به گزارش دفتر اطلاع رسانی و روابط عمومی شهرستانهای استان تهران؛ سید مجتبی هاشمی با اشاره به اینکه جشنواره کتابخوانی "حدیث سرو " که برای اولین بار در کشور و به همت معاونت پرورشی و فرهنگی شهرستانهای استان تهران برگزار شده است، روزهای پایانی خود را سپری میکند، گفت: جشنواره "حدیث سرو" در 31 شهریورماه 1400 همزمان با آغاز هفته دفاع مقدس در مدارس و مناطق سراسر استان آغاز به کار کرد و همزمان با دومین سالگرد شهادت سردار قاسم سلیمانی به کار خود پایان می دهد.
وی در ادامه با اشاره به اهداف دورههای تحصیلی و برنامه درس ملی گفت: با هدف عینیت بخشیدن به تقویت ایمان، بصیرت دینی و توانمندسازی مربیان و دانشآموزان برای وفاداری و حمایت آگاهانه از ارزشهای انقلاب اسلامی با استفاده از ظرفیتهای آموزش و پرورش و مشارکت خانوادهها این جشنواره آغاز به کار کرد و سیر مطالعاتی این جشنواره مناسب برای همه سنین و شامل مقطع ابتدایی (دوره اول و دوم)، مقطع متوسطه( دوره اول و دوم) و فرهنگیان و اولیاء است.
هاشمی خاطرنشان کرد: کتابهای این جشنواره همگی از کتب معروف در زمینه دفاع مقدس هستند و متن تقریظ مقام معظم رهبری( مدظله العالی) را دارند و شامل: آخرین سیب (ابتدایی دوره اول)، بچه ها و کبوترها(ابتدایی دوره دوم)، من زندهام(متوسطه دوره اول)، فرمانده من (متوسطه دوره دوم) و آن بیست و سه نفر (همکاران فرهنگی و اولیا) میباشد و از ابتدای سال تحصیلی تا کنون چندین مرحله آزمونهای مجازی کتابخوانی و مسابقات متنوع بر اساس محتوای کتب مذکور برگزار شده است.
متون تقریظ مقام معظم رهبری( مدظله العالی) :
تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب من زنده ام:
بسمالله الرحمن الرحیم
کتاب را با احساس دوگانهی اندوه و افتخار و گاه از پشت پردهی اشک، خواندم و بر آن صبر و همت و پاکی و صفا، و بر این هنرمندی در مجسّم کردن زیبائیها و زشتیها و رنجها و شادیها آفرین گفتم. گنجینهی یادها و خاطرههای مجاهدان و آزادگان، ذخیرهی عظیم و ارزشمندی است که تاریخ را پربار و درسها و آموختنیها را پرشمار میکند. خدمت بزرگی است آنها را از ذهنها و حافظهها بیرون کشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن.
این نیز از نوشتههائی است که ترجمهاش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این کتاب بویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام میفرستم.
تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب فرمانده من:
السلام علیکم یا اولیاء الله و احبائه، السلام علیکم یا اصفیاءالله و خیرته، السلام علیکم یا انصاردین الله و اعوان ولیه ...
ای آیتهای خدا، ای معجزههای ایمان، ای نشانههای تعالی جاودانه انسان ...
ای گلهای محمدی که فساد و آلودگی جهان امروز نتوانست از شکوفایی باز داردتان، برقی شدید و دنیای تاریک را روشن کردید، حجتی شدید بر آن کوتاهنظران که بالندگی انسان الهی را در عصر تسلط مادیت ناممکن میدانستید، خاطرهی مسلمانان صدر اسلام را زنده کردید و صدق و اراده و فناء فی الله را حتی پیش از آنان به نمایش گذاشتید. آنان به نفس پیامبر و نزول پیاپی آیات قرآن دل را گرم و جان را تازه میکردند. اما شما چه؟ حقا خلوص و تقوا را مجسم کردید و برای آن امام بحق که مظهر خلوص و تقوا بود سربازانی شایسته شدید ... سلام الله علیه و علیکم هنیئا لکم رحمة ربکم.
کتبه بیمناه الوازره اسیر امانیة و ذلیل نفسهعلی الحسینی غفرالله له و رحمة و حشر مع اولیائه و الحقه بهذه الزمره الطیبه. آمین.
تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب آن بیست و سه نفر:
در روزهای پایانی ۹۳ و آغازین ۹۴ با شیرینی این نوشتهی شیوا و جذاب و هنرمندانه، شیرینکام شدم و لحظهها را با این مردان کم سال و پرهمت گذراندم. به این نویسندهی خوش ذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همهی این زیبائیها، پرداختهی سرپنجهی معجزهگر اوست درود میفرستم و جبههی سپاس بر خاک میسایم.
یک بار دیگر کرمان را از دریچهی این کتاب، آنچنان که از دیرباز دیده و شناختهام، دیدم و منشور هفت رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم.
بخش هایی از این کتاب های زیبا را با هم بخوانیم:
فرمانده من:
با خواندن " وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ"پایم را روی گاز گذاشتم. سدّ پوشالی متواری شد و در یک چشم برهم زدن، تنگه را پشت سر گذاشتیم، لحظه ای بعد ، باران موشک های آرپی چی از پشت به طرف ما باریدن گرفت، ما " وَجَعَلْنَا " می خواندیم و خدا هم موشک ها را منحرف می کرد.
من زنده ام:
با دندان دست هایم را باز کردم سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز کردم هرچه سرباز فریاد میزد گویی گوشی برای شنیدن نداشتم تکه ای باند را که برای احتیاط دوره جوراب و پایم بسته بودم باز کردم و با آبی که در قمقمه کمری بود تکاور مجروح صورت خون آلودش را شستشو دادم از ناحیه چشم شدیدا آسیب دیده بود بعد از شستشوی چشم هایش مقداری گاز استریل را که به همراه داشتن روی زخم گذاشتم تا خونریزی اش موقتا قطع شود. ولی این مقدار گاز فقط برای یکی از چشمان او کافی بود برادر دیگری چند متر آن طرفتر بر زمین افتاده بود به سمت او می دویدم سرباز بعثی دائماً فریاد میزد ممنوع ممنوع
و من هم در پاسخ فریاد میزدم مجروح مجروح
آن بیست و سه نفر:
باخوشحالی نامه برادرمان موسی را گرفتم با همان خط قشنگش نوشته بود" برادران عزیزم ما به شما افتخار میکنیم شما ثابت کردید هرگاه دین خدا در خطر بیفتد قلم های مدرسه را با تفنگهای جبهه عوض می کنید و از کشور اسلامی مان دفاع می کنید..."
آخرین سیب:
امیر گیج شده بود. پدر یک بار گفته بود:"شهیدان زنده اند، آنها نمی میرند، می روند پیش خدا"
وحالا تعجب می کرد و از خودش می پرسید:"چرا باید برای کسی که پیش خدا رفته است گریه کرد. هر مسافری بالاخره روزی بر می گردد."
امیر هرچه فکر کرد، جوابی برای سوالش پیدا نکرد. بغض راه گلویش را بسته بود.
ناگهان گریه اش گرفت و در حالی که به طرف مادرش دوید، فریاد کشید:"پدر برمی گردد، خودش به من قول داده . تمام سیب ها را که از درخت بچینم ، وقتش است که او برگردد"
بچه ها و کبوترها:
آن ها به تنهایی نمی توانند این همه خرابی را آباد کنند. مردم شهرهای دیگر به کمک شان می آیند . همه دست به دست هم می دهند و با کمک هم از چاه ها آب بیرون می کشند و خشت به خشت و سنگ به سنگ خانه ها را می سازند و برای پرنده ها، دانه می پاشند...
نظر شما