: «دشمن وقتی نتوانست از شلمچه وارد خرمشهر شود، جاده اهواز به خرمشهر را انتخاب کرد. 34روز ماندن پشت دروازه‌های شهر برای صدام شکست بزرگی به شمار می‌آمد. ما پشتوانه محکمی داشتیم و آن مردم ایران بود که پا به پای نیروهای نظامی از هر قشری آمده بودند تا از خرمشهر دفاع کنند».

دست قطع‌شده را در کوله‌پشتی گذاشت
ناخدا صمدی خاطرات زیادی از خرمشهر دارد؛ از زمانی که خرمشهر، خونین‌شهر نام گرفت. از کشتار بی‌رحمانه مردم بی‌دفاع، از شهادت جوان‌هایی که هر کدام دلخوشی خانواده‌شان بودند. حتی از روزی که تعداد جنازه عراقی‌ها آن‌قدر زیاد بود که بوی تعفن‌شان شهر را پر کرده بود. می‌گوید: «بچه‌های ما اجازه نمی‌دادند پیکر شهدا روی زمین بماند. اما عراقی‌ها اینطور نبودند. در روز 24مهر‌59 آنقدر تعداد جنازه عراقی‌ها زیاد بود که از نیروهای شهرداری خواستیم آنها را جمع‌آوری کنند». او هیچ‌گاه مقاومت مدافعان خرمشهر را از یاد نخواهد برد. ناخدا جانفشانی یکی از نیروهایش را تعریف می‌کند: «یک بی‌سیم‌چی داشتم به اسم غلام غالندی. من داشتم با بی‌سیم حرف می‌زدم که متوجه شدم به‌خود می‌پیچد. گفتم غلام چه می‌کنی؟ گفت هیچ شما کارت را بکن. نگاهم به دستش افتاد، دیدم از آرنج قطع شده است. با همه دردی که داشت دست قطع شده را در کوله پشتی‌اش گذاشت و گفت نمی‌خواهم حتی دستم به‌دست دشمن بیفتد». دلاوری جوان‌های ما این چنین بود.

اجازه نمی‌دهیم ناموس‌مان به‌دست دشمن بیفتد
34روز مقاومت خرمشهر در برابر حملات دشمن؛ یعنی 34روز تلاش مردم برای دفاع از شهری که با خرابه یکی شده بود. مردها در جای جای شهر اسلحه به‌دست می‌جنگیدند و زن‌ها در مسجد جامع مشغول درست‌کردن غذا و شستن لباس رزمنده‌ها بودند. عده‌ای هم کارشان پرستاری بود. ناخدا با افتخار از زنان ایرانی یاد می‌کند: «هر گردان تکاور یک آشپزخانه سیار دارد. اما در مدت‌34روز شیرزنان خرمشهری نگذاشتند حتی یک روز آشپزخانه ما فعال باشد. برایمان غذا می‌فرستادند؛ آنقدر که زیاد می‌آمد. در کنارش بانوانی هم بودند که از ما اسلحه می‌خواستند که با دشمن بجنگند. یک روز دخترخانمی آمد و از من درخواست اسلحه کرد که جلو برود. گفتم دخترم مگر من مرده‌ام. مگر نیروهای من مرده‌اند که تو بخواهی جلو بروی و با دشمن بجنگی. ما اجازه نمی‌دهیم ناموسمان به‌دست دشمن بیفتد شما اگر می‌خواهی کمک کنی در مسجد جامع کارهای تدارکاتی انجام بده». او لحظه آزادسازی خرمشهر را هیچ‌گاه از یاد نمی‌برد. شوق وصف‌ناپذیر رزمنده‌ها برای راندن دشمن و بازپس‌گیری شهری که دیگر خرم نبود.

مکث
وقتی خاطرات ناخدا یکم کتاب شد


هوشنگ صمدی، متولد سال‌1318در روستای کلخوران در اردبیل است. او دوره سه ساله دانشکده افسری را در سال‌1342به پایان رساند و چندین سال در مناطق مختلف ایران خدمت کرد. او در سال‌1354جذب تکاوران نیروی دریایی شد و برای تکمیل دوره تکاوری به انگلستان رفت و پس از بازگشت به سمت فرمانده گردان یکم تکاوران نیروی دریایی درآمد. او افسری شجاع، دلیر، با‌کفایت و بسیار ایران‌دوست که به فرماندهی او، تکاوران، نیروهای مردمی موفق شدند ارتش عراق را هفته‌ها در خرمشهر زمین‌گیر کنند و ضربات و تلفات سنگینی بر تجهیزات و نفرات متجاوزان به آب و خاک ایران زمین وارد کنند. خاطرات ناخدا یکم هوشنگ صمدی در کتاب «تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر، » به کوشش سیدقاسم یا‌حسینی به همت نشر سوره مهر منتشر شده است. این کتاب از معدود خاطرات منتشر‌شده از سوی کارکنان نیروی دریایی است و همین امر توانسته است آن ‌را با بسیاری از کتاب‌های خاطرات جنگ متمایز کند. این کتاب 299صفحه‌ای خاطرات شفاهی او از آغاز زندگی تا آزادی خرمشهر در سوم خرداد1361است.

 

نظر شما