شناسهٔ خبر: 51167077 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

- آی معلم! دست از سر اون بچه‌ها بردار

سیاستِ «کنترل و انضباط»، آن هم در خشن‌ترین صورت‌های آن هنوز از نهادهای رسمی این کشور دور نشده است. سرکوب شادی‌ها، سرخوشی‌ها و شور و هیجان‌ها و تبدیل آنها به حسرت، خشم و نفرت، مهم‌ترین هنر نهادهای رسمی این کشور است.

صاحب‌خبر -

عصر ایران؛ فردین علیخواه- (عضو گروه جامعه‌شناسی دانشگاه گیلان)

یکی از شرکت‌کنندگان در کلاس‌های آزادم تعریف می‌کند:
«بعدظهرِ هشتم آذر سال 1376 بود. بله. همون روزِ مسابقه فوتبال ایران و استرالیا. ما توی کلاسمون در مقطع اول دبیرستان هنوز تعیین رشته نکرده بودیم و این احتمال وجود داشت که هر کدوم از بچه‌ها به رشته‌های مختلفی شامل فنی‌حرفه‌ای، کار و دانش، ریاضی، تجربی و انسانی برن.

از اونجایی که مدیر مدرسه تشخیص داده بود عموم دانش‌آموزان در درس ریاضی ضعیف هستن برای درس ریاضی کلاس تقویتی گذاشته بود و شرکت در اون رو هم برای همه اجباری کرده بود.
این در حالی بود که خیلی از ما، که یکی‌شون من باشم، اصلاً قصد ادامه تحصیل در رشته ریاضی رو نداشتیم.

نماینده کلاس هر چقدر پیش مدیر التماس کرد که ما با بچه‌های دیگه تعطیل بشیم(چون ساعت شروع بازی بعد از تعطیلی مدرسه بود) مدیر مدرسه به هیچ عنوان راضی نشد کلاس رو تعطیل کنه.
حتی ازش خواستیم که مابین کلاس که حالت زنگ تفریح داشت گزارش بازی رو از رادیو برای ما پخش کنن که اون رو هم قبول نکرد.

ما اون روز سر کلاس ریاضی نشستیم ولی چه نشستنی!

وقتی تعطیل شدیم اون بازی تاریخی و گل خداداد عزیزی هم تموم شده بود …»


گروه پینک فلوید که به اجرای آهنگ‌های اعتراضی شهرت دارد در سال 1979 اثری عرضه کرد که از ساخته‌های راجر واترز، یکی از بنیان‌گذاران گروه بود.

مصراع نخست این ترانه با «ما نیازی به تحصیلات نداریم» شروع می‌شود و همسرایان، که دانش‌آموزند، در ترجیع‌بند ترانه با خشم و نفرت معلمان را خطاب قرار می‌دهند و فریاد می‌زنند:

«آی معلم! دست از سرِ اون بچه‌ها بردار»

آنچه در متن این ترانه و ویدئو‌های مربوط به آن برجسته بود کنترل سفت و سخت رفتار و ذهن دانش‌آموزان، اعمال قدرت و تحمیل اراده بر آنان، و در مجموع درونی کردن انضباط با ابزار‌های خشن بود. این اثر در سال‌های بعد نیز همچنان مورد توجه منتقدان نظام‌های آموزشی قرار داشت و هم اکنون نیز ویدئوی آن بینندگان بسیاری دارد.

احتمالاً آن مدیر مدرسه تصور می‌کرد که ریاضی شوخی نیست و نسل آینده‌ساز باید خوب ریاضی یاد بگیرد، شاید هم تصور می‌کرد که نسل آینده‌ساز باید منضبط بار بیاید و جامعه به آدم‌های منضبط نیاز دارد، یا اینکه مدرسه جای تفنن و شاید هم لهو و لعب نیست و آنچه اساسِ آموزش را تشکیل می‌دهد جدیت و سخت‌کوشی دانش‌آموز است.

نمی‌دانم. شاید هم با خودش فکر می‌کرد که اگر کوتاه بیاید بدون تردید بعد‌ها دانش‌آموزان درخواست‌های دیگری خواهند داشت پس بهتر است اکنون از خود نرمشی نشان ندهد. دلیل هر چه باشد ایشان حسرتی در دل دانش‌آموزان بینوای آن کلاس کاشت که هرگز به آسانی فراموش نخواهند کرد.

و موضوع تنها به حسرتی غمناک ختم نمی شود: تنفر از مدرسه، کلاس و کتاب هم هست. دوستی تعریف می‌کرد که برادر نوجوانش در حیاط خانه یک کیسه‌بوکس آویزان کرده است و گاهی بر آن مشت می‌کوبد.

آنچه تعریف ایشان را برای من قابل تأمل می‌کند آن است که می‌گفت برادرش با ماژیک روی کیسه‌بوکس نام چند نفر از معلمانش را نوشته است و هر بار با خشم بر روی آن مشت می‌کوبد و با خودش حرف می زند.


آنچه در ابتدای سطرهای این نوشته آمد شاید مربوط به چند دهه قبل باشد ولی سیاستِ « کنترل و انضباط»، آن هم در خشن‌ترین صورت‌های آن هنوز از نهادهای رسمی این کشور دور نشده است. سرکوب شادی‌ها، سرخوشی‌ها و شور و هیجان‌ها و تبدیل آنها به حسرت، خشم و نفرت مهم‌ترین هنر نهادهای رسمی در این کشور است.
...................................
کتاب‌های دیگری از همین قلم برای خریدن و خواندن:

فردین علیخواه/ تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند/ نشر هنوز
فردین علیخواه/ از لذت آنی تا ملال فوری/ نشر هنوز

نظر شما