شناسهٔ خبر: 53434390 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: شهرآرانیوز | لینک خبر

برداشت مسلمانان از تمدن چیست؟

دکتر رسول جعفریان - عضو هئیت رئیسه دانشگاه تهران

صاحب‌خبر -

برای تمدن تعاریف زیادی شده و در‌باره تفاوتش با فرهنگ هم مطالب فراوانی گفته شده است. در این تعاریف، اصولا روی «ترقی و پیشرفت» در زندگی مادی تأکید دارند و البته، همه، در غرب و شرق، در سطوح مختلف، از معنویت و اخلاق هم به‌عنوان بخشی از تمدن سخن می‌گویند، و اما مهم این است که اساس تمدن در این تعاریف، ترقی مادی است که اگر باشد تمدن هست، والا تمدنی در کار نیست. درحالی‌که در بخش اخلاق و معنویت، به‌گونه‌ای است که اگر این‌ها باشد، اما ترقی مادی نباشد، ظاهرا کسی نمی‌گوید تمدن هست.

تمدن چنان است که یک ساختمان شیک و راحت و مرفهی باشد که در آن اخلاق و معنویت هم باشد، اما اگر این بنا نباشد، به نظر می‌رسد از نظر تعاریفی که برای تمدن می‌شود، حتی باوجود اخلاق و معنویت، تمدنی در کار نخواهد بود. فرض کنید یک صوفی، در قبرستان زندگی کند و آب و نانی هم کسانی صدقه‌سر فرزندانشان برای او بیاورند؛ آیا این را تمدن می‌گویند؟ ظاهرا این‌طور نیست. پس رکن آن یا به‌عبارتی ماده تمدن، همین ترقی و پیشرفت است و معنویت در‌صورت آن نقش دارد.

طبیعی است که ما مسلمانان وقتی از تمدن صحبت می‌کنیم، مطابق با این تعریف و رویکردی که در غرب هست، تمدن را پیشرفت می‌دانیم. این پیشرفت همانی است که دنیای جدید را از قدیم جدا کرده و در غرب هم تولید شده است. پیدایش نیروی بخار، و سپس برآمدن نیروی الکتریسته و سپس قدرت اتم، با تمامی لوازم دیگر آن، و در‌نتیجه ساختن کشتی‌های بزرگ، هواپیماها، سفینه‌های فضایی، گسترش شهرها، راه‌ها، پل‌ها، و پدید‌آمدن تکنیک‌های مختلف و پزشکی گسترده و بسیاری از مسائل فنی و رفاهی که همه مردم در «سرعت» و «دقت» و «راحتی» از آن‌ها استفاده می‌کنند.

معمولا وقتی مسلمانان هم در‌باره تمدن صحبت می‌کنند، از این دایره خارج نمی‌شوند، اما چنان‌که گفته شد، بخش دیگری به‌عنوان معنویت هست که همه آن را لازم می‌دانند، هرچند در تعریف آن و تبیین دقیق آن نگاه‌ها متفاوت و بیان‌ها و به‌خصوص مصادیق و محتوای تعریف‌شده آن‌ها، وضع یکسان نیست.

اولین‌باری که بحث تمدن به‌مثابه یک علم، یا یک گرایش علمی در رشته تاریخ به میان آمد و به‌ویژه وقتی‌که مصادیق آن از‌قبیل دانشگاه‌های پلی‌تکنیک و صنعتی و خود کارخانجات و مظاهر آن‌ها وارد کشور‌های اسلامی شد، بسیاری از مسلمانان از نزدیک‌شدن به آن و پذیرش آن، مشکل داشتند. یک مشکل ترس تسلط کفار بود، چون به‌هر‌حال، این تمدن و مظاهر آن را خود آن‌ها و مستشاران آن‌ها می‌توانستند اداره کنند.

یک مشکل دیگر، از نظر طرز تلقی نسبت‌به زندگی رفاهی هم بود. از سوی دیگر، تصوراتی در میان مسلمانان وجود داشت که این نوع توسعه، قدری رفاه‌گرایی است و خیلی هم خوب نیست که به آن روی خوش نشان دهیم. نگرانی‌های دیگری هم بود.

بخش دیگری از بحث‌های تمدنی، در‌باره تحقق تمدن در وضع فعلی ما بود و هست. اینجا ما بحث مفهومی و مصداقی داریم. تمدن چیست و مصداقش کدام است.

نسبتش با دین و سنت‌هایمان چیست. در‌واقع، و در ابتدا، آنچه در اینجا مراد است، اصل تمدن و سپس تفسیر تمدن از منظر دینی است که مسئله مهمی بوده است، اینکه آیا طرحی که ما خواهیم داد، طرحی متفاوت با چیزی است که در غرب هست؟ کجایش متفاوت است؟ صنعت و تکنولوژی غرب با شرق اسلامی، با هم فرق دارد؟ بالاتر، علوم پایه آن‌ها هم متفاوت است؟ از آن‌ها که بگذریم، در امر قانون و نظامات حقوقی و اداری و حکومتی هم متفاوت است؟

آیا این تفاوت‌ها، در ماهیت تمدن و تعریف آن و امکان دستیابی به آن، تفاوت دارد یا خیر؟ صد‌ها سؤال در اینجا بود؛ از نقطه آغاز که اصلا این تمدن و رفاه خوب است یا خیر، تا اینکه چگونه می‌شود به آن دست یافت و چه نوعی از آن را داشت، همه سؤال بود.

نیز اینکه اشکالات آنچه در غرب است، چیست؟ ما چه دشواری در رسیدن به آن داریم؟ آیا اصلا می‌توانیم به «تمدن» برسیم یا نمی‌توانیم؟ افکار موجود در ما، مانع از آمدن تمدن است یا موافق با آن، و چه باید کرد؟ و ده‌ها و صد‌ها سؤال دیگر.

ما در‌باره تمدن غرب و نسبت خودمان با تمدن و تمدن غرب که عجالتا صورت اول و آخر تمدن در دنیای فعلی است، چه اندیشه‌هایی داشته‌ایم؟ فکر می‌کنم دراین‌باره، تحت عنوان تمدن یا تجدد یا هر عنوان دیگری، خیلی نوشته‌ایم، اما نتوانسته‌ایم به نتیجه روشنی برسیم.

رسیدن به دروازه‌های تمدن، دغدغه بیشتر رجال کشور ما بوده و هست. حتما همین احساس در دیگر کشور‌های اسلامی که ما هم حلقه‌ای در‌میان آن‌ها هستیم، بوده است.

در‌واقع، نه‌تنها تمدنی برای ما محقق نشده است، بلکه از نظر اندیشه هم سامان روشنی نداریم و به‌طور مداوم حرف‌هایمان را عوض کرده‌ایم. البته در‌مقابل سؤالات اصلی، تقریبا یک‌سری جواب‌های آماده داریم که در عمل بی‌خاصیت است، و تنها خاصیت آن‌ها، رها‌کردن برخی از دغدغه‌ها از ذهن ماست. جواب‌های کلی که عملا و تقریبا هیچ فایده‌ای ندارد، اما اندکی ذهن ما را آرام می‌کند. این پرسش‌ها در‌باره مسائل مختلف است.

برای مثال می‌پرسیم: چرا عقب افتاده‌ایم؟ جواب این است که ما سوابق درخشانی داریم و دیگران سبب عقب‌ماندگی ما شده‌اند، یا می‌گوییم: رواج برخی از خرافات ما را گرفتار عقب‌ماندگی کرده است. سؤال این است که تمدن غربی چیست؟ پاسخ این است: آن‌ها گرفتار مشکلات اخلاقی هستند، تمدن آن‌ها مادی است، و، اما ما در‌صدد عرضه یک تمدن بی‌عیب و نقص هستیم. از این سؤال و جواب‌ها زیاد است.

یک مشکل مهم خلط تمدن و تجدد است. در تعاریفی که ما برای تمدن دیده‌ایم، و آنچه در عمل تجربه کرده‌ایم، تمدن و تجدد، لب‌به‌لب پیش آمده‌اند. این تجدد، مشکلش این است که گویا جنبه صوری تمدن غربی است و درگیری‌اش با آداب و رسوم سنتی ما، بیشتر از خود تمدن است و معمولا فکر می‌شود که شاید بتوان از تمدن غربی جدایش کرد.

هرچه تمدن از یک وزانتی برخوردار است، تجدد، لوس‌بازی و بازیگری است. این در ادبیات عادی ماست. مثلا وقتی جلال، غرب‌زدگی را می‌نویسد، نوک تیز حمله به تجدد است، اما پاسخی در‌باره تمدن یا نیست، یا اساسا مفروض این است که تمدن امر مقبولی است. شادمان از تسخیر تمدن فرنگی نوشت، اما جلال از غرب‌زدگی. با این حال، بروز و ظهور این تمدن، در همین تجدد شده و همین سنت‌گرایان شرق را به وحشت انداخته است.

نظر شما